English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English Persian
showboat نمایشی بازی کردن
Other Matches
figure skating یخ بازی نمایشی
academic assault شمشیر بازی نمایشی
exhibition game بازی نمایشی به نفع خیریه
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
exhibitive نمایشی
scenic نمایشی
flashy نمایشی
expository نمایشی
showdowns نمایشی
flashier نمایشی
dramatic نمایشی
flashiest نمایشی
epideictic نمایشی
dramatically نمایشی
showdown نمایشی
display architecture معماری نمایشی
expositive نمایشی نمایشگاهی
stagy نمایشی صحنهای
hot dogging عملیات نمایشی
demonstration effect اثر نمایشی
performing arts هنرهای نمایشی
ideogramic نمایشی تجسمی
ideogrammic نمایشی تجسمی
demo نمونه نمایشی
false arch قوس نمایشی
representative arts فنون نمایشی
amphibious demonstration عملیات اب خاکی نمایشی
mock up نمونه نمایشی کالا
amphibious demonstration عملیات نمایشی اب خاکی
traverses حرکت نمایشی اسب
traverse حرکت نمایشی اسب
the drama تصنیف داستانهای نمایشی
performing وابسته به هنرهای نمایشی
traversed حرکت نمایشی اسب
traversing حرکت نمایشی اسب
display menu فهرست انتخاب نمایشی
demonstrability نمایشی نمایش دادنی
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
problem plav نمایشی که موضوع ان مسئلهای باشد
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
international demonstration effect اثر نمایشی بین المللی
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
monopolylogue نمایشی که در ان یک تن عهده دارچند بخش است
dramaturge نویسنده داستانهای نمایشی شبیه ساز
indiental music ساز و اوازی که با نمایشی همراه باشد
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
varieties نمایشی که مرکب از چند قطعه متنوع باشد
showdown چیدن کلیه تجهیزات برای بازدید نمایشی
variety نمایشی که مرکب از چند قطعه متنوع باشد
showdowns چیدن کلیه تجهیزات برای بازدید نمایشی
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
colour صفحه نمایشی که حروف و گرافیک ها را رنگی نشان میدهد
colours صفحه نمایشی که حروف و گرافیک ها را رنگی نشان میدهد
moves بازی کردن
plays رل بازی کردن
headwork با سر بازی کردن
plays بازی کردن
playing بازی کردن
rink یخ بازی کردن
twiddle بازی کردن
moved بازی کردن
toys بازی کردن
twiddling بازی کردن
rinks یخ بازی کردن
play رل بازی کردن
play-acting بازی کردن
played بازی کردن
play-acts بازی کردن
playact رل بازی کردن
bump بازی کردن
play بازی کردن
gallant زن بازی کردن
To be acting. To put it on . رل بازی کردن
actuble بازی کردن
played رل بازی کردن
twiddled بازی کردن
miscast بد بازی کردن
move بازی کردن
twiddles بازی کردن
play-act بازی کردن
play-acted بازی کردن
playing رل بازی کردن
toy بازی کردن
foxing روباه بازی کردن تزویر کردن
foxes روباه بازی کردن تزویر کردن
fox روباه بازی کردن تزویر کردن
tragi comedy نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
prevaricates زبان بازی کردن
tricking حقه بازی کردن
card ورق بازی کردن
yo-yo یویو بازی کردن
gambles سفته بازی کردن
play out تا اخر بازی کردن
sparred مشت بازی کردن
playact در تاتر بازی کردن
gambled سفته بازی کردن
spars مشت بازی کردن
cards ورق بازی کردن
bowl باتوپ بازی کردن
kites سفته بازی کردن
kite سفته بازی کردن
gamble سفته بازی کردن
spar مشت بازی کردن
play تفریح بازی کردن
personified رل دیگری بازی کردن
drab جنده بازی کردن
personifying رل دیگری بازی کردن
drabbest جنده بازی کردن
prevaricating زبان بازی کردن
mountebank حقه بازی کردن
plays تفریح بازی کردن
mountebanks حقه بازی کردن
to bill and coo بوسه بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
drabber جنده بازی کردن
play fair مردانه بازی کردن
to look oneself again پشم بازی کردن
flimflam حقه بازی کردن
prevaricate زبان بازی کردن
bowls باتوپ بازی کردن
fornicate : فاحشه بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
to make love عشق بازی کردن
prevaricated زبان بازی کردن
yo-yos یویو بازی کردن
trick حقه بازی کردن
to play at chess شطرنج بازی کردن
fornicating : فاحشه بازی کردن
fornicates : فاحشه بازی کردن
to play marbles مهره بازی کردن
skates اسکیت بازی کردن
palter زبان بازی کردن
equivocate زبان بازی کردن
skate اسکیت بازی کردن
tricked حقه بازی کردن
To play cards . ورق بازی کردن
court عشق بازی کردن
misplay ناشیانه بازی کردن
fence شمشیر بازی کردن
fences شمشیر بازی کردن
criminal court عشق بازی کردن
to play for love سر هیچ بازی کردن
shinny شینی بازی کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
shinney شینی بازی کردن
favouritism پارتی بازی کردن
taw تیله بازی کردن
to skip rope بند بازی کردن
piddles باخوراک بازی کردن
piddled باخوراک بازی کردن
fornicated : فاحشه بازی کردن
war game بازی جنگ کردن
skied اسکی بازی کردن
spoof حقه بازی کردن
equivocates زبان بازی کردن
to play ball توپ بازی کردن
thimblerig شعبده بازی کردن
skated اسکیت بازی کردن
played تفریح بازی کردن
spoofs حقه بازی کردن
equivocating زبان بازی کردن
piddle باخوراک بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
left-handed با دست چپ بازی کردن
to fly a kite سفته بازی کردن
ski اسکی بازی کردن
skis اسکی بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
equivocated زبان بازی کردن
mosaic حرف نمایشی در سیستمهای ویدیویی که از نقاط کوچک تشکیل شده است
thin window display نمایشی یک خطی که روی صفحات کلید و کامپیوترهای دستی بکار می رود
It was an enjoyable performance, if less than ideal. این نمایشی لذت بخشی بود اگرچه کاملا ایده آل نبود.
colours صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
colour صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
teeters الله کلنگ بازی کردن
perform بازی کردن نمایش دادن
to play for love تفریحی یا عشقی بازی کردن
speculated احتکارکردن سفته بازی کردن
speculates احتکارکردن سفته بازی کردن
performed بازی کردن نمایش دادن
game سرگرمی دوربازی بازی کردن
to play computer games بازی های کامپیوتری کردن
speculating احتکارکردن سفته بازی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com