Total search result: 204 (11 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
farrow |
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند |
farrowed |
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند |
farrowing |
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند |
farrows |
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند |
|
|
Other Matches |
|
gyle |
مقدارابجوی که دریک وهله ساخته میشود |
hauling |
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند |
hauled |
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند |
hauls |
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند |
haul |
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند |
trafficked |
نرخ پیام هایی که وارد صف می شوند در برابر آنهایی خارج می شوند در یک زمان مشخص |
traffic |
نرخ پیام هایی که وارد صف می شوند در برابر آنهایی خارج می شوند در یک زمان مشخص |
traffics |
نرخ پیام هایی که وارد صف می شوند در برابر آنهایی خارج می شوند در یک زمان مشخص |
trafficking |
نرخ پیام هایی که وارد صف می شوند در برابر آنهایی خارج می شوند در یک زمان مشخص |
batch processing |
سیستم پردازش داده ها که در آن اطلاعات در دسته هایی جمع آوری می شوند و سپس در یک ماشین اجرا می شوند |
brood |
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی |
broods |
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی |
brooded |
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی |
applet |
برنامه هایی که از Panel Contral آغاز می شوند |
divides |
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند |
divide |
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند |
cycle |
تعداد زمان هایی که یک مجموعه دستورات تکرار شده یا می شوند |
desktop |
نشانه هایی که روی صفحه کار نمایش داده می شوند |
cycles |
تعداد زمان هایی که یک مجموعه دستورات تکرار شده یا می شوند |
cycled |
تعداد زمان هایی که یک مجموعه دستورات تکرار شده یا می شوند |
back gear shaft |
محور چرخ دنده هایی که به پایه نظام ماشین تراش متصل می شوند |
storage |
فضای موقت حافظه برای داده هایی که در حال حاضر پردازش می شوند |
suite of programs |
1-گروه برنامه هایی که یکی پس از دیگری اجرا می شوند. 2-تعداد برنامههای یک کار مشخص |
lengths |
تعداد داده هایی که در بافر ذخیره می شوند تا پردازنده آماده دریافت آنها شود |
length |
تعداد داده هایی که در بافر ذخیره می شوند تا پردازنده آماده دریافت آنها شود |
language |
زبان برنامه نویسی که از نشانه هایی استفاده میکند تا دستورات ای که باید به کد ماشین تبدیل شوند را کد کند |
languages |
زبان برنامه نویسی که از نشانه هایی استفاده میکند تا دستورات ای که باید به کد ماشین تبدیل شوند را کد کند |
distributes |
سیستمی که از فایل هایی که در بیش از یک محل ذخیره شده اند استفاده میکند که یک در نقط ه مرکزی پردازش می شوند |
AppleTalk |
پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند |
distribute |
سیستمی که از فایل هایی که در بیش از یک محل ذخیره شده اند استفاده میکند که یک در نقط ه مرکزی پردازش می شوند |
distributing |
سیستمی که از فایل هایی که در بیش از یک محل ذخیره شده اند استفاده میکند که یک در نقط ه مرکزی پردازش می شوند |
Startup folder |
پرونده خاص در دیسک سخت که حاوی برنامه هایی است که خودکار اجرا می شوند وقتی که کار ویندوز را آغاز میکند |
ULA |
قطعهای که حاوی تعداد مدار منط قی جدا و دروازه هایی که سپس توسط مشتری وصل می شوند تا تابع مورد نظررا انجام دهند |
L cache |
فضای کوچک RAM ایستای سریع روی قطعه پردازنده که داده هایی که اغلب استفاده می شوند را برای افشزایش سرعت پردازش ذخیره میکند |
sealed orders |
پاکات لاک و مهر شده دستورالعمل هایی که لاک ومهر شده ارسال می شوند |
compacts |
دیسک پلاستیکی کوچک که به عنوان ROM به فرفیت بالا به کار می رود داده ها به صورت دودویی روی سوراخ هایی از سطح ذخیره می شوند که بعداگ توسط لیزر قابل خواندن هستند |
compact |
دیسک پلاستیکی کوچک که به عنوان ROM به فرفیت بالا به کار می رود داده ها به صورت دودویی روی سوراخ هایی از سطح ذخیره می شوند که بعداگ توسط لیزر قابل خواندن هستند |
compacted |
دیسک پلاستیکی کوچک که به عنوان ROM به فرفیت بالا به کار می رود داده ها به صورت دودویی روی سوراخ هایی از سطح ذخیره می شوند که بعداگ توسط لیزر قابل خواندن هستند |
compacting |
دیسک پلاستیکی کوچک که به عنوان ROM به فرفیت بالا به کار می رود داده ها به صورت دودویی روی سوراخ هایی از سطح ذخیره می شوند که بعداگ توسط لیزر قابل خواندن هستند |
filing |
1-مرتب کردن متن ها. 2-متن هایی که باید مرتب شوند |
shifted |
جابجایی داده به چپ یا راست در یک کلمه , بیتهایی که از مرز کلمه خارج می شوند نادیده گرفته می شوند محلهای خالی با صفر پر می شوند |
shift |
جابجایی داده به چپ یا راست در یک کلمه , بیتهایی که از مرز کلمه خارج می شوند نادیده گرفته می شوند محلهای خالی با صفر پر می شوند |
shifts |
جابجایی داده به چپ یا راست در یک کلمه , بیتهایی که از مرز کلمه خارج می شوند نادیده گرفته می شوند محلهای خالی با صفر پر می شوند |
lisps |
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که اصولا" برای پردازش داده هایی است که شامل لیست هایی می باشند |
lisping |
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که اصولا" برای پردازش داده هایی است که شامل لیست هایی می باشند |
lisped |
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که اصولا" برای پردازش داده هایی است که شامل لیست هایی می باشند |
lisp |
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که اصولا" برای پردازش داده هایی است که شامل لیست هایی می باشند |
optical |
فرآیندی که اجازه میدهد حروف چاپی یا نوشته شده به صورت نوری تشخیص داده شوند و به کد قابل خواندن توسط ماشین تبدیل شوند که وارد کامپیوتر می شوند به کمک حرف خوان نوری |
saddle bag |
خورجین [اینگونه قالیچه ها بصورت قرینه بافته می شوند.گاه مجزا بوده و سپس به یکدیگر متصل می شوند و یا بصورت یک تکه که در وسط ساده است بافته می شوند.] |
vat dyeing |
رنگرزی خمی [روشی جهت رنگرزی رنگینه هایی که براحتی در آب حل نمی شوند. الیاف رنگ شده به این طریق دارای مقاومت بالایی در مقابل شستشو و نور خورشید هستند و بیشتری برای پنبه و الیاف های سلولزی است.] |
parous |
زاییده |
sextipara |
زن شش شکم زاییده |
conception |
زاییده افکار |
concept |
زاییده افکار |
parous |
بچه زاییده |
idea |
زاییده افکار |
brainchild |
زاییده افکار |
born |
زاییده شده |
internal conception |
زاییده افکار |
biogenic |
زیست زاییده |
to s e the light |
زاییده شدن |
newborn |
تازه زاییده شده |
multipara |
زن چند شکم زاییده |
multiparous |
چند شکم زاییده |
still born |
مرده زاییده شده |
natimortality |
امار مرده زاییده شدگان |
sequential |
داده یا دستوراتی که به ترتیب پردازش می شوند , به ترتیبی که دستیابی می شوند |
overlay |
بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند |
overlaying |
بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند |
overlays |
بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند |
new born |
زاییده شده تازه تولد یافته |
afterborn |
زاییده شده پس ازمرگ پدر بعدی |
rock scorpion |
کسیکه که درجبل الطارق زاییده شود |
activities |
روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند |
activity |
روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند |
routinely |
توابعی که فراخوانی یا پردازش می شوند و وقتی ماشین یا سیستمی خراب میشود توسط کاربر استفاده می شوند |
routines |
توابعی که فراخوانی یا پردازش می شوند و وقتی ماشین یا سیستمی خراب میشود توسط کاربر استفاده می شوند |
routine |
توابعی که فراخوانی یا پردازش می شوند و وقتی ماشین یا سیستمی خراب میشود توسط کاربر استفاده می شوند |
stacks |
ذخیره سازی تعدادی کار که باید در پشته پردازش شوند و یکی پس از دیگری به طور خودکار اجرا شوند |
stack |
ذخیره سازی تعدادی کار که باید در پشته پردازش شوند و یکی پس از دیگری به طور خودکار اجرا شوند |
stacked |
ذخیره سازی تعدادی کار که باید در پشته پردازش شوند و یکی پس از دیگری به طور خودکار اجرا شوند |
detecting |
سیستم کد گذاری که اجازه میدهد خطاهای حین ارسال تشخیص داده شوند ولی آن قدر پیچیده نیستند تا تصحیح شوند |
detected |
سیستم کد گذاری که اجازه میدهد خطاهای حین ارسال تشخیص داده شوند ولی آن قدر پیچیده نیستند تا تصحیح شوند |
detect |
سیستم کد گذاری که اجازه میدهد خطاهای حین ارسال تشخیص داده شوند ولی آن قدر پیچیده نیستند تا تصحیح شوند |
ended |
حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند |
detects |
سیستم کد گذاری که اجازه میدهد خطاهای حین ارسال تشخیص داده شوند ولی آن قدر پیچیده نیستند تا تصحیح شوند |
end |
حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند |
ends |
حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند |
rool crush |
اثر تاخوردگی [فرش هایی که درست عدل بندی نشده و یا مدت طولانی بصورت چهارلا در انبار باشد پس از مفروش شدن در زمین برآمدگی هایی در محل تا دارد که اگر به شکستگی منجر نشده باشد پس از مدتی اصلاح می شود.] |
at one blow |
در یک وهله |
at one cast |
در یک وهله |
instances |
وهله |
occasioned |
وهله |
occasioning |
وهله |
occasions |
وهله |
instance |
وهله |
occasion |
وهله |
on one occasion |
در یک وهله |
onset |
وهله |
reprise |
وهله |
saturated colour |
که روی ویدیو خوب نشان داده نمیشوندوممکن است باعث اختلال شوند یا روی صفحه پخش شوند |
VDU |
ترمینال صفحه نمایش و صفحه کلید که متن و گرافیک دیده می شوند و اطلاعات وارد می شوند |
VDUs |
ترمینال صفحه نمایش و صفحه کلید که متن و گرافیک دیده می شوند و اطلاعات وارد می شوند |
vdt |
ترمینال صفحه نمایش و صفحه کلید که متن و گرافیک دیده می شوند و اطلاعات وارد می شوند |
places |
وهله مرتبه |
stages |
پایه وهله |
place |
وهله مرتبه |
at the first blush |
در نخستین وهله |
at the first onset |
در نخستین وهله |
stage |
پایه وهله |
at first hand |
در وهله نخست |
heats |
اشتیاق وهله |
heat |
اشتیاق وهله |
in the last resort |
دراخرین وهله |
placing |
وهله مرتبه |
on several occasions |
در چندین وهله |
at first blush |
در وهله نخست |
at first push |
در نخستین وهله |
at one scoop |
بیک وهله |
one track |
فقط در یک وهله |
lifting |
یک وهله بلندکردن بار |
from the very f. |
ازهمان وهله نخست |
at the earliest p moment |
در نخستین وهله امکان |
lift |
یک وهله بلندکردن بار |
on the first occasion |
در نخستین وهله یا فرصت |
lifts |
یک وهله بلندکردن بار |
lifted |
یک وهله بلندکردن بار |
pressrun |
یک دوره یا یک وهله کارماشین چاپ |
litter |
نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید |
littered |
نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید |
littering |
نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید |
litters |
نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید |
diphthongize |
تلفظ کردن دو صدای جداگانه در یک وهله |
subroutine |
تعداد دستورات کامپیوتر در برنامه که در زمان فراخوانی می شوند و تا خاتمه کنترل می شوند و پس از فراخوانی کنترل به دستور بعدی می رود |
polyestrous |
دارای بیش از یک وهله جفت گیری درسال |
polyoestrous |
دارای بیش ازیک وهله جفت گیری در سال |
in an instant |
دریک ان |
derrick |
دریک |
derricks |
دریک |
polytonal |
وابسته به استفاده ازچند کلید یا چند لحن موسیقی در یک وهله |
bubble sort |
روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند |
standing derrick |
دریک ثابت |
sedentary |
مقیم دریک جا |
in an instant |
دریک لحظه |
on a par |
دریک تراز |
swinging derrick |
دریک گردان |
on one occasion |
دریک موقع |
en bloc |
دریک بلوک |
row |
1-خط حروف چاپ شده یا نمایش داده شده . 2- خط افقی در کارت پانچ , اعداد در ردیفها نمایش داده می شوند و نه در ستونها. هر ورودی با یک ردیف نقط ه جدا می شوند |
rowed |
1-خط حروف چاپ شده یا نمایش داده شده . 2- خط افقی در کارت پانچ , اعداد در ردیفها نمایش داده می شوند و نه در ستونها. هر ورودی با یک ردیف نقط ه جدا می شوند |
rows |
1-خط حروف چاپ شده یا نمایش داده شده . 2- خط افقی در کارت پانچ , اعداد در ردیفها نمایش داده می شوند و نه در ستونها. هر ورودی با یک ردیف نقط ه جدا می شوند |
beside |
دریک طرف بعلاوه |
somewheres |
یک جایی دریک محلی |
somewhere |
یک جایی دریک محلی |
partly |
نسبتا دریک جزء |
aline |
دریک رشته قراردادن |
pitcherful |
انچه دریک سبوجابگیرد |
out of step <idiom> |
دریک گام نبودن |
rub elbows/shoulders <idiom> |
دریک سطح بودن |
run in the family/blood <idiom> |
دریک سطح بودن |
capful |
انچه دریک کلاه جابگیرد |
batch |
مقدار نان دریک پخت |
colocate |
دریک مکان قرار دادن |
textbook |
کتاب اصلی دریک موضوع |
textbooks |
کتاب اصلی دریک موضوع |
coincided |
دریک زمان اتفاق افتادن |
coincide |
دریک زمان اتفاق افتادن |
collinear |
دریک خط مستقیم واقع شونده |
coincides |
دریک زمان اتفاق افتادن |
chorus girl |
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند |
chorus girls |
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند |
coincident |
واقع شونده دریک وقت |
batches |
مقدار نان دریک پخت |
cartful |
انچه دریک گاری جا بگیرد |
coinciding |
دریک زمان اتفاق افتادن |
fascia plate |
تابلوی مقابل دریک وسیله |
aligns |
دریک ردیف قرار گرفتن |
have one's ass in a sling <idiom> |
دریک وضع نا مساعد بودن |
polynya |
منطقه اب ازاد دریک دریای یخ |
pent up |
دریک جا نگاه داشته شده |
aligning |
دریک ردیف قرار گرفتن |
aligned |
دریک ردیف قرار گرفتن |
text book |
کتاب اصلی دریک موضوع |
ledger bait |
که دریک جا روی نگاه دارند |
in a crack |
دریک چشم بهم زدن |
align |
دریک ردیف قرار گرفتن |
polynia |
منطقه اب ازاد دریک دریای یخ |
easy does it <idiom> |
دریک چشم بهم زدن |
concurrent |
دریک وقت واقع شونده موافق |
pointsman |
عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده |
hinge joint |
مفصلی که دریک سطح حرکت کند |
gigahertz |
فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه |
docking |
ارتباط مکانیکی دو فضاپیما دریک مدار |
palmful |
انقدرکه دریک کف دست جای گیرد |
broadsides |
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده |
broadside |
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده |
play footsie <idiom> |
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی |
bicipital |
تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها |
ice time |
مجموع مدت بازی بازیگر دریک مسابقه یا در یک فصل |
coextensive |
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته |