Dictiornary-Farsi | نمیتوانم قول قطعی بدهم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 123 (7 milliseconds)

English	Persian
i cannot positively promise	نمیتوانم قول قطعی بدهم


Other Matches

i cannot say him nay	نمتوانم پاسخ رد به او بدهم نمیتوانم به او
i cannot think of it	فکرش را نمیتوانم بکنم تصورش راهم نمیتوانم بکنم
olives a good oil	من نمیتوانم انرابخرم
it is not p for meto stay	نمیتوانم بمانم
if i only could see him	حیف که نمیتوانم او راببینم
i am impatient for it	نمیتوانم برای ان صبر کنم
i know not neither can i guess	نمیدانم و حدس هم نمیتوانم بزنم
iam not patient of hunger	من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
we cannot trace the petitioner	نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
iam so tired that i cannot eat	چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
i have no idea of that	هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
How much is that?	چقدر بدهم؟
I'd like to leave my luggage, please.	من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
Where can I get my car washed?	کجا میتوانم اتومبیلم را بدهم بشویند؟
It goes against the grain to pay these sums (that kind of money).	من که زورم می آید ازاین پولها بدهم
I can't go on any longer.	من دیگر نمی توانم ادامه بدهم.
It would not be proper for me to give you that information.	درست نیست که من این اطلاعات را به شما بدهم.
That won't work with me!	من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
It doesn't fly with me [American E] [colloquial]	من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
I don't want to say anything about that.	من نمی خواهم در باره آن مورد نظری بدهم.
I want to leave the car in the railway station	من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
Please let me take a share in the expenses.	اجازه بدهید منهم قسمتی از هزینه را بدهم
I cannot square it with my conscience to ...	من این را نمی توانم به وجدانم وفق بدهم ...
I had no opportunity to discuss the matter .	فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
Let me back up and explain how ...	به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed	چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
cretain	قطعی
peremptory	قطعی
last a	قطعی
positive	قطعی
decretory	قطعی
decretive	قطعی
sure	قطعی
judicatory	قطعی
proofs	قطعی
surer	قطعی
last	قطعی
definitely	قطعی
decisive	قطعی
irrevocable	قطعی
fixed	قطعی
uncompromisingly	قطعی
uncompromising	قطعی
definite	قطعی
unconditional	قطعی
deterministic	قطعی
surest	قطعی
lasted	قطعی
lasts	قطعی
definitive	قطعی
decided	قطعی
assertive	قطعی
finals	قطعی
final	قطعی
proof	قطعی
definite <adj.>	قطعی
conclusive	قطعی
how much do i owe you	چقدر بشما بدهکار هستم چقدرباید بشما بدهم چقدرطلب شمامیشود
the last word	سخن قطعی
reserve price	بهای قطعی
to definitive answer	پاسخ قطعی
to turn the scale	قطعی بودن
uncoditioned	قطعی نشده
once and a way	بطور قطعی
final	غایی قطعی
deteministic model	مدل قطعی
certain	محقق قطعی
declaredly	با افهار قطعی
decisively	بطور قطعی
categorical	قیاسی قطعی
indefinite	غیر قطعی
indecisive	غیر قطعی
indecision	غیر قطعی
absolutes	کامل قطعی
absolute	کامل قطعی
emphatically	بطور قطعی
flat-footed	ثابت قطعی
flat footed	ثابت قطعی
finals	غایی قطعی
final award	رای قطعی
final awards judgements	احکام قطعی
irrevocable sale	بیع قطعی
trenchant	قاطع قطعی
decidedly	بطور قطعی
magistral	قاطع قطعی
categoric	قیاسی قطعی
affirmation	افهار قطعی
for good	بطور قطعی
flying colors	موفقیت قطعی
firm offer	پیشنهاد قطعی
enforceable judgment	رای قطعی
affirmations	افهار قطعی
criterion	معیار نشان قطعی
ultimatums	اخرین پیشنهاد قطعی
ultimatum	اخرین پیشنهاد قطعی
ultimata	اخرین پیشنهاد قطعی
insecure	نامعین غیر قطعی
Is that definite?	این قطعی است؟
categorically	بطور قاطع یا قطعی
asserts	افهار قطعی کردن
asserting	افهار قطعی کردن
asserted	افهار قطعی کردن
assert	افهار قطعی کردن
indecisively	بطور غیر قطعی
final decision	رای قطعی و نهایی
interlocutory	موقتی غیر قطعی
terminative	بپایان رساننده قطعی
averment	افهار قطعی یا مثبت
judicial	قطعی داوری کننده
revocable sale	بیع غیر قطعی
reserve price	قیمت نهایی بهای قطعی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.	بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
pocket judgment	سند قطعی لازم الاجرا
once for all	بطور قطعی یا اول و اخر
octodecimo	قطعی که برابر با یک هیجدهم یک ورق کاغذ باشد
complete transaction	معامله قطعی و تمام شده که دنباله نخواهد داشت
lazier	در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
laziest	در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy	در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
the smoking gun	شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
in flagrante delicto	شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
definitive hospitalization	سیستم معالجه قطعی معالجه نهایی

i cannot positively promise

نمیتوانم قول قطعی بدهم