English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (18 milliseconds)
English Persian
fiefdom هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdoms هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
Other Matches
open back [نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
figure آنچه کاملا درست نباشد ولی نزدیک باشد
escutcheon سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
to put something at somebody's disposal چیزی را در دسترس [اختیار] کسی گذاشتن
to read through something چیزی را کاملا خواندن
far cry <idiom> چیزی کاملا متفاوت
to read over something چیزی را کاملا خواندن
swear by <idiom> کاملا از چیزی اطمینان داشتن
appressed کاملا نزدیک و مجاور چیزی
perfecting ساختن چیزی که کاملا درست است
wear out <idiom> پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
perfected ساختن چیزی که کاملا درست است
perfect ساختن چیزی که کاملا درست است
perfects ساختن چیزی که کاملا درست است
You can say that again. من کاملا با چیزی که گفتی موافقم. [اصطلاح]
to stop cold something چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
bring home the importance of something to someone <idiom> شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
to try something completely new <idiom> چیزی [روشی ] کاملا متفاوت امتحان کردن
gini coefficient شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
quatrefoil چهار وجهی [این اصطلاح موقعی که یک نگاره و یا کل فرش از چهار قسمت کاملا قرینه بوجود آمده باشد، بکار می رود.]
cessionary کسیکه چیزی باوواگذارشده باشد
sites محلی که پایه چیزی باشد
thumbnail هر چیزی که باندازه ناخن باشد
site محلی که پایه چیزی باشد
thumbnails هر چیزی که باندازه ناخن باشد
sited محلی که پایه چیزی باشد
dag قسمت تیز هر چیزی که اویخته باشد
crutches هر عضویا چیزی که کمک ونگهدارچیزی باشد
contents محتوا یا آنچه دروی چیزی باشد
raee show نمایش چیزی که در صندوق یا جعبه باشد
crutch هر عضویا چیزی که کمک ونگهدارچیزی باشد
weapons free جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
to feel like something احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
scrap heap policy رویه دورانداختن هر چیزی که نوی ان تمام شده باشد
exceptions چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد
ingrowth رشد ازدرون چیزی که درتوی چیزدیگری روییده یا فرورفته باشد
hereditaments هر چیزی که قابل ارث گذاشتن باشد مال موروثی میراث
exception چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد
long shot <idiom> شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
apomict کسی یا چیزی که بوسیلهء تکثیر بدون لقاح بوجود امده باشد
CD quality چیزی که میتواند کیفیت ضبط مشابه با دیسک فشرده داشته باشد
to suggest it is appropriate to do so [matter] پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
commodities چیزی که قادر به رفع نیاز بشر بوده ومقدار عرضه ان محدود باشد
pocket piece سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
off print چاپ دوم باره چیزی که ازمجله یا نگارشهای دیگری گرفته شده باشد
commodity چیزی که قادر به رفع نیاز بشر بوده ومقدار عرضه ان محدود باشد
hybrid چیزی که از چندجزء ناجورساخته شده باشدکلمهای که اجزاء ان اززبانهای مختلف تشکیل شده باشد
implicit function معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
hotter شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hot شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hottest شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotbeds بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
imperfect competition حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
lapheld کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
laptop کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
controlling اختیار
vetoing حق و اختیار
mandates اختیار
warrants اختیار
vetoes حق و اختیار
incoercible بی اختیار
vetoed حق و اختیار
veto حق و اختیار
will اختیار
at the d. of به اختیار
control اختیار
mandated اختیار
warranting اختیار
warranted اختیار
warrant اختیار
involuntary بی اختیار
willed اختیار
wills اختیار
mandate اختیار
options اختیار
voluntariness اختیار
option اختیار
authority اختیار
clearance اختیار
authorisations اختیار
involuntarily بی اختیار
liberty اختیار
controls اختیار
unconsciously بی اختیار
unconscious بی اختیار
spontaneous بی اختیار
tested اختیار
credential اختیار
tests اختیار
liberties اختیار
authorization اختیار
attribution اختیار
mandating اختیار
freedom of the will اختیار
spontaneous generation بی اختیار
free will اختیار
test اختیار
wellŠsuppose it is so خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
powering اقتدار و اختیار
as you wish به اختیار شماست
Delegation of Authority تفویض اختیار
in the saddle صاحب اختیار
absolute authortity اختیار مطلق
jurisdication اختیار قانونی
power اقتدار و اختیار
will adjust اتش به اختیار
invested with power دارای اختیار
powers اقتدار و اختیار
authorise اختیار دادن
adopter اختیار کننده
authorizations اختیار اجازه
powered اقتدار و اختیار
body english چرخش بی اختیار
at the mercy of در اختیار دستخوش
fire at will اتش به اختیار
seller's option اختیار فروشنده
carte blanche اختیار نامحدود
carte blanche اختیار تام
empower اختیار دادن
empowered اختیار دادن
empowering اختیار دادن
certificate of authority اختیار نامه
full power of attorney اختیار نامه
to make one's option اختیار کردن
to follow a profession پیشهای را اختیار
to be a master of در اختیار خودداشتن
the optio to accept or reject اختیار قبول یا رد
adoption اختیار اتخاذ
warrant of attorney اختیار نامه
power of procuration اختیار نامه
power of authority اختیار نامه
power of attorney اختیار نامه
letter of attorney اختیار نامه
empowers اختیار دادن
cart blanche اختیار نامحدود
enabled اختیار دادن
enables اختیار دادن
enabling اختیار دادن
jurisdiction اختیار قانونی
fix on اختیار کردن
governments عقل اختیار
government عقل اختیار
option اختیار معامله
cartle blanche اختیار نامحدود
enable اختیار دادن
commander's call در اختیار فرماندهی
options اختیار معامله
adopted اختیار شده
Zel-i Sultan vase طرح گلدان ظل السلطان [این طرح بصورت تکراری و قرینه شامل یک گلدان و دسته های گل می باشد و مربوط به زمان سلطنت قاجار می باشد.]
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
karachoph design لچک ترنج کاراچف [این طرح مربوط به همین شهر در جنوب تفلیس منطقه قفقاز می باشد که در آن ترنج بزرگ و هشت وجهی با چهار مربع در دو طرف آن می باشد و قدمت آن بیش از صد سال است.]
take over in charge تحت اختیار دراوردن
option اختیار خریدیا فروش
lock option اختیار کاربرد قفل
to have the run of a house اختیار خانهای را داشتن
to rule the roast اختیار داری کردن
plenipotentiary دارای اختیار تام
options اختیار خریدیا فروش
catching در اختیار گرفتن توپ
ship will adjust ناو اتش به اختیار
invested with power اختیار داده شده
plenipotentiaries دارای اختیار تام
plenipotent دارای اختیار مطلق
run the show اختیار داری کردن
tutelar authority اختیار ناشی از قیومت
magisterial مطلق دارای اختیار
he wept involuntarily بی اختیار گریه کرد
discretionally مطابق میل و اختیار
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
fire at will اتش به اختیار خود
To authorize someone. به کسی اختیار دادن
commander's call ساعات در اختیار فرماندهی
Dont mention it . You are welcome. اختیار دارید (درمقام تعارف )
visitatorial وابسته به یادارای اختیار بازرسی
vicarious authority اختیار از طرف دیگری نمایندگی
authorises اختیار دادن تصویب کردن
authorising اختیار دادن تصویب کردن
authorize اختیار دادن تصویب کردن
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
authorizing اختیار دادن تصویب کردن
local option اختیار تعیین محل معینی
authorizes اختیار دادن تصویب کردن
accrediting معتبر ساختن اختیار دادن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
bureau ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
accredits معتبر ساختن اختیار دادن
bureaus ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
It is beyond my authority(control). اینکار از اختیار من خارج است
accredit معتبر ساختن اختیار دادن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
plenipotentiary تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to delegate one's authority to somebody به کسی اختیار تام دادن [حقوق]
plenipotentiaries تام الاختیار دارای اختیار مطلق
I'll be happy to help [assist] you. من با کمال میل در اختیار شما هستم.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com