English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
leading point نقطه نشانه روی در جلوی هدف متحرک
Other Matches
pivot point نقطه نشانه
leading point نقطه نشانه روی
directing point نقطه نشانه روی
refer نشانه روی به نقطه نشانی
referred نشانه روی به نقطه نشانی
refers نشانه روی به نقطه نشانی
junctions محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junction محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
track off انحراف از مسیر تعقیب هدف رد شدن نقطه نشانی از روی هدف در نشانه روی
pointers نشانه گرافیکی برای بیان محل نشانه گر روی صفحه نمایش
pointer نشانه گرافیکی برای بیان محل نشانه گر روی صفحه نمایش
oogamous دارای یاخته جنسی نر کوچک و متحرک و یاخته ماده بزرگ و غیر متحرک
operating slide دستگاه الات متحرک تیربار الات متحرک یا قسمتهای خوراک دهنده
control point نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
no drop image [تصویر نشانه که در حین عملیات کشیدن و قرار دادن ایجاد میشود و وقتی که نشانه گر روی شی است و میتواند شی مقصد باشد.]
ToolTips برنامهای که تحت ویندوز کار میکند و یک خط از متن را زیر یک نشانه نشان میدهد وقتی که کاربر نشانه را روی آن قرار میدهد
symbolic آنچه به عنوان نشانه کار میکند و یا از نام نشانه یا برچسب استفاده میکند
symbolically آنچه به عنوان نشانه کار میکند و یا از نام نشانه یا برچسب استفاده میکند
foot spot نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
triple point نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
bearing موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
ti;me to go زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
pointillism شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
line of vision خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
switching مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
free drop برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
zero پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeros پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
approaches فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
load point نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
approached فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approach فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
mark هدف نقطه اغاز نقطه فرود
azimuth موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
marks هدف نقطه اغاز نقطه فرود
peach design نقش هلو [این نقش هم بصورت شکوفه درخت هلو به نشانه بهار و هم بصورت میوه به نشانه طول عمر در فرش های چین بکار می رود.]
pyramid spot نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
crossing point نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing points نقطه تقاطع نقطه تلاقی
flash point نقطه الوگیری نقطه افروزش
holding point نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
roll in point نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
frontward جلوی
former جلوی
feont جلوی
forward جلوی گستاخ
forwarded جلوی گستاخ
before my very eyes جلوی چشمهایم
prior پیشین جلوی
fore جلوی قایق
sincipital واقع در جلوی سر
fore جلوی درجلو
at the fore در جلوی کشتی
in the way جلوی راه
punctuation mark علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation marks علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
litter relay point نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
prowords کلمات جلوی جملات
cambers انحنای جلوی اسکی
windshield شیشه جلوی اتومبیل
Get out of my sight! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
camber انحنای جلوی اسکی
bowling crease خط موازی جلوی پایه ها
nose spray بسکهای جلوی گلوله
windshields شیشه جلوی اتومبیل
bow قسمت جلوی قایق
bowed قسمت جلوی قایق
to stop the bus جلوی اتوبوس را گرفتن
wind screen شیشه جلوی اتومبیل
ackermanaxle محور جلوی اتومبیل
anticum جرز جلوی معبد
under one's nose <adv.> جلوی چشم کسی
decks سکوی جلوی تانک
decked سکوی جلوی تانک
deck سکوی جلوی تانک
bows قسمت جلوی قایق
bowing قسمت جلوی قایق
forward area منطقه جلوی رزم
head sail بادبان جلوی دکل
forward echelon رده جلوی نبرد
front wing گلگیر جلوی اتومبیل
to get in the way جلوی راه را گرفتن
googol عدد یک با صد صفر در جلوی ان
front mud guard گلگیر جلوی اتومبیل
I walked past the shop ( store ) . از جلوی فروشگاه گذشتم
Get out of my face! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
afterleech بادبان جلوی قایق
foresheets فضای جلوی قایق
electro optics وسایل نشانه روی الکترونیکی دوربینهای نشانه روی الکترونیکی
nip in the bud <idiom> از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
to nip something in the bud از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
front wheel suspension اویزش چرخهای جلوی اتومبیل
To keep prices down. جلوی افزایش قیمتها را گرفتن
jibbing بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibbed بادبان سه گوشه جلوی دکل
jib بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibs بادبان سه گوشه جلوی دکل
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
forward bow spring فنر جلوی سینه کشتی
forebody بدنه قسمت جلوی ناو
foresail بادبان سه گوش در جلوی دکل
foreshores لبه جلوی ساحل دریا
metopon قسمت جلوی زائده جلومغز
foreshore لبه جلوی ساحل دریا
forwards سه بازیگر جلوی تور والیبال
to block [hold up] (the) traffic جلوی رفت و آمد را گرفتن
preset vector دستگاه نشانه روی بمب خودکار دستگاه نشانه روی پیش تنظیم بمب
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
pointillism نقاشی نقطه نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
washes حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
anti dazzle vizor سایه بان شیشه جلوی اتومبیل
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father. جلوی پدرش سیگار نمی کشد
to block [to block up] [to clog] [to clog up] something جلوی جریان [ریزش] چیزی را گرفتن
Come and get warm by the fire . بیا جلوی آتش که گرم بشوی
to get in somebody's way جلوی راه کسی [چیزی] را گرفتن
foreland زمین جلوی موضع دماغه سنگر
Drop me by the phone booth. مرا جلوی کیوسک تلفن پیاده کن
panel قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
fore and aft واقع درطول کشتی جلوی و عقبی
wash حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
panels قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
washed حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
There is nothing to prevent me. هیچی نمیتونه جلوی منو بگیره.
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
You are going to gain weight. if you let yourself go. اگر جلوی خودت را نگیری چاق می شوی
Drop me off in front of the train station! من را جلوی ایستگاه راه آهن پیاده کنید!
mizzen staysail بادبان روی سیم جلوی دکل فرعی
It is never too late to mend. هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
He parked the car right in front of the garage. درست جلوی گاراژ اتومبیل را پارک کرد
You are roasting yourself in front of the fire . خودت را جلوی آتش که داری کباب می کنی
tacks گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
tack گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
tacked گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
to bolt somebody out [با قفل کردن] جلوی راه کسی را گرفتن
fore check جلوگیری از مدافع در منطقه دفاعش جلوی تور
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
tacking گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
break up point نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
ante-choir [فضای خالی جلوی تریبون دسته همسرایان در کلیسا]
muzzle boresight حلقه تار موی محوریابی جلوی لوله توپ
to swat the ball away با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن [دربازه بان]
zero stage طبقه معمولی اضافی که به جلوی کمپرسورخطی اضافه میشود
center of gravity envelope تصویر نموداری محدوده عقب و جلوی تغییرات مجازگرانیگاه
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
course line shot تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد
to let rip حرف بدون جلوی خود را گرفتن زدن [اصطلاح روزمره]
balanced control surfaces سطوح فرامین اصلی دارای قسمت دیگری در جلوی خط لولا
drawbridge پل متحرک
mobile متحرک
drawbridges پل متحرک
movable bridge پل متحرک
vagility متحرک
locomotory متحرک
movable dam سد متحرک
moveable متحرک
floating متحرک
moving متحرک
mobiles متحرک
vagile متحرک
remote متحرک
dynamic متحرک
ambulant متحرک
locks سد متحرک
bascule bridge پل متحرک
dynamically متحرک
remotest متحرک
remoter متحرک
lock سد متحرک
nose gear قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
intermediate area منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
transient target هدف متحرک
moving stairway پله متحرک
booms بازوی متحرک
slides غلاف متحرک
undersea متحرک در زیراب
mobile homes خانه متحرک
fluids مایع متحرک
escalade پله متحرک
slide غلاف متحرک
jib بازوی متحرک
bailey bridge پل متحرک وموقتی
living corpse مرده متحرک
mobile جنگ متحرک
draw arch طاق پل متحرک
dynamic balay حمایت متحرک
quicksand ماسه متحرک
propelled mine مین متحرک
dynamic economy اقتصاد متحرک
mobiles جنگ متحرک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com