English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
haemostatic وابسته به ایست خون
Other Matches
vehicle stopping distance مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
whoa ایست
breathing space ایست
halts ایست
halt ایست
flag stop ایست
hold ایست
holds ایست
stay ایست
stayed ایست
cessation ایست
standstill ایست
stand ایست
perisystole ایست دل
limit stop حد ایست
stoppage ایست
stoppages ایست
standstil ایست
stops ایست
avast ایست
time out ایست
stop ایست
stopped ایست
halted ایست
stopping ایست
hold ایست نگهداری
ceases ایست توقف
close ایست توقف
closer ایست توقف
closes ایست توقف
closest ایست توقف
stop element عنصر ایست
it is a thankless task کاربیهوده ایست
suspension ایست تعلیق
suspensions ایست تعلیق
hold water قایق ایست
ceased ایست توقف
cease ایست توقف
holds ایست نگهداری
statics ایست شناسی
unceasing ایست ناپذیر
nodal point نقطه ایست
truces جنگ ایست
truce جنگ ایست
to make a pause ایست کردن
to make a stop ایست کردن
at pause در حال ایست
interval ایست وقفه
pausal ایست دار
caesura وقفه ایست
ceasing ایست توقف
periods نوبت ایست
dynamic stop ایست پویا
silences ایست بی حرکت
silenced ایست بی حرکت
silencing ایست بی حرکت
period نوبت ایست
whoa ایست دادن
fixism ایست گرایی
haemostasis ایست خون
haemostasia ایست خون
silence ایست بی حرکت
to heave to بحالت ایست دراوردن
halted سکته ایست کردن
stopping sight distance فاصله دید ایست
stop bit ذرهء ایست نما
stop bit بیت ایست نما
hockey stop نوعی ایست ناگهانی
to come بحال ایست درامدن
to be under ane در حال ایست بودن
lay by جایگاه ایست ایستگاه
the train runs without a stop قطار بدون ایست
interludes ایست میان دو پرده
lay-bys جایگاه ایست ایستگاه
halts سکته ایست کردن
lay-by جایگاه ایست ایستگاه
halt سکته ایست کردن
to put to a pause بحال ایست دراوردن
avast ایست توقف کنید
fetch up بحال ایست درامدن
interlude ایست میان دو پرده
what kind of a bird is that ? چه قسم پرنده ایست
he has a loose conduct ادم هرزه ایست
he is a prodigy of learning اعجوبه ایست در دانش
total stopping distance طول ایست کامل
torpidity حالت سستی ایست
ease all درکرجی رانی ایست
syzygial وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
telepathic وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
dialectological وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
subglacial وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
choral وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
patience is a virtue شکیبائی خوی پسندیده ایست
stopping sight distance فاصله دید برای ایست
It is an extremely complicated problem. مسأله بسیار پیچیده ایست
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
hyphen نشان اتصال ایست درسخن
hyphens نشان اتصال ایست درسخن
vehicular وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
sothic وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
puritanical وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
lexicographic وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
phylar وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
menopause بند امدن قاعدگی ایست طمث
lexigraphy یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
to taxi to a standstill حرکت آخر تا به ایست رسیدن [هواپیما]
hammock chair صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
monarchic وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
erotic وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
cliquey وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
supervisory وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
poetaster is pejorative word شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
check string ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
nowel کلمه ایست که درسرود خوانی و هلهلههای عید میلادمسیح تکرار میکنند
pausal form دردستور عبری شکلی که کلمه هنگام ایست درجمله پیدا میکند
sister services یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
frontal وابسته به پیشانی وابسته بجلو
lithic وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
zygose وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
coffins جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
coffin جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
abio کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
appropriation در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
hermitical وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
Neanderthal وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
morphic وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
practician کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
associated وابسته وابسته کردن
associates وابسته وابسته کردن
associate وابسته وابسته کردن
associating وابسته وابسته کردن
poplitaeal وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
physico chemical وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
popliteal وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
epistemologycal وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
stand ایست کردن توقف کردن
life cycle hypothesis فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
tuitionary وابسته به
febile وابسته به تب
diphtheric وابسته به
federate وابسته
elysian وابسته به
carpal وابسته به مچ
affiliating وابسته
affiliates وابسته
affiliated وابسته
affiliate وابسته
related وابسته
hanger on وابسته
cantabrigian وابسته به
federates وابسته
cephalic وابسته به سر
pertinent وابسته
wedded وابسته
adjective وابسته
monitorial وابسته به
of kin وابسته
interdependent وابسته
thereof وابسته به ان
pertianing وابسته
commissarial وابسته به
adjectives وابسته
akin وابسته
attendant وابسته
attendants وابسته
federating وابسته
plantar وابسته به کف پا
congenerous وابسته
relevant وابسته
relative وابسته
messianic وابسته به
comprador وابسته
contingents وابسته
subordinating وابسته
correspondents وابسته
subordinates وابسته
sexual organs وابسته به
subordinated وابسته
subordinate وابسته
dependant وابسته
pertaining وابسته
israelitish وابسته به
belonging وابسته ها
contingent وابسته
federated وابسته
dependent وابسته
germane وابسته
thereof=of that وابسته به ان
correspondent وابسته
syncop وابسته به غش
dependants وابسته
appurtenant وابسته
elfin وابسته به جن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com