English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (19 milliseconds)
English Persian
image نشان دادن تصویر
Search result with all words
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
Other Matches
lossless compression روشهای فشرده سازی تصویر که تعداد بیتهای هر پیکس در تصویر را کاهش میدهد بدون از دست دادن اطلاع یا کیفیت
illustrator نشان دهنده تصویر کش
illustrators نشان دهنده تصویر کش
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
transparencies مقداری از یک تصویر دیگر در زیر آن نشان میدهد
transparency مقداری از یک تصویر دیگر در زیر آن نشان میدهد
commonest استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
crossbones تصویر دو استخوان متقاطع درزیر جمجمه که نشان پرچم دزدان دریایی است
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
commoners استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
tracking symbol علامت کوچکی روی صفحه نمایش تصویر که محل مکان نما را نشان میدهد
display controlled نمایش منطقه در روی صفحه رادار راداری که تصویر ان مستقیما نشان داده میشود
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
elevators نشانه دهنده کوچک گرد که در یک Scroll bar که محل شمارا در یک متن یا تصویر بزرگ نشان میدهد
elevator نشانه دهنده کوچک گرد که در یک Scroll bar که محل شمارا در یک متن یا تصویر بزرگ نشان میدهد
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adapter در کامپیوتر که حاوی دستورات نرم افزاری مبدل به سیگنالهای الکتریکی است تا گرافیک را در صفحه تصویر متصل به آن نشان دهد
crop mark در نرم افزار DTP علامتهای چاپ شده که لبه کاغذ یا تصویر را نشان میدهند و امکان برش دقیق می دهند
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
display highlighting جلوه دادن تصویر
image enhancement جلوه دادن تصویر
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
balances قرار دادن متن و تصویر در یک صفحه به یک روش جذاب
balance قرار دادن متن و تصویر در یک صفحه به یک روش جذاب
evincing نشان دادن
evinces نشان دادن
evinced نشان دادن
evince نشان دادن
introducing نشان دادن
indicated نشان دادن
indicates نشان دادن
indicate نشان دادن
showed نشان دادن
show نشان دادن
point نشان دادن
introduce نشان دادن
introduced نشان دادن
introduces نشان دادن
showŠetc نشان دادن
ante نشان دادن
register نشان دادن
exerted نشان دادن
exerting نشان دادن
exerts نشان دادن
imbody نشان دادن
to put forth نشان دادن
adumbrate نشان دادن
actuate نشان دادن
to show up نشان دادن
registering نشان دادن
registers نشان دادن
exert نشان دادن
runs نشان دادن
shows نشان دادن
vision یا نشان دادن
visions یا نشان دادن
run نشان دادن
demonstrating نشان دادن
demonstrate نشان دادن
demonstrated نشان دادن
demonstrates نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
exemplified بانمونه نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
react واکنش نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
reacting واکنش نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
playoffs نشان دادن فیلم
adumbration نشان دادن خلاصه
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
force خشونت نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
displayed نشان دادن اطلاعات
by show of hands با نشان دادن دست
showdowns نمونه نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
display نشان دادن اطلاعات
displaying نشان دادن اطلاعات
pretypify قبلا نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
rubricate قرمز نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
displayed نشان دادن ابراز کردن
dogmatize تعصب مذهبی نشان دادن
emblematize بطور کنایه نشان دادن
to do homage تکریم و وفاداری نشان دادن
phew برای نشان دادن بیزاری
to pay homage تکریم و وفاداری نشان دادن
phew برای نشان دادن بی تابی
display نشان دادن ابراز کردن
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
displaying نشان دادن ابراز کردن
projected فاهر کردن نشان دادن
rogue رذالت و پستی نشان دادن
rogues رذالت و پستی نشان دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
projects فاهر کردن نشان دادن
representations عمل نشان دادن چیزی
react عکس العمل نشان دادن
reacted عکس العمل نشان دادن
reacting عکس العمل نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
chronogram نشان دادن سنوات تاریخی
reacts عکس العمل نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
project فاهر کردن نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
chart بر روی نقشه نشان دادن
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
index نشان دادن بصورت الفبایی
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
give someone the green light چراغ سبز نشان دادن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
charted بر روی نقشه نشان دادن
charting بر روی نقشه نشان دادن
to give a warm welcome روی خوش نشان دادن به
lay down the law <idiom> راه را به کسی نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
give in <idiom> راه را به کسی نشان دادن
you don't say <idiom> نشان دادن تعجب ازشنیدهها
charts بر روی نقشه نشان دادن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
turtledove عزیز محبت نشان دادن
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
turtledoves عزیز محبت نشان دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
picture سینما با عکس نشان دادن
example بامثال ونمونه نشان دادن
examples بامثال ونمونه نشان دادن
pictured سینما با عکس نشان دادن
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
impassibly بی نشان دادن احساس درد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com