Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
known target
هدف شناخته شده یا مشخص
Search result with all words
CUG
ورودی محدود به پایگاه داده ها یا سیستم صفحه آگاهی درباره موضوع خاص برای کاربران مشخص و شناخته شده معمولاگ به وسیله کلمه رمز
Other Matches
algorithm
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithms
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
incognizable
شناخته نشدنی
A tree is known by its fruit.
<proverb>
درخت از میوه اش شناخته مى شود.
conviction
محکوم یا مجرم شناخته شدن
convictions
محکوم یا مجرم شناخته شدن
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
A tree is known by its fruit .
<proverb>
درخت با میوه هایش شناخته مى شود .
powers
تنظیم خودکار CPU در یک وضعیت ابتدایی شناخته شده به سرعت پس از اعمال برق .
powered
تنظیم خودکار CPU در یک وضعیت ابتدایی شناخته شده به سرعت پس از اعمال برق .
Advanced Technology Attachment
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
power
تنظیم خودکار CPU در یک وضعیت ابتدایی شناخته شده به سرعت پس از اعمال برق .
AT Attachment
گونه مشابهی از واسط SCSI که تحت نام IDE شناخته شده است
powering
تنظیم خودکار CPU در یک وضعیت ابتدایی شناخته شده به سرعت پس از اعمال برق .
cell
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cells
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
blind copy receipt
در پست الکترونیکی روش ارسال پیام به چندین کاربر که برای سایرین شناخته شده نیست
blind carbon copy
در پست الکترونیکی روش ارسال پیام به چندین کاربر که برای سایرین شناخته شده نیست
forward chaining
روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
virus
امکان نرم افزاری که فایلهای قابل اجرا را بررسی میکند تا ببینند آیا ویروس شناخته شدهای
backward chaining
روشی برای استدلال که ازهدف مطلوب شروع و به سمت حقایق از قبل شناخته شده ادامه می یابد
viruses
امکان نرم افزاری که فایلهای قابل اجرا را بررسی میکند تا ببینند آیا ویروس شناخته شدهای
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
Rudbar
شهر رودبار
[این شهر در استان قزوین به بافت فرش در اندازه های مختلف و استفاد از پود سفید یا خاکستری یا صورتی شناخته شده است.]
zara design
نقش محرمات
[قدیمی ترین نقش شناخته شده فرش بصورت ساده و نوارهای موازی در طول فرش بافته می شود.]
jijim
[cicim]
جاجیم
[دست بافته های نسبتا زبر که به شاه سون نیز شناخته شده و بصورت راه راه و پود نما بافته می شود.]
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
Fustat rug
فرش فسطاط
[فرش فسطاط پس از آزمایش کربن قدیمی ترین فرش دنیا بعد از پازیریک شناخته شده و به قرن هفدهم میلادی نسبت داده می شود.]
khamseh
خمسه
[در جنوب غرب ایران و از پنج قبیله قدیمی ایران تشکیل شده که در گذشته با قبائل دیگر منطقه اتحادیه ای را در مقابل ایل قشقایی بوجود آورده بودند. امروز نقش خمسه بیشتر با طرح بهارلو شناخته می شود.]
queried
زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
querying
زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
query
زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
queries
زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
distinguished
مشخص
distinctive
مشخص
specific code
کد مشخص
signate
مشخص
pronounced
مشخص
specific
مشخص
distinct
مشخص
kenspeckle
مشخص
highlight
مشخص
physiognomonic
مشخص
marked
مشخص
highlighted
مشخص
named
مشخص
specifics
مشخص
highlights
مشخص
indistinctive
نا مشخص
discriminant
مشخص کننده
cleaners
مشخص واضح
diacritical current
جریان مشخص
individuate
مشخص کردن
targetting
هدف مشخص
clean-cut
مشخص واضح
clean cut
مشخص واضح
named place of destination
مقصد مشخص
ditinct
روشن مشخص
lay down
مشخص کردن
specifying
مشخص کردن
signal
اشکار مشخص
signaled
اشکار مشخص
defines
مشخص کردن
defined
مشخص کردن
define
مشخص کردن
delineating
مشخص کردن
delineates
مشخص کردن
delineated
مشخص کردن
delineate
مشخص کردن
earmarking
مشخص کردن
distinctly
بطور مشخص
targetted
هدف مشخص
targets
هدف مشخص
targeting
هدف مشخص
targeted
هدف مشخص
defining
مشخص کردن
denote
مشخص کردن
signalled
اشکار مشخص
identifies
مشخص کردن
identify
مشخص کردن
identifying
مشخص کردن
assignable
معین مشخص
indicating
مشخص کننده
definition
مشخص کردن
definitions
مشخص کردن
distinctive
فرق مشخص
specified
مشخص شده
distinguishing
مشخص اختصاصی
denotes
مشخص کردن
denoted
مشخص کردن
target
هدف مشخص
specify
مشخص کردن
marker
مشخص کننده
named vessel
کشتی مشخص
markers
مشخص کننده
to create an image for oneself as somebody
مشخص کردن
nonsignificant
غیر مشخص
identified
مشخص کردن
registered port
بندر مشخص
pathognomic
مشخص مرض
type genus
نوع مشخص
pathognomomical
مشخص مرض
unarguable
غیرقابلبحثمعلوم مشخص
specifies
مشخص کردن
shaded relief
عوارض مشخص یا بسیارناهموار
criss-crosses
با ضربدر مشخص کردن
message
حجم اطلاع مشخص
check indicator
مشخص کننده مقابله
facies
عبارت مشخص یک طبقه
typifying
بانمونه مشخص کردن
messages
حجم اطلاع مشخص
mean
مشخص کردن چیزی
structureless
بدون ساختمان مشخص
antiseptics
تمیز و پاکیزه مشخص
antiseptic
تمیز و پاکیزه مشخص
at the specified tenor
بر حسب مفاد مشخص
criss-cross
با ضربدر مشخص کردن
criss-crossed
با ضربدر مشخص کردن
call one's shot
مشخص کردن هدف
meanest
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
criss-crossing
با ضربدر مشخص کردن
typify
بانمونه مشخص کردن
overflow indicator
مشخص کننده سرریزی
named place of delivery at frontier
تحویل در مرز مشخص
typified
بانمونه مشخص کردن
named port of destination
بندر مقصد مشخص
typifies
بانمونه مشخص کردن
nodous
دارای برامدگیهای مشخص
nodose
دارای برامدگیهای مشخص
named point of destination
نقطه مشخص در مقصد
frequency designation
مشخص کردن فرکانس
indication lamp
لامپ مشخص کننده
temporarily
برای زمان مشخص یا نه همیشه
blocky
پرشده یا مشخص با قطعات مختلف
shuttled
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
named departure point
نقطه مشخص برای حرکت
amorphous
دارای ساختمان غیر مشخص
margins
مشخص کردن اندازه و حاشیه
margin
مشخص کردن اندازه و حاشیه
shuttle
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
One must draw the line somewhere.
<proverb>
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
named port of shipment
بندر مشخص برای حمل
costing
مشخص کردن هزینه عملیات
badge
امضاء و علامت برجسته و مشخص
badges
امضاء و علامت برجسته و مشخص
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
point of aim
نقطه هدفگیری در مسافتهاتی مشخص
shuttles
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
to be clear to somebody
برای کسی مشخص بودن
My departure time is not determined yet .
وقت حرکت من هنوز مشخص نیست.
neither fish nor fowl
<idiom>
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
serve one's purpose
<idiom>
مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
scheduled service plane
هواپیمای مسافربری
[با زمان پرواز مشخص]
To be conspicuous.
انگشت نما بودن ( مشخص یا سر شناس )
scheduled plane
هواپیمای مسافربری
[با زمان پرواز مشخص]
user
انجمن یا کلوپ کاربران یا کامپیوتر مشخص
logic
ولتاژ نمایش وضعیت منط قی مشخص .
users
انجمن یا کلوپ کاربران یا کامپیوتر مشخص
channel
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
Well, duh!
[American English]
نه ! جدی می گی؟
[این که کاملا مشخص است]
special
سیستم برنامههای کاربردی مشخص و محدود
alert
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alerted
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
operators
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
key
کلیدی که ورودیهای یک رکورد را مشخص میکند
alerts
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
channels
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channelled
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channeling
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channeled
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
operator
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
entry
مقدار اطلاعات درون یک سلول مشخص
symbolically
آدرسی که با نشانه یا نام مشخص شود
lanes
مسیر که باخط کشی مشخص میشود
determiner
مشخص کننده ضمیر یا صفت اشاره
irishism
عبارت یا اصطلاح یا رسوم مشخص ایرلندی
intensity of rain fall
شدت بارندگی که بامیلیمتردرساعت مشخص میشود
insigne
علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی
determiners
مشخص کننده ضمیر یا صفت اشاره
structure
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
dorsiventral
دارای قسمت پشتی وشکمی مشخص
rate
تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد
rates
تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد
lane
مسیر که باخط کشی مشخص میشود
internal
نمایش حروف در یک سیستم عامل مشخص
settling days
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
structuring
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structures
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
insignia
علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی
circle of influence
دایرهای که حد منطقه تاثیررا مشخص میکند
symbolic
آدرسی که با نشانه یا نام مشخص شود
imagery pack
بسته حاوی عکسهای هوایی یک منطقه مشخص
dd name
برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
failures
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
quality
استاندارد متن چاپ شده از یک چاپگر مشخص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com