Dictiornary-Farsi | همکاری مشترک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
co-operation	همکاری مشترک
collaboration	همکاری مشترک
cooperation	همکاری مشترک
cooperative work	همکاری مشترک


Other Matches

joint venture	سرمایه گذاری مشترک تجارت مشترک
common divisor	مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
subscribers	مشترک روزنامه وغیره مشترک
joint	نیروهای مشترک عملیات مشترک
subscriber	مشترک روزنامه وغیره مشترک
cooperative scorer	بهره گیرنده از روش سرمایه گذاری مشترک استفاده کننده از سرمایه گذاری مشترک
collaboration	همکاری
cahoots	همکاری
competition	همکاری
synergism	همکاری
competitions	همکاری
cooperation	همکاری
co-operate	همکاری
coact	همکاری کردن
disaffiliation	عدم همکاری
close coordination	همکاری نزدیک
synergistic	همکاری کننده
assisted	یاور همکاری
assist	یاور همکاری
synergistic	مربوط به همکاری
logrolling	همکاری متقابل
synergy	همکاری یاری
mutualism	اصول همکاری
assists	یاور همکاری
close controlled	همکاری نزدیک
disaffiliate	همکاری نکردن
cooperator	همکاری کننده
solidarity	همکاری همبستگی
incoordination	عدم همکاری
take on <idiom>	شروع به همکاری
incoordinate	فاقد حس همکاری
logroll	همکاری کردن
disassociate	همکاری نکردن
disassociates	همکاری نکردن
disassociating	همکاری نکردن
antagonistic cooperation	همکاری ناساز
noncooperation	عدم همکاری
teamwork	روح همکاری
disassociated	همکاری نکردن
pull together	همکاری کردن
assisting	یاور همکاری
dissociating	قطع همکاری وشرکت
dissociates	قطع همکاری وشرکت
dissociate	قطع همکاری وشرکت
keep someone on <idiom>	اجازه همکاری دادن
cooperation	همکاری تشریک مساعی
contribution	هم بخشی همکاری وکمک
contributions	هم بخشی همکاری وکمک
gung-ho	آمادهی همکاری و عمل
disassociation	عدم یا فسخ همکاری
abasia	عدم همکاری عضلات محرکه
disaffiliate	به همکاری یا شراکت خاتمه دادن
organization for european economic coopr	سازمان همکاری اقتصادی اروپا
take turns <idiom>	انجام کاری با همکاری یکدیگر
organization for economic co opration	سازمان توسعه و همکاری اقتصادی
to distance [dissociate] oneself from	دوری [قطع همکاری] کردن از
handle with kid gloves <idiom>	باکسی همکاری دقیق داشتن
synergetic	دارای اشتراک مساعی همکاری کننده
consolidation psychological operation	عملیات روانی برای جلب همکاری مردم
to dissociate [disassociate] oneself from somebody [something]	از کسی [چیزی] دوری [قطع همکاری] کردن
community relations	روابط همکاری بین سازمانهای نظامی وقشرهای اجتماعی
to opt out [of something]	تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
bank giro	همکاری بانک و اداره پست جهت انتقال پول
to opt in [something]	تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
The answer to terrorism must be better intelligence and improved international cooperation.	پاسخ به تروریسم باید اطلاعات بهتر سازمان مخفی و بهبودی همکاری های بین المللی باشد.
backstabber	خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
common user	مشترک
commonality	مشترک
commonalities	مشترک
conjoint	مشترک
party lines	خط مشترک
held in common	مشترک
sensed	حس مشترک
commonest	مشترک
commoners	مشترک
common	مشترک
party line	خط مشترک
joint	مشترک
subscribers	مشترک
senses	حس مشترک
intercommon	حق مشترک
subscriber	مشترک
subscriber's line	خط مشترک
participants	مشترک
participant	مشترک
sense	حس مشترک
internationalism	روش فکری مبنی بر لزوم همکاری وهمبستگی نزدیک بین ملتهای جهان به حدی که به تشکیل یک حکومت جهانی منجر شود
interoperability	قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
tenancy in common	استیجار مشترک
EEC	بازار مشترک
joint ownership	مالکیت مشترک
trunk circuit	معبر مشترک
intercommunion	اقدام مشترک
commonweal	مشترک المنافع
line termination circuit	اتصال مشترک
jointly owned property	مال مشترک
joint zone	منطقه مشترک
local subscriber	مشترک داخلی
mutual debts	دیون مشترک
complex fraction	برخه مشترک
mutual interests	منافع مشترک
mutual responsibility	مسئوولیت مشترک
concerted action	عمل مشترک
co-authors	نویسندهی مشترک
co-author	نویسندهی مشترک
joint stock	سرمایه مشترک
complex fraction	مخرج مشترک
telephone subscriber	مشترک تلفنی
joint command	یکان مشترک
joint command	فرماندهی مشترک
party parpet	جانپناه مشترک
joint adventure	تجارت مشترک
subscriber's station	مرکز مشترک
subscriber's number	شماره مشترک
joint demand	تقاضای مشترک
rachis	دیرک مشترک
joint account	حساب مشترک
interrelation	مناسبات مشترک
subscriber's line	خط متعلق به مشترک
intercommunion	ارتباط مشترک
joint committee	کمیسیون مشترک
halvers	نیمه مشترک
joint costs	هزینههای مشترک
joint staff	ستاد مشترک
joint shares	سهام مشترک
subscriber's cable	کابل مشترک
synergy	عمل مشترک
joint services	خدمات مشترک
joint resolution	تصمیم مشترک
joint products	محصولات مشترک
my and his father	پدر مشترک من و او
joint force	نیروی مشترک
joint exercise	مانور مشترک
joint exercise	تمرین مشترک
joint declaration	بیانیه مشترک
joint costs	هزینه مشترک
insurance certificate	بیمه مشترک
interface	سطح مشترک
condominiums	تسلط مشترک
condominiums	حاکمیت مشترک
condominiums	مالکیت مشترک
condominiums	حکومت مشترک
condominium	تسلط مشترک
condominium	حاکمیت مشترک
condominium	مالکیت مشترک
condominium	حکومت مشترک
common denominator	مخرج مشترک
common denominators	مخرج مشترک
interface	وجه مشترک
middling	جمله مشترک
meant	میان مشترک
party walls	دیوار مشترک
party wall	دیوار مشترک
common fraction	مخرج مشترک
co-operation	کار مشترک
intersections	فصل مشترک
intersection	فصل مشترک
coefficients	عامل مشترک
common	مشترک اشتراکی
commoners	مشترک اشتراکی
Common Market	بازار مشترک
collaboration	کار مشترک
cooperation	کار مشترک
cooperative work	کار مشترک
factors	عامل مشترک
factor	عامل مشترک
joint	مشترک الحاقی
joint	ستاد مشترک
commonest	مشترک اشتراکی
coefficient	عامل مشترک
coenotrope	گرایش مشترک
co insurance	بیمه مشترک
coinsurance	بیمه مشترک
subscriber line	خط مشترک [مخابرات]
common progarm	برنامه مشترک
combined publications	نشریات مشترک
common area	ناحیه مشترک
common multiple	مضرب مشترک
common language	زبان مشترک
joint supply	عرضه مشترک
common factor	عامل مشترک
common fate	سرنوشت مشترک
common fronties	مرز مشترک
common gender	جنس مشترک
cenotrope	گرایش مشترک
caveat subscriptor	اخطار به مشترک
common trait	ویژگی مشترک
interfaces	وجه مشترک
interfaces	سطح مشترک
collective	مشترک عمومی
common storage	حافظه مشترک
party line	مرز مشترک
party lines	مرز مشترک
bottom layer	لایه مشترک
common wall	دیوار مشترک
commonwealths	مشترک المنافع
common wealth	مشترک المنافع
commonwealth	مشترک المنافع
lowest common multiple	کوچکترین مضرب مشترک
line termination circuit	مدار مشترک تلفنی