English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (9 milliseconds)
English Persian
effort syndrome نشانگان تلاش
Other Matches
syndromes نشانگان
syndrome نشانگان
scheie's syndrome نشانگان شی
pick's syndrome نشانگان پیک
dacosta's syndrome نشانگان داکوستا
cushing's syndrome نشانگان کوشینگ
capgras syndrome نشانگان کپگراس
stockholm syndrome نشانگان استکهلم
adaptation syndrome نشانگان انطباق
triple x syndrome نشانگان سه ایکسی
turner's syndrome نشانگان ترنر
Down's syndrome نشانگان داون
korsakoff's syndrome نشانگان کرساکف
munchausen syndrome نشانگان مونچاوزن
parkinson's syndrome نشانگان پارکینسون
ganser syndrome نشانگان گانسر
gerstmann syndrome نشانگان گرستمان
kanner's syndrome نشانگان کانر
withdrawal syndrome نشانگان ترک دارو
general adaptation syndrome نشانگان انطباق عمومی
amnesic syndrome نشانگان یاد زدودگی
social breakdown syndrome نشانگان فروپاشی اجتماعی
frontal lobe syndrome نشانگان قطعه پیشانی
pickwickian syndrome نشانگان پیک ویکی
obs نشانگان اسیب مغزی
klinefelter's syndrome نشانگان کلاین فلتر
organic brain syndrome نشانگان اسیب مغزی
kluver bucy syndrome نشانگان کلوور- بوسی
acute brain syndrome نشانگان مغزی حاد
search تلاش
searched تلاش
searchingly تلاش
quest تلاش
quests تلاش
endeavor تلاش
stresses تلاش
competency تلاش
endevour تلاش
scrounging تلاش
scrounges تلاش
set out <idiom> تلاش
efforts تلاش
effort تلاش
stressing تلاش
stress تلاش
scrounge تلاش
scrounged تلاش
synergic هم تلاش
searches تلاش
make a push تلاش کردن
detonation charge خرج تلاش
design stress resultant تلاش محاسباتی
level of effort میزان تلاش
full bore حداکثر تلاش
normal force تلاش عمودی
main effort تلاش اصلی
scrounging تلاش کردن
wild-goose chases تلاش بیهوده
wild-goose chase تلاش بیهوده
wild goose chase تلاش بیهوده
fillers خرج تلاش
filler خرج تلاش
to cast about تلاش کردن
scrounge تلاش کردن
to lay about تلاش کردن
unity of effort وحدت تلاش
scrounges تلاش کردن
scrounged تلاش کردن
burster خرج تلاش
shearing force تلاش برشی
bursting charge خرج تلاش
main effort تلاش اصلی نیروها
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
last-ditch وابسته به آخرین تلاش
bend over backwards to do something <idiom> سخت تلاش کردن
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
to make a real effort تلاش جدی کردن
put someone's best foot forward <idiom> بیشتر تلاش کردن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
main attack تلاش اصلی نیروها
prowled پرسه زدن تلاش
burster course مسیرانفجار خرج تلاش
prowling پرسه زدن تلاش
prowls پرسه زدن تلاش
competence روح تلاش جدیت
all out با تمام قدرت و تلاش
admissible stress تلاش قابل قبول
compete تلاش و جدیت کردن
competed تلاش و جدیت کردن
prowl پرسه زدن تلاش
burster tube لوله خرج تلاش
level of effort تلاش رزمی یکان
inert filling خرج تلاش بی اثر
endevour تلاش کردن کوشیدن
competes تلاش و جدیت کردن
endeavor تلاش کردن کوشیدن
run scared <idiom> تلاش برای رقابت سیاسی
powering حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
work someone's finger to the bone <idiom> تمام تلاش را به کار بستند
Thank you for your efforts. با تشکر برای تلاش شما.
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
forage تلاش وجستجو برای علیق
foraged تلاش وجستجو برای علیق
go long تلاش درپاس طولانی بجلو
to turn upside down هر تلاش امکان پذیری را کرن
scramble بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambled بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambles بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambling بزحمت جلو رفتن تلاش
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
foraging تلاش وجستجو برای علیق
power حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered حداکثر تلاش در کمترین زمان
forages تلاش وجستجو برای علیق
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
to torpedo تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
use up every ounce of energy نهایت تلاش خود را به کار بستن
inert mine مین بی اثر وبدون خرج تلاش
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
To make desperate efforts. این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
stretch runner تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
to put one's best foot formost <idiom> حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard . اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
power 0 تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
flechette پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
The documentary tries to be truthful to the events. این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
bending stress خستگی خمشی تلاش خمشی
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
plasticizer ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com