Dictiornary-Farsi | نشست کردنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
sinkable	نشست کردنی


Other Matches

wadeable	کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
meets	نشست نشست گاه
meet	نشست نشست گاه
depositions	ته نشست
deposition	ته نشست
settlements	نشست
settlement	نشست
slumps	نشست
leakage	نشست
leakages	نشست
meetings	نشست
meeting	نشست
consolidation	نشست
seance	نشست
seepage	نشست
settlement of the dam	نشست سد
fouling	ته نشست
trims	نشست
trimmest	نشست
trim	نشست
settletment	نشست
siting	نشست
slumping	نشست
slumped	نشست
slump	نشست
sitting	نشست
precipitation	ته نشست
sessions	نشست
sediment	ته نشست
session	نشست
sediments	ته نشست
sittings	نشست
symposia	هم نشست
symposium	هم نشست
symposiums	هم نشست
air landed	هوا نشست
annual accumulation of sediment	ته نشست سالانه
boring stay	محل نشست
calcareous deposit	ته نشست اهکی
seep in	نشست کردن
special session	نشست ویژه
lime deposite	ته نشست اهکی
lacustrine sediment	ته نشست دریاچهای
exudation	برون نشست
extravasate	نشست کردن
settlement of the foundation	نشست پی گاه
electrolytic deposition	ته نشست الکترولیتی
oil residue	ته نشست روغن
precipitated rocks	سنگهای ته نشست
rate of deposition	سرعت ته نشست
shore formation	ته نشست دریاچهای
trim forward	نشست سینه
extraordinary meeting	نشست ویژه
true slump	نشست واقعی
settlement ratio	نسبت نشست
she sat behind me	او پشت من نشست
closed conference	نشست مسدود
soft spot	ناحیه نشست
to cave in	نشست کردن
trim aft	نشست پاشنه
closed meeting	نشست مسدود
subsidence	نشست خاک
sinks	نشست کردن
settles	نشست کردن
sinking	استهلاک نشست
assembly	مجمع نشست
subside	نشست کردن
subsiding	نشست کردن
subsided	نشست کردن
subsides	نشست کردن
deposits	ته نشست ته نشین
settle	نشست کردن
deposit	ته نشست ته نشین
leaky	نشست کننده
sink	نشست کردن
subsidence	نشست فرونشینی
settlement forecast	پیش بینی نشست
settlement of abutments	نشست تکیه گاه
She went to the bad.	بروز سیاه نشست
special session	نشست فوق العاده
The plan landed .	هواپیما بزمین نشست
The dust was laid ( settled ) .	گرد وخاک نشست
extraordinary meeting	نشست فوق العاده
powwow	نشست وگفتگو کردن
She sat beside ( next to ) her mother .	کنار مادرش نشست
landing zone	منطقه نشست هوایی
He was favorably impressed by what I told him .	حرفم دردلش نشست
annual accumulation of sediment	سال اورد ته نشست
seat of settlement	محل نشست ساختمان
proces verbal	صورت جلسه نشست نامه
conventional take off and landing	هواپیمایی با نشست وبرخاست معمولی
the bird took its perch	مرغ روی چوب نشست
exudate	ترشح التهابی برون نشست
the veaael was neaped	کشتی بواسطه فرو کش اب بگل نشست
To associate ( mix) with someone .	با کسی نشست وبر خاست کردن
to have a closed meeting	نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
confutable	رد کردنی
rejectable	رد کردنی
rebuttable	رد کردنی
solvency	حل کردنی
rebuttable	رو کردنی
refutable	رد کردنی
doable	کردنی
challengeable	رد کردنی
forfoitable	گم کردنی
discountable	کم کردنی
drop	نشست افت کردن دریچه قلک تلفن
dropped	نشست افت کردن دریچه قلک تلفن
he took her in to dinner	انزن را بسفره خانه برده پهلویش نشست
drops	نشست افت کردن دریچه قلک تلفن
dropping	نشست افت کردن دریچه قلک تلفن
storable	انبار کردنی
tameable	رام کردنی
tamable	رام کردنی
surmountable	برطرف کردنی
suppressible	متوقف کردنی
subjugable	مطیع کردنی
supposable	فرض کردنی
submergible	غوطه ور کردنی
subduable	مطیع کردنی
spottable	پیدا کردنی
refillable	دوباره پر کردنی
relatable	نقل کردنی
declinable	صرف کردنی
resectable	قطع کردنی
satisfiable	راضی کردنی
separable	جدا کردنی
steerable	هدایت کردنی
seizable	ضبط کردنی
repealable	لغو کردنی
smokable	دود کردنی
smokeable	دود کردنی
spendable	خرج کردنی
referable	مراجعه کردنی
utilisable [British] <adj.>	مصرف کردنی
usable <adj.>	مصرف کردنی
suitable <adj.>	مصرف کردنی
applicable <adj.>	مصرف کردنی
interchangeable	با هم عوض کردنی
utilizable <adj.>	مصرف کردنی
tarnishable	کدر کردنی
interpretable	تفسیر کردنی
wadable	کپه کردنی
vindicatory	ثابت کردنی
vindicable	حمایت کردنی
violable	غصب کردنی
credible	باور کردنی
conceivable	تصور کردنی
triable	ازمایش کردنی
thinkable	فکر کردنی
wadable	توده کردنی
weighable	وزن کردنی
defensible	دفاع کردنی
palpable	پرماسیدنی حس کردنی
tangible	لمس کردنی
tangibly	لمس کردنی
tractable	رام کردنی
useful <adj.>	مصرف کردنی
fair game	مسخره کردنی
wettable	خیس کردنی
believable	باور کردنی
farmable	زراعت کردنی
includable	شامل کردنی
includible	شامل کردنی
reprehensible	سرزنش کردنی
devisable	تعبیه کردنی
deprivable	محروم کردنی
inducible	وادار کردنی
inflictable	تحمیل کردنی
inscribable	محاط کردنی
insurable	بیمه کردنی
collectible	جمع کردنی
denotable	دلالت کردنی
issuable	صادر کردنی
iterable	تکرار کردنی
demurrable	اشکال کردنی
defeasible	فسخ کردنی
eliminable	بیرون کردنی
enunciable	اعلام کردنی
suggestible	اشاره کردنی
fellable	قطع کردنی
filterable	صافی کردنی
filtrable	صافی کردنی
fixable	محکم کردنی
suggestible	پیشنهاد کردنی
fleeceable	لخت کردنی
framable	درست کردنی
extraditable	تسلیم کردنی
extinguishable	خاموش کردنی
excludable	محروم کردنی
escapable	فرار کردنی
erectile	راست کردنی
importable	وارد کردنی
erasable	پاک کردنی
impotable	وارد کردنی
covetable	طمع کردنی
leasable	اجاره کردنی
dispensable	صرفنظر کردنی
calculable	حساب کردنی
quotable	نقل کردنی