Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
neuromuscular coordination
هماهنگی عصبی- عضلانی
Other Matches
neuromuscular
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation
ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia
درد عصبی مرض عصبی
harmonies
هماهنگی
harmony
هماهنگی
consonance
هماهنگی
coordination
هماهنگی
consistency
هماهنگی
concert
هماهنگی
concerts
هماهنگی
harmony of interests
هماهنگی منافع
immusical
بدون هماهنگی
tone
هماهنگی رنگ ها
cognitive consonance
هماهنگی شناختی
staff coordination
هماهنگی ستادی
close coordination
هماهنگی نزدیک
telebrief
هماهنگی تلفنی
synergy
عمل هماهنگی
internal consistency
هماهنگی درونی
eye hand coordination
هماهنگی چشم و دست
footwork
هماهنگی پا با اعضای دیگر
muscular
عضلانی
sarcous
عضلانی
muscled
عضلانی
tethanus
گرفت عضلانی
muscular dystrophy
تحلیل عضلانی
thews
نیروی عضلانی
proprioceptor
گیرنده عضلانی
clonus
تشنج عضلانی
brawniness
عضلانی بودن
dystrophy
پلاسیدگی عضلانی
stiffness
کوفتگی عضلانی
muscles
نیروی عضلانی
muscle
نیروی عضلانی
muscular endurance
استقامت عضلانی
muscular fatigue
خستگی عضلانی
muscular spindle
دوک عضلانی
asynergia
ناهماهنگی عضلانی
musculature
نظام عضلانی
meathead
آدم عضلانی
beefcake
آدم عضلانی
muscularity
عضلانی بودن
myoneural
عضلانی وعصبی
intramuscular
درون عضلانی
myoclonus
گرفتگی عضلانی
myasthenia
ضعف عضلانی
cramps
گرفتگی عضلانی
cramp
گرفتگی عضلانی
muscleman
آدم عضلانی
v , series
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
moton
طرح عمل عضلانی
muscle tonus
کشیدگی طبیعی عضلانی
brawn
نیرو نیروی عضلانی
muscular dystrophy
تحلیل وفاسد عضلانی
myokinetic test
ازمون جنبش عضلانی
fine miscle movement
حرکت فریف عضلانی
hypertonicity
فزونی تونوس عضلانی
The color harmony in nature is very interesting.
هماهنگی رنگها درطبیعت بسیار جالب است
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
paretic
دچار فلج ناقص یا عضلانی
broken fibres
تار عضلانی پاره شده
paresis
فلج خفیف ضعف عضلانی
dystonia
اختلال کشیدگی طبیعی عضلانی
fibrillation
انقباض بی نظم رشتههای عضلانی
musculature
وضع وترتیب ماهیچه ها ساختمان عضلانی
charley horse
کشیدگی یا گرفتگی عضلانی ران سوارکار
muscle up
بالاکشیدن بکمک نیروی عضلانی ژیمناست
move of pattern
[وجود تقارن و هماهنگی نگاره ها پس از اتمام بافت در مقایسه با نقشه]
fasciculus
دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
psychomotor
ناشی از حرکات عضلانی دراثر عمل فکری
fascicle
دستهای از رشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
fascicule
دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
appraisal
ارزش فرش که عموما با قدمت، وضعیت ظاهری، طرح، رنگ، یکنواختی و هماهنگی سنجیده می شود
overwrought
عصبی
nervous
عصبی
neurotic
عصبی
neural
عصبی
nervelessness
بی عصبی
uptight
عصبی
abnerval
عصبی
keyed up
<idiom>
عصبی
on pins and needles
<idiom>
عصبی
twitchy
عصبی
engram
رد عصبی
neurogram
رد عصبی
nerve impulse
تکانه عصبی
nervelessly
از روی بی عصبی
neuroplexus
شبکه عصبی
nerve tissue
بافت عصبی
neural arc
قوس عصبی
nerve path
گذرگاه عصبی
nerve plexus
شبکه عصبی
neural circuit
مدار عصبی
neural bond
پیوند عصبی
neural network
شبکه عصبی
Relax!
عصبی نشو!
sweat bullets/blood
<idiom>
عصبی بودن
psychochemical agent
گاز عصبی
psychochemical agent
عامل عصبی
plexus
شبکه عصبی
neurocyte
یاخته عصبی
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
neuritis
التهاب عصبی
neural satiation
اشباع عصبی
neural reverbration
ارتعاش عصبی
neural lesion
ضایعه عصبی
neural induction
القای عصبی
neural discharge
تخلیه عصبی
neural conduction
رسانش عصبی
neurofibril
تار عصبی
nerve fibre
تار عصبی
anorexia nervosa
بی اشتهایی عصبی
ganglion
غده عصبی
causalgia
سوزش عصبی
neuron
یاخته عصبی
nervous system
دستگاه عصبی
shock
حمله عصبی
nervous systems
دستگاه عصبی
shocked
حمله عصبی
nerve
رشته عصبی
nerves
رشته عصبی
shocks
حمله عصبی
neurons
یاخته عصبی
interneural
داخل عصبی
interneuron
داخل عصبی
nerve ending
پایانه عصبی
nerve deafness
کری عصبی
nerve current
جریان عصبی
nerve center
مرکز عصبی
nerve cell
سلول عصبی
nerve cell
یاخته عصبی
nerve block
وقفه عصبی
willies
حمله عصبی
neuralgia
درد عصبی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی نباتی
tensed
عصبی وهیجان زده
bradyarthria
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
jittery
وحشت زده و عصبی
reciprocal innervation
تحریک عصبی تقابلی
tense
عصبی وهیجان زده
vegetative nervous system
دستگاه عصبی نباتی
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
tensing
عصبی وهیجان زده
tensest
عصبی وهیجان زده
tenses
عصبی وهیجان زده
on edge
<idiom>
خیلی عصبی وخشمگین
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی سمپاتیک
tenser
عصبی وهیجان زده
visceral nervous system
دستگاه عصبی احشایی
preganglionic
قبل از عقده عصبی
hysteria
هیستری حمله عصبی
commissure
بافت عصبی رابط
neurogenic
دارای ریشه عصبی
conceptual nervous system
دستگاه عصبی فرضی
neuroblast
یاخته رویانی عصبی
tracts
دسته تار عصبی
tract
دسته تار عصبی
discharges
شلیک عصبی تخلیه
neuropath
دچار اختلالات عصبی
commissural fibres
رشتههای عصبی رابط
discharge
شلیک عصبی تخلیه
cns
دستگاه عصبی مرکزی
parasympathetic nervous system
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
nerve agent
عامل شیمیایی عصبی
parabiosis
وقفه رسانش عصبی
neurotic
دچار اختلال عصبی
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی
neuroptera
حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric
مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric
درمان روانی عصبی
fire coordination line
خط هماهنگی اتش هلی کوپترها و نیروهای هوابردو نیروهای الحاقی
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
tie up in knots
<idiom>
کسی را عصبی ونگران کردن
ans
دستگاه عصبی خود مختار
commissurotomy
برداشتن بافت عصبی رابط
preganglionic
وابسته به جلو عقده عصبی
autonomic
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
psychoneural parallelism
توازی نگری روانی- عصبی
oxime
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
neurogenic
ایجاد کننده بافت عصبی
neurocirculatory asthenia
ضعف عصبی- گردش خونی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی خود مختار
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی خود کار
liminal
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
dendrite
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
parasympathetic
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
gray matter
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
solar plexus
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
parasympathetic
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
nerve bundle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
neurons
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neuron
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
flight coordination
هماهنگ کردن پرواز هماهنگی پرواز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com