English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
downswing نوسان بطرف پایین
Other Matches
down سوی پایین بطرف پایین
downstroke ضربه بطرف پایین
retrorse بطرف پایین و عقب خم شده
step turn چرخش بطرف پایین تپه
bate بال زدن بطرف پایین
to push down بطرف پایین هل دادن یا پرت کردن
downward swing نوسان رو به پایین
downbeat حرکت چوب رهبر ارکست بطرف پایین
downwash زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل
tabbed flap فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
inflexed منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
differential ailerons ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
skyward بطرف اسمان بطرف بالا
voltage swing نوسان فشار الکتریکی نوسان ولتاژ
oscillogram نوسان سنج نوسان نگار
oscilloscope نوسان بین نوسان نما
vibrometer نوسان نگار نوسان سنج
oscillograph نوسان سنج نوسان نگار
vibrograph نوسان نگار نوسان سنج
depresses پایین دادن لوله پایین اوردن
depress پایین دادن لوله پایین اوردن
downhaul پایین کشیدن رشته پایین کشنده
vertically از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
into بطرف
levo بطرف چپ
in بطرف
in- بطرف
at بطرف
home بطرف خانه
coastward بطرف ساحل
cityward بطرف شهر
cephalad متمایل بطرف سر
apporro بطرف جلو
upward بطرف بالا
mesail بطرف وسط
mesal بطرف وسط
aport بطرف چپ کشتی
orient بطرف خاوررفتن
to win over to one's side بطرف خوداوردن
onwards بطرف جلو
coastwards بطرف ساحل
edgeways بطرف جلوباشد
manward بطرف انسان
with بطرف درجهت
forwards بطرف جلو
to the east of بطرف مشرق
homes بطرف خانه
to بطرف روبطرف
frontward بطرف جلو
dorsad بطرف پشت
without بطرف خارج
upwards بطرف بالا
pakkorro بطرف بیرون
frontwards بطرف جلو
rearward بطرف عقب
edgewise بطرف لبه
downwards بطرف پائین
upgrade بطرف بالا
upgraded بطرف بالا
upgrades بطرف بالا
upgrading بطرف بالا
on بعلت بطرف
atop بطرف بالا
heavenward بطرف اسمان
riverward بطرف رودخانه
toward بطرف نسبت به
orienting بطرف خاوررفتن
mediad بطرف وسط
eastwards بطرف مشرق
earthwards بطرف زمین
orients بطرف خاوررفتن
earthward بطرف زمین
homeward بطرف منزل
abaft بطرف عقب
gravitate متمایل شدن بطرف
nobble بطرف خود اوردن
upstroke خط منبسط بطرف بالا
stern ward بطرف عقب کشتی
leans تکیه دادن بطرف
athwart از طرفی بطرف دیگر
nobbled بطرف خود اوردن
stern wards بطرف عقب کشتی
southern جنوبا بطرف جنوب
gravitating متمایل شدن بطرف
front بطرف جلو روکردن به
gravitated متمایل شدن بطرف
fronting بطرف جلو روکردن به
nobbling بطرف خود اوردن
nobbles بطرف خود اوردن
gravitates متمایل شدن بطرف
upthrust حرکت بطرف بالا
leaned تکیه دادن بطرف
outward بطرف خارج بیرونی
ina northerly direction بطرف شمال شمالا
biteuro chagi ضربه پا بطرف اریب
northwestwards بطرف شمال غربی
northwardly بطرف شمال شمالی
astern بطرف عقب پسین
norther بیشتر بطرف شمال
inwards or inward بطرف داخل بباطن
inboard بطرف مرکز کشتی
southeastward بطرف جنوب شرقی
ap chagi ضربه پا بطرف جلو
northeastward بطرف شمال شرقی
cephalad متمایل بطرف راس
ashore بکنار بطرف ساحل
uptilt بطرف بالا کج کردن
adaxial متمایل بطرف محور
deasil متمایل بطرف راست
outwards بطرف خارج بیرونی
lean تکیه دادن بطرف
upwell بطرف بالا رفتن
phototropism گرایش بطرف نور
transposes بطرف دیگر معادله بردن
cockshot پرتاب تیر بطرف هدف
overhand بازی با دست بطرف بالا
dextrorotation گردش بطرف قطب راست
transpose بطرف دیگر معادله بردن
soiuth ward بطرف جنوب متمایل بجنوب
adductor تمایل عضو بطرف محور
south wards بطرف جنوب متمایل بجنوب
outcurve انحنا یا خمیدگی بطرف خارج
transposing بطرف دیگر معادله بردن
cockshy پرتاب تیر بطرف هدف
upthrust بطرف بالا پرتاب کردن
upthrow بطرف بالاانداختن تحول شدید
starboard بطرف راست حرکت کردن
pull بطرف خود کشیدن کشش
evanesce بطرف صفر میل کردن
pulls بطرف خود کشیدن کشش
westward بسوی باختر بطرف مغرب
upstroke حرکت قلم بطرف بالا
westwards بسوی باختر بطرف مغرب
strelli غلت عقب بطرف بالانس
levorotatory دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
comebacker ضربه توپ زمینی بطرف توپزن
banked turn انحنای پیست اتومبیلرانی بطرف داخل
levorotary دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
binds کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
bind کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
gravitating بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
gravitates بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
called shot ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
gravitated بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
capacole چرخش بطرف چپ وراست پلکان مارپیچ
gravitate بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
place kick توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن
to face somebody [something] چهره خود را بطرف کسی [چیزی] گرداندن
lordosis انحنای زیاد ستون فقرات بطرف جلو
banking track انحنای پیست دوچرخه سواری بطرف داخل
see-sawing نوسان
sways نوسان
see-saw نوسان
head nystagmus نوسان سر
ascillation نوسان
lurching نوسان
see-sawed نوسان
lurch نوسان
lurched نوسان
lurches نوسان
swayed نوسان
sway نوسان
dead beat بی نوسان
libration نوسان
oscillations نوسان
vibrancy نوسان
oscillation نوسان
oscillatory motion نوسان
fluctuates نوسان
to-ing and fro-ing نوسان
fluctuate نوسان
see-saws نوسان
swing نوسان
yo-yos در نوسان
swings نوسان
yo-yo در نوسان
fluctuated نوسان
undulation نوسان
vibration نوسان
fluctuation نوسان
pulsation نوسان
deflection ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
leg break بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
upload نیروئی که به صورت قائم بطرف بالا عمل میکند
deflections ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
in and in مرتبا بطرف داخل یک نوع قمار چهار طاسی
out and in گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
nose down خارج شدن هواپیما از پروازتراز بطرف شیرجه و کاهش ارتفاع
transposition انتقال اعدادمعلوم بیکسو ومجولات بطرف دیگر معادله فراگذاری
varies نوسان کردن
amplitude میدان نوسان
vibration damping میرایی نوسان
modulation نوسان فرکانس
vibration excitation تحریک نوسان
vibrational لرزه نوسان
vibrograph رسام نوسان
swivel نوسان کردن
swivelled نوسان کردن
swivels نوسان کردن
fluctuate نوسان داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com