Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (31 milliseconds)
English
Persian
control
نظارت کردن تنظیم کردن
controlling
نظارت کردن تنظیم کردن
controls
نظارت کردن تنظیم کردن
Other Matches
calibration
تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
sight adjustment
تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
superintends
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervise
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervised
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintend
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervising
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintended
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervises
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
range spotting
تنظیم مسافت تنظیم هدف کردن
tunes
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
tune
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
administering
نظارت کردن وصایت کردن
administered
نظارت کردن وصایت کردن
monitored
بازبینی کردن نظارت کردن
monitors
بازبینی کردن نظارت کردن
to a upon
نظارت کردن وصایت کردن
administers
نظارت کردن وصایت کردن
proctor
نظارت کردن بازرسی کردن
monitor
بازبینی کردن نظارت کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
controls
نظارت کردن
controlling
نظارت کردن
supervised
نظارت کردن
control
نظارت کردن
monitor
نظارت کردن
superintending
نظارت کردن بر
direct
نظارت کردن
superintend
نظارت کردن بر
administer
نظارت کردن
supervises
نظارت کردن
directed
نظارت کردن
superintends
نظارت کردن بر
monitored
نظارت کردن
superintended
نظارت کردن بر
directs
نظارت کردن
monitors
نظارت کردن
supervising
نظارت کردن
supervise
نظارت کردن
supervision
نظارت کردن
invigilate
در امتحان نظارت کردن
watched
بر کسی نظارت کردن
controlling
نظارت و ممیزی کردن
invigilating
در امتحان نظارت کردن
invigilates
در امتحان نظارت کردن
controls
نظارت و ممیزی کردن
invigilated
در امتحان نظارت کردن
watching
بر کسی نظارت کردن
watches
بر کسی نظارت کردن
watch
بر کسی نظارت کردن
control
نظارت و ممیزی کردن
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
calibrated
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrating
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrate
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
stet processus
گزارش اصلاحی تنظیم کردن ترک دعوی کردن
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
compensated
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensate
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
aligns
تنظیم کردن تطبیق کردن
edited
تصحیح کردن تنظیم کردن
to balance out
میزان کردن
[تنظیم کردن ]
aligning
تنظیم کردن تطبیق کردن
adjusting
تعدیل کردن تنظیم کردن
aligned
تنظیم کردن تطبیق کردن
align
تنظیم کردن تطبیق کردن
edit
تصحیح کردن تنظیم کردن
adjusts
تعدیل کردن تنظیم کردن
calibrated
تنظیم کردن
to draw up
تنظیم کردن
attending
تنظیم کردن
redact
تنظیم کردن
attends
تنظیم کردن
to set out
تنظیم کردن
attend
تنظیم کردن
to draw out
تنظیم کردن
make out
تنظیم کردن
to put in to shape
تنظیم کردن
frame
تنظیم کردن
lay down
تنظیم کردن
adjustment
تنظیم کردن
adjustments
تنظیم کردن
regiment
تنظیم کردن
formulating
تنظیم کردن
formulates
تنظیم کردن
regulated
تنظیم کردن
formulated
تنظیم کردن
formulate
تنظیم کردن
regulate
تنظیم کردن
calibrating
تنظیم کردن
regularizing
تنظیم کردن
adjusts
تنظیم کردن
lineup
تنظیم کردن
regulating
تنظیم کردن
regularised
تنظیم کردن
regulates
تنظیم کردن
regularises
تنظیم کردن
regularising
تنظیم کردن
to make out
تنظیم کردن
regularize
تنظیم کردن
regularized
تنظیم کردن
regularizes
تنظیم کردن
set up
تنظیم کردن
calibrate
تنظیم کردن
classifying
تنظیم کردن
tune
تنظیم کردن
tunes
تنظیم کردن
adjusting
تنظیم کردن
classify
تنظیم کردن
adjust
تنظیم کردن
classifies
تنظیم کردن
regiments
تنظیم کردن
calibrates
تنظیم کردن
ranging
تنظیم تیر کردن
ranging
تنظیم کردن اسلحه
set the clock
ساعت را تنظیم کردن
spots
تنظیم تیر کردن
reconstituting
تنظیم مقیاس کردن
reconstitutes
تنظیم مقیاس کردن
pre-setting
از پیش تنظیم کردن
draw up
کارها را تنظیم کردن
spot
تنظیم تیر کردن
pre-sets
از پیش تنظیم کردن
adjustments
تنظیم و میزان کردن
reconstitute
تنظیم مقیاس کردن
reconstituted
تنظیم مقیاس کردن
preset
از پیش تنظیم کردن
pre-set
از پیش تنظیم کردن
tune up
موتور را تنظیم کردن
zeroes
روی صفر تنظیم کردن
sight in
تنظیم کردن دید در تفنگ
zeros
روی صفر تنظیم کردن
order
سفارش دادن تنظیم کردن
adjusting
میزان کردن تنظیم کنید
adjusting
تصفیه نمودن تنظیم کردن
adjusts
تصفیه نمودن تنظیم کردن
adjusts
میزان کردن تنظیم کنید
replenished
تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishing
تنظیم کردن روغن سلاحها
to draw up a contract
قراردادی نوشتن یا تنظیم کردن
replenish
تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishes
تنظیم کردن روغن سلاحها
zero
روی صفر تنظیم کردن
edit
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
mount
تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
billing
صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
pilots
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
sets
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
piloted
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
setting up
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
mounts
تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
edited
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
pressurizes
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizing
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
indicts
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicting
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
timing
تنظیم زمان عمل کردن موتور
indicted
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
set
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
pilot
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pressurize
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurising
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
locate
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locates
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
located
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
indict
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
pressurises
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
locating
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
wake up
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
zero
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zero beat
تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
zeros
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zeroes
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
call book
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
adapting
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
zero
قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
zeroes
قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
adapts
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
to tune in TV
[radio]
روی کانال مشخصی تلویزیون
[رادیو]
را تنظیم کردن
adapt
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
zeros
قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
right justify
هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
halving adjustment
تنظیم نیم حبابها به منظورتراز کردن دستگاههای اندازه گیر
weather helm
تنظیم سکان برای خنثی کردن اثر جریان هوا
to kern
کاهش دادن
[و تنظیم کردن ]
فاصله دخشه ها
[فناوری چاپ]
dialled
تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
range
تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
ranges
تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
dialed
تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
ranged
تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com