Dictiornary-Farsi | هزینه فرصت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
opportunity cost	هزینه فرصت


Search result with all words

opportunity cost	هزینه فرصت از دست رفته
Other Matches

to take time by the forelock	فرصت راغنیمت شمردن فرصت
cost center	قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
exploiting	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
lighterage	هزینه دوبه هزینه بارگیری و تخلیه کشتی توسط دوبه
economic of scale	کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
cost contract	قرارداد مربوط به پرداخت هزینه ها قرارداد هزینه
cost accounts	حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
marginal cost pricing	قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
char	فرصت
spaces	فرصت
seasoned	فرصت
space	فرصت
deliberate	با فرصت
breather	فرصت
deliberated	با فرصت
deliberating	با فرصت
deliberates	با فرصت
time	فرصت
timed	فرصت
charring	فرصت
chars	فرصت
at one's leisure	سر فرصت
opportunity	فرصت
seasons	فرصت
times	فرصت
breathers	فرصت
opportunities	فرصت
oportunity	فرصت
chare	فرصت
deliberations	فرصت
occasioned	فرصت
season	فرصت
deliberation	فرصت
occasion	فرصت
occasioning	فرصت
deliberate attack	تک با فرصت
occasions	فرصت
capacity cost	هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
chanced	فرصت بل گرفتن
chanced	فرصت مجال
make time	فرصت کردن
head start	فرصت برتری
head starts	فرصت برتری
occasion	فرصت مناسب
chancing	فرصت مجال
to wait one's leisure	پی فرصت گشتن
opportunism	فرصت طلبی
vantage	تفوق فرصت
opportunist	فرصت طلب
chance	فرصت بل گرفتن
chances	فرصت بل گرفتن
chances	فرصت مجال
chancing	فرصت بل گرفتن
leisure	فرصت مجال
get a break <idiom>	فرصت داشتن
time	فرصت مجال
deliberate defense	پدافند با فرصت
foot in the door <idiom>	گشایش یا فرصت
occasioning	فرصت مناسب
occasions	فرصت مناسب
market opportunity	فرصت بازار
betimes	در اولین فرصت
breathing gap	فرصت سر خاراندن
timed	فرصت مجال
timed	فرصت موقع
times	فرصت مجال
tidewaiter	مترصد فرصت
tidewaiter	درانتظار فرصت
deliberate breaching	نفوذ با فرصت
times	فرصت موقع
chance	فرصت مجال
last-ditch	آخرین فرصت
occasioned	فرصت مناسب
at leisure	فرصت دار
time	فرصت موقع
at your earliest convenience	در اولین فرصت مناسب
lurks	درانتظار فرصت بودن
Go while the going is good .	تا فرصت با قی است برو
To seize an opportunity .	فرصت را غنیمت شمردن
deadline	سررسید اخرین فرصت
miss the boat <idiom>	ازدست دادن فرصت
To take advantage of an opportunity.	از فرصت استفاده کردن
deadlines	سررسید اخرین فرصت
watch one's time	مراقب فرصت بودن
lurking	درانتظار فرصت بودن
on the first occasion	در نخستین وهله یا فرصت
opportunity to invest	فرصت سرمایه گذاری
to cathan an opportunity	فرصت راغنیمت شمردن
i had a quiet read	فرصت پیدا کردم
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
miss out on <idiom>	ازدست دادن فرصت
to seize the opportunity	فرصت را غنیمت شمردن
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
I'm up to my ears <idiom>	فرصت سر خاراندن ندارم
lurk	درانتظار فرصت بودن
lurked	درانتظار فرصت بودن
snapat the chance	فرصت را در اغوش بگیر
deliberate crossing	عبور با فرصت از رودخانه
to miss the buy	فرصت را ازدست دادن
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
extras	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
bide one's time <idiom>	صبورانه منتظر فرصت بودن
shots	فرصت ضربت توپ بازی
To make ( find , get ) an opportunity .	فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
He is an opportunist.	آدم فرصت طلبی است
deliberate breaching	نفوذ با فرصت در میدان مین
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .	این فرصت را از دست ندهید
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.	فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
shot	فرصت ضربت توپ بازی
underdogs	فرصت برد به حریف ندادن
to wait for a favorable opportunity	منتظر یک فرصت مطلوب بودن
extra-	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
temporizer	فرصت طلب ومسامحه کار
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.	اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
underdog	فرصت برد به حریف ندادن
chanced	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chance	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chancing	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
to play one's card well	از فرصت خود استفاده کامل کردن
to give one his revenge	فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
slow fire	یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
leisure hours	ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
deliberate breaching	پاک کردن با فرصت میدان مین
deliberated	عملیات با فرصت پیش بینی شده
hand	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
handing	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
I dont have time to go to the movies .	فرصت نمی کنم به سینما بروم
This is my last chance .	این برایم آخرین فرصت است
deliberate	عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberating	عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberates	عملیات با فرصت پیش بینی شده
Before it is too late . while one has the chance .	اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
bench warmer	ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench jockey	ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity.	هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
asleep at the switch <idiom>	متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Time lost cannot be won again. <idiom>	فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
i do it at odd moments	هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
steals	از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal	از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
I had no opportunity to discuss the matter .	فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
waiting games	صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting game	صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional	وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
wind	سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds	سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
there is no time like the present <idiom>	سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
seizes	اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize	اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized	اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
expense	هزینه
at someone expense	به هزینه
light expense	هزینه کم
charge	هزینه
goings-on	هزینه ها
mise	هزینه
tab	هزینه
tabs	هزینه
expenditures	هزینه ها
levy	هزینه
outlays	هزینه
battels	هزینه
benefit cost analysis	هزینه
out goings	هزینه
overhead expenses	به هزینه
at the expence of	به هزینه
outgo	هزینه
overall cost	هزینه کل
outlay	هزینه
charges	هزینه
outgoing	هزینه
total cost	هزینه کل
tolling	هزینه
cost benefit ratio	هزینه
voucher	هزینه
cost expenditure	هزینه
levying	هزینه
eight bit system	کم هزینه
vouchers	هزینه
toll	هزینه
tolls	هزینه
outgoings	هزینه
levies	هزینه
levied	هزینه
disbursement	هزینه
cost	هزینه
expenditure	هزینه
decreasing cost	هزینه نزولی
debit note	سند هزینه
cost of reproduction	هزینه بازسازی
defrayal	تحمل هزینه
cost push	فشار هزینه
initial expenses	هزینه ابتدائی
current expenditure	هزینه جاری
incremental cost	هزینه نهایی