English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 31 (3 milliseconds)
English Persian
consistency هماهنگی
concert هماهنگی
concerts هماهنگی
harmonies هماهنگی
harmony هماهنگی
consonance هماهنگی
coordination هماهنگی
Other Matches
synergy عمل هماهنگی
telebrief هماهنگی تلفنی
tone هماهنگی رنگ ها
staff coordination هماهنگی ستادی
internal consistency هماهنگی درونی
immusical بدون هماهنگی
harmony of interests هماهنگی منافع
close coordination هماهنگی نزدیک
cognitive consonance هماهنگی شناختی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
footwork هماهنگی پا با اعضای دیگر
eye hand coordination هماهنگی چشم و دست
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
The color harmony in nature is very interesting. هماهنگی رنگها درطبیعت بسیار جالب است
move of pattern [وجود تقارن و هماهنگی نگاره ها پس از اتمام بافت در مقایسه با نقشه]
appraisal ارزش فرش که عموما با قدمت، وضعیت ظاهری، طرح، رنگ، یکنواختی و هماهنگی سنجیده می شود
fire coordination line خط هماهنگی اتش هلی کوپترها و نیروهای هوابردو نیروهای الحاقی
flight coordination هماهنگ کردن پرواز هماهنگی پرواز
scramblers وسیله کدگزاری رشته دادهای به صورت تصادفی پیش ازارسال برای جلوگیری از اینکه مجموعهای از صفرها یا یک ها وصفرهای متغیر باعث مشکلات هماهنگی در گیرنده شوند
scrambler وسیله کدگزاری رشته دادهای به صورت تصادفی پیش ازارسال برای جلوگیری از اینکه مجموعهای از صفرها یا یک ها وصفرهای متغیر باعث مشکلات هماهنگی در گیرنده شوند
the concert of europe منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
assembles ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembled ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assemble ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com