Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
Police are out in force.
نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
Other Matches
police power
نیروی پلیس
police forces
نیروی پلیس
police force
نیروی پلیس
shore patrol
پلیس نیروی دریایی
police state
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
war strenght
قدرت نبرد نیروی جنگی
To appear. To reveal .
ظاهر شدن ( ظاهر کردن)
policing district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct
[American E]
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
labor productivity
بهره دهی نیروی کار قدرت تولیدنیروی کار
sea power
قدرت دریایی منظور کشوری است که بادریا ارتباط ویژه دارد ودارای نیروی دریایی قوی است
empowered
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empower
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
creativeness
قدرت خلاقه قدرت ابداع
magneto electricity
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
torque
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernaut
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernauts
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
e.m.f
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
dictatorship of proletariat
اصطلاحی است که بوسیله کارل مارکس برای توصیف مرحلهای از سوسیالیسم بکار برده شد .در این مرحله طبقه بورژوا یا سرمایه داران قدرت را از دست می دهند و کارگران قدرت را دراختیار می گیرند .
air force personnel with the army
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
expeditionary
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
countervailing power
قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
at first glance
<adv.>
به صورت ظاهر
to the casual eye
<adv.>
به صورت ظاهر
at face value
<adv.>
به ظاهر امر
at first glance
<adv.>
به ظاهر امر
to the casual eye
<adv.>
به ظاهر امر
at face value
<adv.>
بر حسب ظاهر
at first glance
<adv.>
بر حسب ظاهر
to the casual eye
<adv.>
بر حسب ظاهر
at face value
<adv.>
به صورت ظاهر
Outwardly . on the face of it.
بصورت ظاهر
electromotive force
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
To keep up appearances.
ظاهر را حفظ کردن ( حفظ ظاهر کردن )
With her pompous ( deceptively impressive ) appearance.
با ظاهر غلط اندازش
to appear before the court
در دادگاه ظاهر شدن
authoritarainism
نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
He came under the guise of friend ship .
درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
On the face of it. Outwardly.
بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
To keep up appearances. For forms sake.
برای حفظ ظاهر( آبرو)
to haunt
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to turn something
تغییر کردن در ظاهر یا خواص خود
to walk
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
buoyancy
نیروی بالابر نیروی شناوری
threat force
نیروی دشمن نیروی مخالف
attack force
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
He acquired kudos by appearing on television.
او
[مرد]
با ظاهر شدن در تلویزیون جلال
[شهرت]
به دست آورد.
All show and no substance.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
radar discrimination
قدرت تجزیه و تحلیل هدفهای مختلف از روی صفحه رادار قدرت قرائت هدف از روی صفحه رادار
gradient circuit
مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
self propulsion
حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
bulkiness
بزرگی
magnitude
بزرگی
grandness
بزرگی
gloriousness
بزرگی
grandeur
بزرگی
hauteur
بزرگی
bigness
بزرگی
sizes
بزرگی
size
بزرگی
voluminosity
بزرگی
magnifcation
بزرگی
augustness
بزرگی
supercilicusness
بزرگی
dignity
بزرگی
largeness
بزرگی
magneficence
بزرگی
enlargement
بزرگی
greatness
بزرگی
gentility
بزرگی
massiveness
بزرگی
voluminesity
بزرگی
masterdom
بزرگی
enlargements
بزرگی
hugeness
بزرگی
so large
باین بزرگی
headship
بزرگی برتری
sample size
بزرگی نمونه
aggrandizement
افزایش بزرگی
Lordships
سیادت بزرگی
order of magnitude
مرتبه بزرگی
headships
بزرگی برتری
man and boy
چه در کودکی چه در بزرگی
eminency
برامدگی بزرگی
he did me a great wrong
خطای بزرگی .....
she was nipped in the bud
به بزرگی نرسید
immeasurableness
بزرگی بی اندازه
immenseness
بزرگی عظمت
formidability
استحکام بزرگی
vastity
عظمت بزرگی
vastitude
عظمت بزرگی
amplitude
دامنه بزرگی
to a greatness
بزرگی یافتن
to a greatness
به بزرگی رسیدن
Lordship
سیادت بزرگی
vastness
عظمت بزرگی
eminence
برامدگی بزرگی
megacephaly
بزرگی بیش از حد سر
magnanimity
بزرگی طبع
counter force
نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
geomagnetism
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
free gyroscope
نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
naval aviation
قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
allocated manpower
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
to be toast
[American E]
<idiom>
در دردسر بزرگی بودن
pyralidid
خانواده بزرگی ازپروانه ها
breadth of mind
بزرگی یا وسعت فکر
he is a great person
شخص بزرگی است
bulk
حجم بزرگی از چیزی
he is a great help
او کمک بزرگی است
monstrousness
شگفت انگیزی بزرگی
great dangers overhang us
خطرهای بزرگی ماراتهدیدمیکند
too big for one's breeches/boots
<idiom>
احساس بزرگی کردن
the meridian of glory
اوج بزرگی یا جلال
that is no great work
کار بزرگی نیست
come a long way
<idiom>
برنامه بزرگی ریختن
bobby
پلیس
constable
پلیس
constables
پلیس
policed
پلیس
polices
پلیس
cop
پلیس
bobbies
پلیس
german shepherd
سگ پلیس
guard dog
سگ پلیس
K9
[canine]
سگ پلیس
police dog
سگ پلیس
cops
پلیس
gendarmes
پلیس
gendarme
پلیس
police
پلیس
deck
مجموعه بزرگی از کارت پانچ ها
great dangers impend over us
خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
great dangers impend over us
خطرهای بزرگی مارا تهدیدمیکند
steatopygia
بزرگی وفربهی کفل زنان
piece deresistance
مثلا تیکه بزرگی از گوشت
decked
مجموعه بزرگی از کارت پانچ ها
(when the) chips are down
<idiom>
بامشکل بزرگی مواجه شدن
bias error
خطایی با علامت و بزرگی ثابت
Majesty
بزرگی عظمت وشان واقتدار
he did me a great wrong
بیعدالتی بزرگی نسبت به من کرد
Majesties
بزرگی عظمت وشان واقتدار
great dangers overhang us
خطرهای بزرگی متوجه ما است
decks
مجموعه بزرگی از کارت پانچ ها
policeman
مامور پلیس
shore patrol
پلیس ساحلی
runner
افسر پلیس
police officers
مامور پلیس
police officers
افسر پلیس
police officer
مامور پلیس
police officer
افسر پلیس
vice squad
جوخه پلیس
vice squads
جوخه پلیس
Interpol
پلیس بینالمللی
border police
پلیس مرزبانی
runners
افسر پلیس
border guard
پلیس مرزبانی
frontier police
پلیس مرزبانی
police forces
دادگاه پلیس
plainclothesman
پلیس مخفی
police stations
ایستگاه پلیس
police stations
مرکز پلیس
police station
ایستگاه پلیس
police station
مرکز پلیس
police calls
استمداد پلیس
police office
پاسگاه پلیس
police power
دادگاه پلیس
police reporter
مخبر پلیس
patrolmen
پلیس گشتی
patrolman
پلیس گشتی
local building inspector
پلیس ساختمان
paddywagon
اتومبیل پلیس
battle lights
چراغ پلیس
flatfoot
پلیس گشتی
police force
دادگاه پلیس
patrol wagon
اتومبیل پلیس
road guard
پلیس راه
policemen
مامور پلیس
nothing great is easy
هیچ کاری بزرگی اسان نیست
to roll a huge snowball
گلوله بزرگی از برف درست کردن
A big rock rolled down the mountain.
سنگ بزرگی از کوه بپایین غلتید
loving cup
پیاله بزرگی که در مهمانی ها بدست میدهند
police raid
ورود ناگهانی پلیس
round-up
حمله ناگهانی پلیس
cop
پلیس
[اصطلاح روزمره]
give in charge
تحویل پلیس دادن
rozzer
[British E]
پلیس
[اصطلاح روزمره]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com