English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 74 (2 milliseconds)
English Persian
fortnight هر دوهفته یکبار
fortnights هر دوهفته یکبار
Search result with all words
biweekly دوهفته یکبار
semimonthly دوهفته یکبار نشریه دو هفته یکبار
Other Matches
for two weeks جلسه دوهفته پس افتاد جلسه را به دوهفته بعدموکول کردند
fortnight دوهفته
fortnights دوهفته
to day fortnight دوهفته ازامروز
in the last fortnight در دوهفته اخیر
Christmas is two weeks away . دوهفته به کریسمس مانده
once in a whiled یکبار
Every now and then . Occassionally . هر چند یکبار
triennial هر سه سال یکبار
throwaway یکبار مصرف
horary هرساعت یکبار
quatrerly سه ماه یکبار
sextan 6 روز یکبار
trimonthly هر سه ماه یکبار
sexennial شش سال یکبار
septan هفت وز یکبار
that once همین یکبار
this once همین یکبار
triweekly هر سه هفته یکبار
write once read many یکبار نویس
semiannual شش ماه یکبار
from time to time هرچندوقت یکبار
for once یکبار استثناء
just for once یکبار استثناء
once یکبار دیگر
TAN [Transaction authentication number] رمز یکبار مصرف
monthly ماهی یکبار
weeklies هفتهای یکبار
weekly هفتهای یکبار
once فقط یکبار
ever and anon هرچندوقت یکبار
biyearly دوسال یکبار
every now and then هرچندوقت یکبار
Wednesdays هر چهار شنبه یکبار
Wednesday هر چهار شنبه یکبار
again باز [یکبار دیگر]
trimensual سه ماه یکبار رخ دهنده
triennal سه سال یکبار رخ دهنده
tertian هرسه روز یکبار
septennially هفت سال یکبار
septennial هفت سال یکبار
How often ? چند وقت یکبار ؟
sepennial هفت سال یکبار
octennially هشت سال یکبار
quinquennial هر پنج سال یکبار
quartan چهار روز یکبار
quadrennial چهار سال یکبار
old wool پشم یکبار مصرف شده
bidental دوسال یکبار رخ دهنده دوساله
expendable packing بسته بندی یکبار مصرف
off and on گاهی هرچند وقت یکبار
biannual سالی دوبار دوسال یکبار
sabbatic year مرخصی هر هفت سال یکبار
sabbatical year مرخصی هر هفت سال یکبار
worm چند بار بخوان یکبار بنویس
wormed چند بار بخوان یکبار بنویس
worms چند بار بخوان یکبار بنویس
Fortune Knocks at least once at everymans gate. <proverb> خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
needleful نخی که یکبار درته سوزن میکنند
She comes here at least once a week . دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
leet دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
casual labour کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
open cycle reactor system سیستم راکتوری که دران ماده سردکننده تنها یکبار از مبدل حرارتی مرکزی عبور میکند
trey پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تایی وهرسه واحد یکبار
bimestrial هر دوماه یکبار دوماه ادامه یابنده
typeover توانایی یک چاپگر تماسی درضربه زدن بیش از یکبار به کاراکتر و در نتیجه ایجاد اثردرشت و برجستهای از ان روی نسخه چاپی تایپ روی مطلب
DVD درایو دیسک DVD که به کاربر امکان نوشتن یکبار داده روی دیسک DVD میدهد
you hopped off safely once, little locust; you hopped off safely twice,little locust;The third time you are caught in a mans hand. <proverb> یکبار جستى ملخک, دو بار جستى ملخک, آخر بدستى ملخک.
how often چندوقت به چندوقت چندوقت یکبار
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com