English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to go along همراه رفتن همراهی کردن
Other Matches
convoys همراه رفتن
convoy همراه رفتن
go along همراه رفتن
to go along همراه کسی رفتن
to accompany همراه کسی رفتن
companies گروهان همراه کسی رفتن
company گروهان همراه کسی رفتن
chaperons همراه دختران جوان رفتن
chaperones همراه دختران جوان رفتن
chaperon همراه دختران جوان رفتن
chaperone همراه دختران جوان رفتن
conpanion همراهی کردن
accomodate همراهی کردن
escorted همراهی کردن
accompanied همراهی کردن
squires همراهی کردن
squire همراهی کردن
to go along همراهی کردن
to accompany همراهی کردن
escorts همراهی کردن
accompanies همراهی کردن
accompany همراهی کردن
to render a ssistance همراهی کردن
escort همراهی کردن
go along همراهی کردن
escorting همراهی کردن
favors همراهی یا طرفداری کردن با
favoring همراهی یا طرفداری کردن با
gain over با خود همراهی کردن
favored همراهی یا طرفداری کردن با
escorts همراهی یامحافظت کردن
escorted همراهی یامحافظت کردن
escort همراهی یامحافظت کردن
escorting همراهی یامحافظت کردن
to attend a funeral باجنازه همراهی کردن
favours همراهی یا طرفداری کردن با
favouring همراهی یا طرفداری کردن با
favour همراهی یا طرفداری کردن با
befriended دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriends دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriending دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriend دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
attributes هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attributing هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attribute هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
companion معاشرت کردن همراهی کردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
ponying همراهی کردن اسب غیرمسابقهای با اسب مسابقه برای تمرین
sobs همراه با سکسکه وبغض گریه کردن
oxidative phosphorylation فسفریل دار کردن همراه بااکسایش
sob همراه با سکسکه وبغض گریه کردن
sobbing همراه با سکسکه وبغض گریه کردن
sobbed همراه با سکسکه وبغض گریه کردن
peer to peer network شبکه همراه به همراه
utility برنامه مفید که همراه با توابعی از قبیل جستجوی فایل , کپی کردن , دایرکتوری فایل , مرتب کردن و رفع اشکال و توابع ریاضی مختلف میباشد
send off همراهی
send-off همراهی
send-offs همراهی
favors همراهی
camaraderie همراهی
favored همراهی
accompaniment همراهی
accompaniments همراهی
favoring همراهی
favour همراهی
favouring همراهی
anent همراهی
concomitance همراهی
sodality همراهی
favours همراهی
companionship همراهی
accompanists همراهی کننده
accompanist همراهی کننده
accompanier همراهی کننده
favourer همراهی کننده
suffrage کمک همراهی قبول
to vow assistance قول همراهی دادن
pall bearer کسیکه در همراهی با جنازه
please do me a service خواهشمندم یک همراهی بامن بکنید
accompaniments ساز یا اواز همراهی کننده
accompaniment ساز یا آواز همراهی کننده
accomodation تطبیق طرز زندگی با محیط همراهی
accompanist همراهی کننده با آواز یا سازی چون پیانو
accompanists همراهی کننده با اواز یاسازی چون پیانو
we sang them home ایشان را با اواز و سرود تامنزلشان همراهی کردیم
To quibble and equivocate. پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
boot out <idiom> اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
in tow <idiom> برده شدن ازجایی به جای دیگر ،همراهی با کسی
you have no option but to go چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
slanted کج رفتن کج کردن
slants کج رفتن کج کردن
slant کج رفتن کج کردن
mopping up پاک کردن رفتن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to take a walk گردش کردن یا رفتن
walk گردش کردن پیاده رفتن
walked گردش کردن پیاده رفتن
walks گردش کردن پیاده رفتن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
get a wiggle on <idiom> عجله کردن با شتاب رفتن
to go on جلوتر رفتن سلوک کردن
set on پیش رفتن حمله کردن
get off روانه کردن عقب رفتن از
duck زیر اب رفتن غوض کردن
get on پیش رفتن کار کردن
ducked زیر اب رفتن غوض کردن
duckings زیر اب رفتن غوض کردن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
ducks زیر اب رفتن غوض کردن
pierce رخنه کردن فرو رفتن
pierces رخنه کردن فرو رفتن
put off تاخیر کردن طفره رفتن
mouch راه رفتن دولادولاراه رفتن
bypasses از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassing از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassed از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
fluctuate نوسان کردن بالا وپایین رفتن
to go places گردش کردن [رفتن به جاهای دیدنی]
fluctuated نوسان کردن بالا وپایین رفتن
fluctuates نوسان کردن بالا وپایین رفتن
nose dive ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
wastes بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
drifts بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
waste بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
drifting بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drifted بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drift بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
bypass از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
tramped باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
tramp باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
seesaw بالا وپایین رفتن الله کلنگ کردن
marched نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
tramps باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
march نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
to abscond [from] <idiom> ناگهان ترک کردن [در رفتن ] [اصطلاح مجازی]
sinuating حرکت کردن به طور قیقاجی قیقاج رفتن
marches نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
marching نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
turn out <idiom> بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
to go catting [to look for sexual partners] <idiom> رفتن برای دختر بلند کردن [اصطلاح روزمره]
To quicken ones pace . قدمهای خود را سریع تر کردن ( تندتر راه رفتن )
lead the way <idiom> جلو رفتن ونشان دادن مسیر،راهنماییی کردن
to go on a picnic بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
to go one better برکسی پیش دستی کردن روی دست کسی رفتن
to keep pace with something <idiom> با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
pace lap دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
to jink [colloquial] [British English] در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
concomitant همراه
mid همراه با
mid- همراه با
secondary planet همراه
non concurrent نا همراه
on همراه
in company with همراه
along همراه
participants همراه
accompanied by همراه
company همراه
to fight with the enemy همراه = با
participant همراه
bundled همراه
attendants همراه
comrade همراه
acologte همراه
accompanying همراه
companies همراه
attendant همراه
comrades همراه
trotting یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotted یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
attends همراه بودن
accompany همراه بودن
on one's coat-tails <idiom> همراه کس دیگر
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
to keep company with همراه بودن با
good luck to you خدا به همراه
companion همراه همدم
unaccompanied بدون همراه
sick headache سردرد همراه با
indiental music موزیک همراه
accompanies همراه بودن
escorted همراه بدرقه
attend همراه بودن
attending همراه بودن
accommpanying element عنصر همراه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com