Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
one's light s
نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
Other Matches
he did his utmost
نهایت کوشش را بعمل اوردن
to exhaust one's efforts
منتهای کوشش را بعمل اوردن
to strain every nerve
منتهای کوشش را بعمل اوردن
i did my very best
منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
to take steps
اقدامات بعمل اوردن
to take measures
اقدامات بعمل اوردن
to make enquiries into
تحقیقات بعمل اوردن
betroth
مراسم نامزدی بعمل اوردن
raise
تحریک کردن بعمل اوردن
to make inquires into a matter
در امری تحقیقات بعمل اوردن
raises
تحریک کردن بعمل اوردن
pretest
امتحان مقدماتی بعمل اوردن
botanize
تحقیقات گیاه شناسی بعمل اوردن
lyse
بوسیله " لیزین " تجزیه سلولی بعمل اوردن
snoops
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooping
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooped
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snoop
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
average strength
استعداد پرسنلی متوسط میانگین استعداد پرسنلی
take steps
اقدامات بعمل امده
do the necessary
اقدام لازم بعمل اورید
To hold an official inquiry.
تحقیق رسمی بعمل آوردن
snoopy
بعمل اورنده تحقیقات محرمانه
office of the future
ارتباطات داده و سایر تکنولوژیهای الکترونیکی بعمل می اورد
extremities
نهایت
to infinity
بی نهایت
to infinity
تا نهایت
screamingly
بی نهایت
extremity
نهایت
endlessly
بی نهایت
excessively
بی نهایت
infinite
بی نهایت
an infinite quantity
بی نهایت
an infinite
بی نهایت
in the extreme
بی نهایت
to an extreme
بی نهایت
infintesimal
بی نهایت
to a fault
بی نهایت
beyond measure
بی نهایت
fearfully
بی نهایت
extreme
نهایت
infinity
بی نهایت
plaguily
بی نهایت
omega
نهایت
outrance
نهایت
guinea pigs
خوکچه هندی انسان یا حیوانی که روی ان ازمایش بعمل میاید
guinea pig
خوکچه هندی انسان یا حیوانی که روی ان ازمایش بعمل میاید
galactic
بی نهایت بزرگ
infinity
بی نهایت
[ریاضی]
breathlessly
با نهایت اشتیاق
infinite quantity
مقدار بی نهایت
Without ( beyond , above ) price .
بی نهایت قیمتی
sustainable energy
انرژی بی نهایت
infinitesimal
بی نهایت خرد
to the quick
بی نهایت سراسر
infinitesimal
بی نهایت کوچک
intolerable
تن در ندادنی بی نهایت
frustum
جزء بی نهایت کوچک
perfection of savagery
نهایت وحشی گری
governmentalize
تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
bundle of nerves
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
It is dirt cheap . It is a give - away .
مفت است ( بی نهایت ارزان )
nervous wreck
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bag of nerves
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
to press against any thing
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
Ravishingly beautiful .
مثل ماه شب چهارده ( بی نهایت زیبا )
use up every ounce of energy
نهایت تلاش خود را به کار بستن
jargonize
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
I was petrified.
دود از کله ام بلند شد ( بی نهایت متعجب شدم )
To go flat out . To make astupendous effort.
غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
A problem is a chance for you to do your best.
مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
I was absolutely infuriated.
کارد میزدی خونم در نمی آمد
[بی نهایت عصبانی بودم]
grasps
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasped
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp
بچنگ اوردن گیر اوردن
delivered duty paid
یکی از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کلیه اقدامات لازم از جمله پرداخت عوارض را بعمل اورده و کالای مورد معامله را در محل خریدار به اوتحویل میدهد
demarche
بعمل می اورد . به این معنی که فرستاده ویژهای برای مذاکره درباره مطلب مورد نظر و تقدیم مدارک کتبی به ان کشور نزد وزیرامور خارجه ان می فرستد
cabiler
استعداد
susceptibility
استعداد
talented
استعداد
potentiality
استعداد
potentialities
استعداد
inapt
بی استعداد
brilliance
استعداد
ingenuity
استعداد
turns
استعداد
turn
استعداد
aptness
استعداد
genius
استعداد
unintelligent
بی استعداد
predispostion
استعداد
capability
استعداد
amplitude
استعداد
parted
با استعداد
endowments
استعداد
endowment
استعداد
gormless
کم استعداد
ungifted
بی استعداد
talentless
بی استعداد
susceptivity
استعداد
simpleminded
کم استعداد
talents
استعداد
liability to disease
استعداد
aptitudes
استعداد
talent
استعداد
geniuses
استعداد
property
استعداد
verve
استعداد
capacities
استعداد
gifted
با استعداد
capacity
استعداد
aptitude
استعداد
cleverest
باهوش با استعداد
cleverer
باهوش با استعداد
command strength
استعداد یکان
palooka
بوکسور بی استعداد
clever
باهوش با استعداد
risible faculty
استعداد خنده
sconce
جمجمه استعداد
art
استعداد استادی
division slice
استعداد لشگری
arts
استعداد استادی
mechanical aptitude
استعداد فنی
strength
استعداد رزمی
strengths
استعداد رزمی
reproductivity
استعداد تولید
tendency
توجه استعداد
indisposedness
عدم استعداد
reproductivity
استعداد هم اوری
liabilities
بدهکاری استعداد
liability
بدهکاری استعداد
resistibility
استعداد مقاومت
tendencies
توجه استعداد
occupational aptitude
استعداد شغلی
frost susceptibility
استعداد یخزدگی
end strength
استعداد نهایی
imitativeness
استعداد تقلید
shifted
نوبتی استعداد
academic aptitude
استعداد تحصیلی
capable
با استعداد صلاحیتدار
artistic aptitude
استعداد هنری
scholastic aptitude
استعداد تحصیلی
artistry
استعداد هنرپیشگی
capacities
استعداد مقام
capacities
گنجایش استعداد
capacity
استعداد مقام
capacity
گنجایش استعداد
authorized strength
استعداد مجاز
flair
استعداد خصیصه
caliber
گنجایش استعداد
capability
استعداد پیشرفت
indispositions
عدم استعداد
aptitude tests
ازمون استعداد
shifts
نوبتی استعداد
child prodigy
بچهبا استعداد
shift
نوبتی استعداد
cleverness
هوشیاری استعداد
indisposition
عدم استعداد
war strenght
استعداد جنگی
aptitude test
ازمون استعداد
strugglingly
با کوشش
stru gglingly
با کوشش
stretched
کوشش
work
کوشش
worked
کوشش
effortlessly
بی کوشش
effortless
بی کوشش
stretches
کوشش
stretch
کوشش
efforts
کوشش
trial
کوشش
trials
کوشش
effort
کوشش
muss
کوشش
endeavor
کوشش
scrambled
کوشش
scrambles
کوشش
scrambling
کوشش
endevour
کوشش
agonism
کوشش
attempting
کوشش
attempt
کوشش
scramble
کوشش
assays
کوشش
conatus
کوشش
attempts
کوشش
fists
کوشش
attempted
کوشش
fist
کوشش
assay
کوشش
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
manpower cieling
سطح استعداد پرسنل
naturals
مسلم استعداد ذاتی
allotropy
استعداد تغییر و تبدیل
accountable strength
استعداد قابل توجه
accountable strength
استعداد قابل محاسبه
level of strength
سطح استعداد رزمی
flatlander
موج سوار کم استعداد
differential aptitude tests
ازمونهای تشخیص استعداد دی ا تی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com