English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 110 (6 milliseconds)
English Persian
bottom profile نمایه بستر
Other Matches
bed factor ضریب بستر که بستگی به وضعیت مواد رسوبی متحرک در کف بستر دارد
profiled نمایه
indexed نمایه
indice نمایه
indexes نمایه
profile نمایه
index نمایه
profiling نمایه
profiles نمایه
rainfall index نمایه باران
plasticity index نمایه خمیری
index راهنما نمایه
precision index نمایه دقت
indexed راهنما نمایه
salt index نمایه نمک
imagesetter نمایه ساز
reliability index نمایه پایانی
indexes راهنما نمایه
terminal emulation نمایه سازی پایانه
air pollution index نمایه الودگی هوا
beds بستر
doss بستر
floor بستر
floored بستر
nacelle بستر
floors بستر
headstock بستر
head stock بستر
bedfellows هم بستر
bedfellow هم بستر
bed بستر
sacks بستر
sacked بستر
sack بستر
abed در بستر
lie up در بستر ماندن
card bed بستر کارتها
childbed بستر زایمان
death bed بستر مرگ
hot bed بستر گرم
decumbent در بستر خوابیده
natural bed بستر طبیعی
the bed of a river بستر یک رود
stream bed بستر ابراهه
stationary bed بستر ساکن
sick bed بستر بیماری
sea bed بستر دریا
sand cushion بستر ماسهای
riverbed بستر رودخانه
sub base زیر بستر
raod bed بستر جاده
ocean floor بستر اقیانوس
bed and breakfast بستر و صبحانه
bedder سنگ بستر
bed width عرض بستر
kipping در بستر رفتن
kipping خوابیدن بستر
bed factor ضریب بستر
astir بیرون از بستر
seabed بستر دریا
arroyo بستر نهر
river beds بستر رودخانه
deathbed بستر مرگ
river bed بستر رودخانه
seabed بستر اقیانوس
bedside کنار بستر
bedrock سنگ بستر
kipped خوابیدن بستر
kipped در بستر رفتن
bed بستر پشته
beds بستر پشته
bedrock بستر سنگ
bed waves موج بستر
bed ripples موج بستر
bed materials رسوبات بستر
bed material رسوبات بستر
kip در بستر رفتن
kip خوابیدن بستر
california bearing ratio اندیس مقاومت کالیفرنی نمایه کالیفرنی
cuddles در بستر راحت غنودن
cuddled در بستر راحت غنودن
bed بستر زیر کار
subgrade قشر بستر جاده
cuddle در بستر راحت غنودن
beds بستر زیر کار
river bed level تراز بستر رودخانه
cuddling در بستر راحت غنودن
fluid bed polymerization بسپارش در بستر سیال
fluid bed vulcanization وولکانش در بستر سیال
he fell ill به بستر بیماری افتاد
fixed bed polymerization بسپارش در بستر ثابت
excavation in river bed خاکبرداری در بستر رودخانه
bed load بار متحرک بستر
iceman یخی بستر دوران یخ
bed rock ledge لایه سنگی کف بستر
bituminuos gravel base بستر شنی قیردار
strath بستر پهن مسیر رودخانه
summer bed of a river بستر تابستانی رودخانه مسیل
flat bed plotter رسام با بستر تخت مسطح
lying in در بستر خوابی دوره نفاس
lie-in در بستر زایمان بودن ارزیدن
lie in در بستر زایمان بودن ارزیدن
he is out and a bout از بستر برخاسته و اماده بیرون رفتن است
snag boat کشتی بخاری کوچک که با ان بستر رودخانه هارا ازموانع پاک می کنند
caisson اطاقکی که جهت دستیابی به بستر رودخانه به سمت پایین گودبرداری میشود
bedsore زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
hotbeds بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
bottom width عرض بستر عرض کف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com