Total search result: 203 (13 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
move |
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن |
moved |
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن |
moves |
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن |
|
|
Other Matches |
|
to set agoing |
بحرکت انداختن |
to set going |
بحرکت انداختن |
movement credit |
نوبت حرکت |
hydrofoil |
سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست |
hydrofoils |
سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست |
immobilizes |
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن |
immobilized |
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن |
immobilises |
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن |
immobilised |
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن |
immobilising |
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن |
immobilize |
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن |
immobilizing |
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن |
intermit |
نوبت داشتن نوبت شدن |
cycles |
دوره عملیات یابازی |
cycled |
دوره عملیات یابازی |
cycle |
دوره عملیات یابازی |
technical escort |
پرسنل فنی متخصصی که همراه یک وسیله برای نصب یا اموزش یا کار انداختن ان حرکت می کنند |
dropping |
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن |
drop |
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن |
dropped |
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن |
drops |
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن |
to put in motion |
بحرکت در اوردن |
To set in motion. |
بحرکت ؟ رآوردن |
gestic |
وابسته بحرکت بدنی |
pricks |
با سیخونک بحرکت واداشتن |
pricking |
با سیخونک بحرکت واداشتن |
To stir the nation to action. |
ملت را بحرکت در آوردن |
snick |
بحرکت اوردن سهم |
pricked |
با سیخونک بحرکت واداشتن |
prick |
با سیخونک بحرکت واداشتن |
to gather way |
شروع بحرکت کردن |
waft |
بهوا راندن بحرکت در اوردن |
sailings |
هروسیلهای که با باد بحرکت دراید |
bestir |
بحرکت در اوردن تحریک کردن |
wafts |
بهوا راندن بحرکت در اوردن |
wafting |
بهوا راندن بحرکت در اوردن |
wafted |
بهوا راندن بحرکت در اوردن |
sailed |
هروسیلهای که با باد بحرکت دراید |
sail |
هروسیلهای که با باد بحرکت دراید |
treadmills |
چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند |
valve gear |
مکانیزمی که برای بحرکت دراوردن سوپاپهای موتورپیستونی |
lunitidal |
وابسته بحرکت جزر ومد دراثر ماه |
treadmill |
چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند |
differential ailerons |
ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است |
To move heaven and earth. |
زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن ) |
tappet |
جلو امدگی یا اهرمی که بوسیله چیز دیگری بحرکت اید |
bring down |
به زمین انداختن حریف انداختن شکار |
turns |
نوبت |
turn |
نوبت |
heat |
نوبت |
heats |
نوبت |
tricking |
نوبت |
tricked |
نوبت |
trick |
نوبت |
tours |
نوبت |
touring |
نوبت |
toured |
نوبت |
tour |
نوبت |
alternation |
نوبت |
inning |
نوبت |
tertian fever |
نوبت سه به یک |
serves |
نوبت |
served |
نوبت |
serve |
نوبت |
intermittence |
نوبت |
reprise |
نوبت |
periodicity |
نوبت |
out of turn |
بی نوبت |
tertian fever |
نوبت غب |
tricked |
نوبت نگهبانی |
roundest |
نوبت گردکردن |
shifted |
نوبت کاری |
handout |
نوبت بازی |
handouts |
نوبت بازی |
round |
نوبت گردکردن |
periods |
نوبت مرحله |
shifts |
نوبت کاری |
out of turn |
خارج از نوبت |
it is my lead |
نوبت من است |
shifts |
نوبت کار |
periods |
روزگار نوبت |
periods |
نوبت ایست |
period |
نوبت مرحله |
period |
روزگار نوبت |
period |
نوبت ایست |
trick |
نوبت نگهبانی |
shifts |
نوبت تعویض |
shifted |
نوبت کار |
shifted |
نوبت تعویض |
prime shift |
نوبت اول |
penalty |
از کف دادن نوبت |
penalties |
از کف دادن نوبت |
whose turn is it? |
نوبت کیست |
round robin |
با گردش نوبت |
round robin |
نوبت گردشی |
shift |
نوبت کار |
shift |
نوبت تعویض |
shift |
نوبت کاری |
intermittent |
نوبت دار |
periodic |
نوبت دار |
tricking |
نوبت نگهبانی |
every dog has his day <idiom> |
آسیاب به نوبت |
horrified |
بهراس انداختن به بیم انداختن |
horrifies |
بهراس انداختن به بیم انداختن |
horrifying |
بهراس انداختن به بیم انداختن |
horrify |
بهراس انداختن به بیم انداختن |
jeopard |
بخطر انداختن بمخاطره انداختن |
batter |
توپزنی که نوبت اوست |
every other <idiom> |
به نوبت عرض شدن |
says |
نوبت حرف زدن |
shift schedule |
برنامه نوبت کاری |
batters |
توپزنی که نوبت اوست |
roundest |
نوبت گرد کردن |
air register |
تنظیم نوبت پرواز |
first dogwatch |
نوبت نگهبانی عصر |
round |
نوبت گرد کردن |
The ball is in your court. <idiom> |
حالا نوبت تو است. |
say |
نوبت حرف زدن |
it is your move |
نوبت شما است |
on deck |
دونده منتظر نوبت |
out- |
نوبت سرویس اسکواش |
on deck |
در انتظار نوبت شنا |
collocation |
نظم نوبت وترتیب |
out |
نوبت سرویس اسکواش |
to be one's turn [go] |
نوبت [کسی] شدن |
rotas |
جدول نوبت خدمت |
My turn! |
حالا نوبت منه! |
outed |
نوبت سرویس اسکواش |
rota |
جدول نوبت خدمت |
steer roping |
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین |
waves |
حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه |
waving |
حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه |
wave |
حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه |
waved |
حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه |
feinting |
فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف |
feints |
فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف |
feinted |
فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف |
feint |
فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف |
mouse |
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید |
mouses |
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید |
route order |
ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه |
He jumped the queue. |
پرید توی صف ( خارج از نوبت ) |
bat around |
توپ زدن به نوبت در یک ردیف |
strikers |
کروکه بازی که نوبت اوست |
every dog has his d. |
هرکسی چندروزه نوبت اوست |
striker |
بیلیارد بازی که نوبت اوست |
striker |
کروکه بازی که نوبت اوست |
strikers |
بیلیارد بازی که نوبت اوست |
full mobilization |
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل |
kinetic |
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه |
trackball |
وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند |
strokes |
حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا |
cruising |
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی |
stroked |
حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا |
fish tailing |
حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت] |
move off the ball |
حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ |
tapes |
وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی |
stroke |
حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا |
cruised |
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی |
tape |
وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی |
taped |
وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی |
stroking |
حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا |
cruises |
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی |
cruise |
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی |
queuing theory |
نظریه خط انتظار نوبت درتحقیق عملیات |
To jump the queue. |
خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت ) |
antiperiodic |
جلوگیری کننده از نوبت و دورهء امراض |
every dog has his day <idiom> <none> |
هرکسی پنج روزه نوبت اوست |
platoons |
بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن |
platoon |
بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن |
all things come to him who waits <proverb> |
بر اثر صبر نوبت ظفر آید |
call book |
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی |
first come, first served <idiom> |
هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست |
counter clockwise |
حرکت عکس حرکت عقربههای ساعت |
compound motion |
حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی |
transfers |
حرکت سمتی لوله حرکت درسمت |
transfer |
حرکت سمتی لوله حرکت درسمت |
transferring |
حرکت سمتی لوله حرکت درسمت |
ball is in your court <idiom> |
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری] |
innings |
نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند |
one and nine balls billiard |
بیلیارد کیسهای بین 4 بازیگرکه گویها به نوبت زده می شوند |
threesomes |
مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند |
to catch out a batsman |
گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد |
threesome |
مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند |
aberration |
جابجائی زاویه ای فاهری در جهت حرکت نافر که نتیجه ترکیب سرعت حرکت نافر و سیر نورمیباشد |
dragged |
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه |
drag |
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه |
drags |
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه |
mouse |
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن |
mouses |
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن |
let down |
پایین انداختن انداختن |
relative |
که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است |
momentum |
سرعت حرکت شتاب حرکت |
angle of depression |
میدان حرکت لوله توپ در زیرافق زاویه حرکت زیر افق لوله |
moving havens |
مناطق ازاد از نظر حرکت زیردریاییها مناطق امن حرکت دریایی |
skull |
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب |
skulls |
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب |
travelling overwatch |
راهپیمایی با پوشش حرکت راهپیمایی با استفاده ازمراقبت حرکت با اتش |
node |
ابتدا یا انتهای مسیر حرکت مقاطع مسیر حرکت |
nodes |
ابتدا یا انتهای مسیر حرکت مقاطع مسیر حرکت |