English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
let the chips fall where they may <idiom> نگران نتیجه یک کشف نبودن
Other Matches
write off <idiom> پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
nonneutralities of income taxation خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
It wI'll eventually pay off. با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion <idiom> نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
foregone conclusion نتیجه حتمی نتیجه مسلم
apprehensive نگران
anguished نگران
agag نگران
perturbed نگران
uptight نگران
agog نگران
agaze نگران
bothering نگران شدن
bothered نگران شدن
Don't worry! <idiom> نگران نباش!
bother نگران شدن
anguish نگران کردن
worked up <idiom> عصبانی ،نگران
bothers نگران شدن
off-putting نگران کننده
worry نگران کردن
shook up <idiom> نگران ،ناراحت
solicitous مایل نگران
look for نگران بودن
solicitously مایل نگران
worries نگران کردن
cark نگران شدن
never mind <idiom> نگران نباش
bated مشتاقو نگران
weigh on/upon <idiom> نگران کردن شخص
Don't worry about it! <idiom> در موردش نگران نباش!
I am not worried about it. من در موردش نگران نیستم.
concern دلواپس کردن نگران بودن
nervous wreck آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bag of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
concerns دلواپس کردن نگران بودن
Take no thought of the morrow. نگران فردا [آینده] نباش.
jitterbug آدم همیشه نگران و دلواپس
nervous Nelly آدم همیشه نگران و دلواپس
panicky person آدم همیشه نگران و دلواپس
You need spare no expense . نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
We were all so anxious about you. ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
to greenwash نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
absences نبودن
lacked نبودن
lacks نبودن
lack نبودن
absence نبودن
to go out of fashion دیگرمتداول نبودن
inapplicability عملی نبودن
unconditionality معلق نبودن
no new is good new نبودن خبر
inedibility ماکول نبودن
bushes در فرم نبودن
to retire in to oneself معاشر نبودن
to be no more دیگر نبودن
bush در فرم نبودن
be off one's duty سر خدمت نبودن
to be at ease راحت نبودن
to be out of heart سرخلق نبودن
eccentric هم مرکز نبودن
stand-offs محشور نبودن
stand-off محشور نبودن
haze روشن نبودن مه
stand off محشور نبودن
disagrees موافق نبودن
disagreeing موافق نبودن
disagreed موافق نبودن
disagree موافق نبودن
misbeseem زیبنده نبودن
eccentrics هم مرکز نبودن
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
run short <idiom> کافی نبودن
greenwash نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
displease خوش ایند نبودن
dishonoring قابل پرداخت نبودن
dishonours قابل پرداخت نبودن
dishonouring قابل پرداخت نبودن
dishonoured قابل پرداخت نبودن
dishonour قابل پرداخت نبودن
dishonors قابل پرداخت نبودن
dishonored قابل پرداخت نبودن
displeases خوش ایند نبودن
unanswered همردیف نبودن حریف
inapprehensibility قابل درک نبودن
out of kilter <idiom> دربالانس خوبی نبودن
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
[be] no chicken دیگر جوان نبودن
to be left in disbelief <idiom> قابل فهم نبودن
to be under a person p زیرحمایت کسی نبودن
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no great shakes <idiom> حدوسط ،مهم نبودن
out of step <idiom> دریک گام نبودن
misbeseem نیامدن به نبودن برای
indulged مخالف نبودن رها ساختن
indulge مخالف نبودن رها ساختن
indulges مخالف نبودن رها ساختن
differ شبیه چیز دیگر نبودن
differed شبیه چیز دیگر نبودن
differing شبیه چیز دیگر نبودن
not my cup of tea <idiom> باب طبع کسی نبودن
miscast برای نقش خودمناسب نبودن
to have no say [in that matter] پاسخگو نبودن [در این قضیه]
indulging مخالف نبودن رها ساختن
throw together <idiom> عجله داشتن ومراقب نبودن
misbecome زیبنده نبودن ناجوربودن برای
forlackof shoes بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
mismatch متناسب نبودن ناجور بودن
differs شبیه چیز دیگر نبودن
acatamathesia قادر بدرک سخن نبودن
inexpressiveness زیان دار نبودن گنگی
goof off <idiom> کار نکردن یاجدی نبودن
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
fluctuates ثابت نبودن موج زدن
fluctuate ثابت نبودن موج زدن
sell out <idiom> صادق نبودن ،فرختن راز
fluctuated ثابت نبودن موج زدن
run-of-the-mill برجسته نبودن در جنس متوسط
run of the mill برجسته نبودن در جنس متوسط
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
to sit heavy on the stomach گوارا نبودن دیر هضم بودن
bark is worse than one's bite <idiom> به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
stand pat <idiom> ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
off balance <idiom> فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
drown out <idiom> سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
gibberish اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
anguish غمگین شدن نگران شدن
disclaimer عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
disclaimers عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
NiMH نوعی باتری قابل شارژ در laptop که امکان شارژ شدن بهتر از باتری Nicad دارد. شارژ آن سریع تر است و نگران حافظه نیست
heir presumptive وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
affect نتیجه
affects نتیجه
consequences نتیجه
abortive بی نتیجه
to no purpose بی نتیجه
effecting نتیجه
consequent نتیجه
growth نتیجه
growths نتیجه
thanks to..... در نتیجه
run into <idiom> نتیجه
outcome نتیجه
outcomes نتیجه
conclusions نتیجه
whereupon که در نتیجه ان
conclusion نتیجه
inference نتیجه
thanks در نتیجه
outgrowth نتیجه
sequitur نتیجه
sequent نتیجه
issueless بی نتیجه
ineffetual بی نتیجه
inconsequent بی نتیجه
product نتیجه
inconseqential بی نتیجه
products نتیجه
inconsecutive بی نتیجه
in the sequel در نتیجه
effect نتیجه
ineffective بی نتیجه
frustrated بی نتیجه
ineffectual بی نتیجه
afterclap نتیجه
effectless بی نتیجه
eduction نتیجه
sequela نتیجه
effected نتیجه
resultful پر نتیجه
outgrwth نتیجه
of no issue بی نتیجه
resulted نتیجه
resulting نتیجه
educt نتیجه
inconclusive بی نتیجه
upshot نتیجه
payoffs نتیجه
rests نتیجه
rest نتیجه
harvests نتیجه
harvest نتیجه
harvested نتیجه
decision نتیجه
result نتیجه
consequence نتیجه
decisions نتیجه
payoff نتیجه
inferences نتیجه
indeterminate بی نتیجه
perficient نتیجه بخش
net result نتیجه نهایی
net reaction واکنش نتیجه
illiative حاکی از نتیجه
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com