English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (8 milliseconds)
English Persian
sole agent نماینده منحصر بفرد
sole representative نماینده منحصر بفرد
Other Matches
individuals منحصر بفرد متعلق بفرد
individual منحصر بفرد متعلق بفرد
sole منحصر بفرد
unique منحصر بفرد
uniquely منحصر بفرد
particular تک منحصر بفرد
soles منحصر بفرد
exclusive منحصر بفرد گران
sole offspring فرزند منحصر بفرد
unique solution راه حل منحصر بفرد
suigeneris اختصاصی منحصر بفرد
single value ارزش منحصر بفرد
unique solution جواب منحصر بفرد
singleton یک سطرشعر یا بند منحصر بفرد
monotypic دارای نوع منحصر بفرد
phoenixes مرغ افسانهای منحصر بفرد عنقا
phoenix مرغ افسانهای منحصر بفرد عنقا
handler برنامهای با یک کار منحصر بفرد که کنترل یک ورودی
handlers برنامهای با یک کار منحصر بفرد که کنترل یک ورودی
commision agent نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogates نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogate نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
straightlaced منحصر
limited منحصر
straitlaced منحصر
limitary منحصر
one منحصر
ones منحصر
nonpar <adj.> منحصر بفردی
exclusive منحصر به فرد
singular منحصر بفردی
sole owner مالک منحصر
singularity منحصر بفردی
limit منحصر کردن
elements یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
element یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
He's one of a kind. او [مرد] آدمی منحصر به فرد است.
current expenditure هزینهای که فایده ان منحصر به یک دوره مالی باشد
cyclones منطقهای با فشار بارومتری کم و گردبادهای منحصر به فرد
cyclone منطقهای با فشار بارومتری کم و گردبادهای منحصر به فرد
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
agent نماینده
indicatory نماینده
delegating نماینده
indicant نماینده
delegates نماینده
deligate نماینده
delegated نماینده
nominee نماینده
nominees نماینده
attorney نماینده
attorneys نماینده
mercantile agent نماینده
proctor نماینده
commissioner نماینده
commissioners نماینده
agents نماینده
proxy نماینده
depts نماینده
dept نماینده
indicator نماینده
doer نماینده
delegates نماینده ها
representatives نماینده ها
agencies نماینده
agency نماینده
factor نماینده
factors نماینده
doers نماینده
representative نماینده
deputy نماینده
deputies نماینده
delegate نماینده
representatives نماینده
law agent نماینده قضایی
law agent نماینده حقوقی
manufacturers' agent نماینده سازنده
internunico نماینده پاپ
insurance agent نماینده بیمه
customs agent نماینده گمرکی
expessive حاکی نماینده
envoi مامور نماینده
manufacturer's agent نماینده تولیدکننده
manufacturer's agent نماینده سازنده
sales representative نماینده فروش
sales agent نماینده فروش
representative elements عناصر نماینده
priority indicator نماینده اولویت
permanent deligate نماینده دایمی
pathognomic نماینده ناخوشی
overseas agent نماینده خارجی
opostolic delegate نماینده پاپ
pathognomomical نماینده ناخوشی
stack indicator نماینده پشته
walking delegate نماینده سیار
marker ship کشتی نماینده
manufacturers' agent نماینده تولیدکننده
sole agent نماینده انحصاری
representation تمثال نماینده
election انتخاب نماینده
Member of Parliament نماینده مجلس
deputations نماینده نمایندگی
deputy وکیل نماینده
deputation نماینده نمایندگی
represents نماینده بودن
represented نماینده بودن
legates نماینده پاپ
Members of Parliament نماینده مجلس
envoy مامور نماینده
represent نماینده بودن
representations تمثال نماینده
envoys مامور نماینده
legate نماینده پاپ
jack and gill دونامه نماینده ........
parliamentarians نماینده مبرز
consular agent نماینده کنسولی
deputies وکیل نماینده
check indicator نماینده مقابله
by depty بوسیله نماینده
assignee نماینده مامور
parliamentarian نماینده مبرز
forwarding agent نماینده حمل و نقل
exponent شرح دهنده نماینده
shipping agent نماینده شرکت کشتیرانی
officially represented دارای نماینده رسمی
regent نماینده پادشاه رئیس
legate نماینده پاپ حاکم
phraseogram خط یا خطوط نماینده عبارات
polyphonic نماینده چندین صدا
polyphonous نماینده چندین صدا
envoy extraordiinary نماینده فوق العاده
delegacy نماینده هیئت نمایندگان
debt collecting agency نماینده وصول مطالبات
legates نماینده پاپ حاکم
regents نماینده پادشاه رئیس
exponents شرح دهنده نماینده
to act for somebody نماینده کسی بودن
special agent وکیل یا نماینده مقیدالوکاله
senator نماینده مجلس سنا
guidon پرچم نماینده واحد
senators نماینده مجلس سنا
full length نماینده تمام قدانسان
home service agent نماینده فروش داخلی
ho stands for water نماینده اب است O2H
factor حق العمل کار نماینده
factors حق العمل کار نماینده
overseas agent نماینده درکشور بیگانه
lord lieutenant نماینده پادشاه در ایالات
restricts منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restrict منحصر کردن دچار تضییقات کردن
ship's husband مباشر و مالک نماینده کشتی
agent نماینده عامل شیمیایی خرج
typify نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
agents نماینده عامل شیمیایی خرج
legates ایلچی نماینده تام الاختیار
typified نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
syndic نماینده یا وکیل یک شرکت یادانشگاه
typifies نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
typifying نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
g man نماینده مخصوص دایره بازرسی
genotype نوع معرف و نماینده یک جنس
impersonify ادم ساختن نماینده بودن از
delegation اعزام نماینده هیات نمایندگی
delegations اعزام نماینده هیات نمایندگی
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
marker ship ناو نماینده یاجلودار ستون
legate ایلچی نماینده تام الاختیار
symptomatic مطابق نشانه بیماری نماینده
subagent عامل دست دوم نماینده فرعی
laboriously ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
to act [as somebody] عمل کردن [به عنوان نماینده کسی]
residents نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشورمستعمره
resident نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشورمستعمره
lexigraphy یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
High Commissioner نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
he voted by proxy بوسیله وکیل یا نماینده رای داد
High Commissioners نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
lagate a latere نماینده پاپ که دارای اختیارات کامل باشد
program music موزیکی که نماینده یک رشته رویدادهاو منظره ها باشد
to speak on behalf of [as representative] از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
residency محل اقامت نماینده دولت استعمارگر در کشورمستعمره
coloury دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
persona grata نماینده سیاسی مورد قبول کشور دیگر
confining محدود کردن منحصر کردن
confine محدود کردن منحصر کردن
phonotypy چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
state attorney نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
state's attorney نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
proxy نماینده صاحب سهم در مجمع عمومی صاحبان سهام وکیل
jeap &gill دو نام نماینده برای پسران ودختران که درحکایات یامثل هابگویند
embassy سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
noting نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
liberal gift بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
embassies سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
note نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com