Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
neuropathic
وابسته بناخوشی عصبانی
Other Matches
jitter
عصبانی شدن عصبانی بودن
to sham illness
خود را بناخوشی زدن تمارض کردن
malingers
خود را بناخوشی زدن تمارض کردن
malingered
خود را بناخوشی زدن تمارض کردن
maliger
خود را بناخوشی زدن تمارض کردن
malinger
خود را بناخوشی زدن تمارض کردن
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
huffy
عصبانی
huffiest
عصبانی
huffier
عصبانی
jumpy
عصبانی
wrathful
عصبانی
wreakful
عصبانی
frenetic
عصبانی
maniacs
عصبانی
pins and needles
عصبانی
short tempered
عصبانی
choleric
عصبانی
twittery
عصبانی
red hot
عصبانی
maniac
عصبانی
uptight
<idiom>
عصبانی
feisty
عصبانی
out of temper
عصبانی
pissed off
[vulgar]
<adj.>
عصبانی
maddest
عصبانی
pelting
عصبانی
mad
[coll.]
[very angry]
<adj.>
عصبانی
mad
[at]
<adj.>
عصبانی
[از]
angry
[with]
<adj.>
عصبانی
[از]
ireful
[literary]
<adj.>
عصبانی
pissed off
[at]
[American E]
<adj.>
عصبانی
[از]
wrathy
[colloquial]
<adj.>
عصبانی
irate
<adj.>
عصبانی
huffish
عصبانی
horn mad
عصبانی
frantic
عصبانی
wroth
[chiefly literary]
<adj.>
عصبانی
angry
<adj.>
عصبانی
nervy
عصبانی
pissed
[at]
[American E]
<adj.>
عصبانی
[از]
furious
<adj.>
عصبانی
indignant
<adj.>
عصبانی
frenetical
عصبانی
waxy
عصبانی
high strung
عصبانی
wrathful
[literary]
<adj.>
عصبانی
mad
عصبانی
wear on
عصبانی کردن
provocative
عصبانی کننده
get one's dander up
<idiom>
عصبانی شدن
hit the ceiling
<idiom>
عصبانی شدن
hit the roof
<idiom>
عصبانی شدن
wear on
<idiom>
عصبانی شدن
worked up
<idiom>
عصبانی ،نگران
to get on one's nerve
عصبانی کردن
irritated
عصبانی کردن
irritate
عصبانی کردن
funk
عصبانی کردن
enraging
عصبانی کردن
enrage
عصبانی کردن
madly
با حال عصبانی
nervousness
حالت عصبانی
enrages
عصبانی کردن
in a wrought up state
درحال عصبانی
nervously
بطور عصبانی
blood
عصبانی کردن
steam up
عصبانی کردن
enraged
عصبانی کردن
outrageous
عصبانی کننده
the fidgets
حالت عصبانی
the needle
حالت عصبانی
irritates
عصبانی کردن
neurotic
ادم عصبانی
see red
عصبانی شدن
get someone's blood up
<idiom>
عصبانی کردن
furious
عصبانی متلاطم
mad as a hornet
<idiom>
خیلی عصبانی
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
blow up
ترکاندن عصبانی کردن
to get on somebody's nerves
کسی را عصبانی کردن
outraging
سخت عصبانی شدن
outrages
سخت عصبانی شدن
outraged
سخت عصبانی شدن
outrage
سخت عصبانی شدن
amok
شخص عصبانی و دیوانه
rub some one the wrong way
کسی را عصبانی کردن
neuropathist
متخصص ناخوشیهای عصبانی
He sounds angry.
او عصبانی به نظر میرسد.
fit to be tied
<idiom>
خیلی عصبانی وناامید
get (someone's) goat
<idiom>
عصبانی کردن شخص
piss off
<idiom>
عصبانی کردن کسی
foam at the mouth
<idiom>
خیلی عصبانی شدن
give someone a piece of your mind
<idiom>
عصبانی شدن از کسی
blow-ups
ترکاندن عصبانی کردن
down on (someone)
<idiom>
از چیزی عصبانی بودن
flare up
<idiom>
یک مرتبه عصبانی شدن
get on one's nerves
<idiom>
عصبانی کردن شخص
blow-up
ترکاندن عصبانی کردن
crabs
جرزدن عصبانی کردن
in one's hair
<idiom>
عصبانی کردن شخصی
crab
جرزدن عصبانی کردن
This is a red rag for me.
این من را واقعا عصبانی میکند.
nervous wreck
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
Don't let it get to you.
نگذار این تو را عصبانی بکند.
bundle of nerves
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
He is outrageous!
او
[مرد]
آدم را عصبانی می کند!
maddened
عصبانی کردن دیوانه شدن
make one's blood boil
<idiom>
کسی را خیلی عصبانی کردن
maddens
عصبانی کردن دیوانه شدن
He got angry and banged the table.
عصبانی شد وزد روی میز
madden
عصبانی کردن دیوانه شدن
drive someone up a wall
<idiom>
از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
bag of nerves
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
to get mad at somebody
[something]
از دست کسی
[چیزی]
عصبانی شدن
to be mad at somebody
[something]
از دست کسی
[چیزی]
عصبانی بودن
There were some angry looks in the crowd .
قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
Whatever did he say to make you so angry .
مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
to snap
یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
go into orbit
<idiom>
از کوره در رفتن ،خیلی عصبانی شدن
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
lithic
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
zygose
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
frontal
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
sorehead
شخص کم فرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود
I was absolutely infuriated.
کارد میزدی خونم در نمی آمد
[بی نهایت عصبانی بودم]
Neanderthal
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
hermitical
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
morphic
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
associating
وابسته وابسته کردن
associates
وابسته وابسته کردن
associated
وابسته وابسته کردن
associate
وابسته وابسته کردن
popliteal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
poplitaeal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
physico chemical
وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
epistemologycal
وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
crabs
عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
crab
عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
to get annoyed
[at]
آزرده شدن
[عصبانی شدن]
[در باره]
to rile
آزردن
[دمق کردن]
[عصبانی کردن]
fluster
دست پاچه کردن عصبانی کردن
flusters
دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering
دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustered
دست پاچه کردن عصبانی کردن
life cycle hypothesis
فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
to get riled
[to feel riled]
آزرده شدن
[عصبانی شدن]
maddest
عصبانی کردن دیوانه کردن
mad
عصبانی کردن دیوانه کردن
belonging
وابسته ها
subordinating
وابسته
attached
وابسته
dependent
وابسته
correspondent
وابسته
dependant
وابسته
dependants
وابسته
correspondents
وابسته
attributable
وابسته به
attache
وابسته
of kin
وابسته
affiliating
وابسته
federate
وابسته
federated
وابسته
aquatic
وابسته به اب
subordinate
وابسته
pertinent
وابسته
hanger on
وابسته
related
وابسته
affiliate
وابسته
affiliated
وابسته
affiliates
وابسته
contingents
وابسته
contingent
وابسته
subordinated
وابسته
plantar
وابسته به کف پا
federates
وابسته
federating
وابسته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com