English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 119 (3 milliseconds)
English Persian
I could never make her understand . هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
Other Matches
nojoy موفقیتی نیست موفق نشدم
i took no notice of him ملتفت او نشدم
never هرگز
when hell freezes over <idiom> هرگز
over one's dead body <idiom> هرگز
not for an instant هرگز
neer هرگز
nevermore هرگز دیگر
Eternal (everlasting)life. ابدا" (هرگز ) !
nulipara زن هرگز نزاییده
ever- هرگز هیچ
ever هرگز هیچ
never more هرگز دیگر
nonwinner هرگز برنده نشده
the jealouse never had tranquillity. <proverb> یسود هرگز نیاسود .
i had never seen such a book من هرگز چنین کتابی ندیده ام
he never saw a lion او هرگز شیر ندیده است
Better late then never. <proverb> تاخیر بهتر از هرگز است .
he has never seen a lion او هرگز شیر ندیده است
that will be the day <idiom> چیزی که هرگز تکرار نخواهد شد
I never saw anything like it. من تا اکنون هرگز چنین چیزی را ندیده ام.
Not on your life ! هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
Better late than never! <proverb> دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!
Better late than never. <proverb> دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
THe flesh will never be separated from the finger . <proverb> گوشت هرگز از ناخن جدا نمى شود .
Never look a gift horse in the mouth. <proverb> دهان اسب پیشکشى را هرگز معاینه نکن .
A tale never loses in the telling . <proverb> یک یکایت هرگز با نقل گشتن کاسته نگردد.
an impersonal deity خدایی که هرگز مجسم بصورت شخص نمیشود
A watched pot never boils. <proverb> چون به قورى چشم دوزى هرگز بجوش نیاید .
Two cas and a mouse , two wives in one house , two. <proverb> دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
Time and tide wait for no man . <proverb> زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
Borrowed garments never fit well . <proverb> لباس عاریه هرگز به خوبى اندازه نمى شود.
maiden race مسابقه بین اسبهایی که هرگز برنده نشده اند
Never put off till tomorrow what maybe done today. <proverb> آنچه امروز مىتوانى انجام دهى هرگز براى فردا مگذار.
successful موفق
successful <adj.> موفق
upbeat موفق
throve موفق شد
lucrative موفق
prosperous موفق
come off <idiom> موفق شدن
to come through موفق شدن
to pull through موفق شدن
attaining موفق شدن
I made good my escape . موفق به فرار شد
attain موفق شدن
fall short (of one's expectations) <idiom> موفق نشدن
go over well <idiom> موفق بودن
have it made <idiom> موفق بودن
to go wrong موفق نشدن
make a hit <idiom> موفق شدن
attains موفق شدن
sure-fire حتما موفق
arrives موفق شدن
attained موفق شدن
wows موفق شدن
arrive موفق شدن
arrived موفق شدن
fay موفق شدن
wow موفق شدن
arriving موفق شدن
hot hand پرتاب موفق
wowing موفق شدن
wowed موفق شدن
to fall through موفق نشدن
to make a shift موفق شدن
manage to do it موفق بانجام ان شدن
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
two-way موفق در حمله و دفاع
connects ضربه موفق در پایگاه دوم
hit جستجوی موفق در پایگاه داده
connect ضربه موفق در پایگاه دوم
hitting جستجوی موفق در پایگاه داده
hit and miss گاهی موفق وگاهی مغلوب
to go places موفق شدن [در زندگی یا شغل]
to come up in the world موفق شدن [در زندگی یا شغل]
to collapse موفق نشدن [مذاکره یا فرضیه]
hits جستجوی موفق در پایگاه داده
convert پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
turn the trick <idiom> درکاری که میخواست موفق شدن
converted پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
to f. in the pan باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
succeeded موفق شدن نتیجه بخشیدن
to get sight of a person موفق بدیدن کسی شدن
succeeds موفق شدن نتیجه بخشیدن
prosper رونق یافتن موفق شدن
prospered رونق یافتن موفق شدن
I have no doubt that you wI'll succeed. تردیدی ندارم که موفق می شوید
god speed you کامیاب شوید موفق باشید
prospering رونق یافتن موفق شدن
put across باحقه بازی موفق شدن
succeed موفق شدن نتیجه بخشیدن
converts پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converting پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
prospers رونق یافتن موفق شدن
i managed to do it موفق شدم که ان کار را انجام دهم
get to first base <idiom> موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
to get any ones speech موفق بشنیدن نطق کسی شدن
Supposing we do not succeedd, then waht? حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
smash hit <idiom> نمایش ،بازی یا فیلم خیلی موفق
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
to be a dead duck امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی]
deliver the goods <idiom> موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
Never spend money before you have earned it. هرگز قبل از پول درآوردن، پول خرج نکنید.
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
fail عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
It appears questionable whether he will manage to do that. بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
misses موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
missed موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
miss موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
Safavid period دوران صفویه [اوج دوران شکوفایی فرش ایران که دیگر هرگز تکرار نشد. ایجاد کارگاه های بزرگ قالبافی اصفهان و کاشان تحولی شگرف به دنبال داشت و شاهکارهای آن هنوز در موزه های جهان جلوه گری می کند.]
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com