Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
photo electric
وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
Other Matches
dielectric heating
گرمای ایجاد شده در یک دی الکتریک که تحت تاثیر میدان فرکانسهای زیاد اچ اف قراردارد
we are kin
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
uses
معرف گره , نورو...
use
معرف گره , نورو...
to set by the ears
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
overexpose
بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن
dielectric loss factor meter
دی الکتریک
dielectric
دی الکتریک
dielectric constant
ثابت دی الکتریک
ideal dielectric
دی الکتریک ایده ال
dielectric current
جریان دی الکتریک
k
ثابت دی الکتریک
dielectric absorption
جذب دی الکتریک
relative permittivity
ضریب دی الکتریک
condenser dielectric
دی الکتریک خازن
dielectric hysteresis
پسماند دی الکتریک
dielectric loss
اتلاف دی الکتریک
dielectric strength
قدرت دی الکتریک
dielectric strength
استحکام دی الکتریک
mica dielectric
دی الکتریک میکا
permittivity
ثابت دی الکتریک
faradization
تحریک با الکتریک
electric foil
فلوره الکتریک
faradism
تحریک با الکتریک
relative dielectric constant
ثابت دی الکتریک نسبی
low loss capacitor
خازن با تلفات دی الکتریک کم
dischrger
الت تولید جریان الکتریک
omnibus wire
سیمی که همگی جریان الکتریک از ان می گذرد
electro statics
علم خواص الکتریک هنگام بیحرکتی
rheometer
الت سنجش سرعت جریانهای الکتریک یا خون
voltages
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
voltage
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
to set at loggerheads
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
diode
قطعه الکترونیکی که به جریان الکتریک اجازه عبور از یک جهت ونه جهت دیگر میدهد
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
semplice
بی تاثیر
influence
تاثیر
affection
تاثیر
influencing
تاثیر
influences
تاثیر
hank
تاثیر
hanks
تاثیر
influxes
تاثیر
efficacy
تاثیر
influence line
خط تاثیر
effectiveness
تاثیر
influenced
تاثیر
impressiveness
تاثیر
effecting
تاثیر
effected
تاثیر
influx
تاثیر
forcefulness
تاثیر
sensations
تاثیر
sensation
تاثیر
adaphorous
بی تاثیر
forcibly
با تاثیر
effect
تاثیر
simoltaneously
باهم
simoltaneous
باهم
one with a
باهم
vis a vis
باهم
tutti
باهم
concerted
باهم
simultaneously
باهم
together
باهم
inchorus
باهم
vis-a-vis
باهم
conjointly
باهم
jointly
باهم
at once
باهم
concurrently
باهم
effectiveness
تاثیر بخشی
influence value
ضریب تاثیر
influence value
ارزش تاثیر
impressing
تاثیر کردن بر
influencing
تاثیر کردن بر
bears
تاثیر داشتن
bear
تاثیر داشتن
efficacity
تاثیر سودمندی
efficacity
درجه تاثیر
inductive influence
تاثیر القائی
impressional
تاثیر کننده
make an impression
تاثیر گذاشتن
effectiveness
میزان تاثیر
touched
تحت تاثیر
concerned
[by]
<adj.>
تحت تاثیر
impressible
تاثیر پذیر
affected
[by]
<adj.>
تحت تاثیر
afair
تاثیر کردن
efficiency
درجه تاثیر
wallydraigle
تاثیر پذیر
impressionability
تاثیر پذیری
field effect
با تاثیر میدانی
radius of influence
شعاع تاثیر
aerating
در تحت تاثیر
hit-and-run
<idiom>
تاثیر ناگهانی
aerates
در تحت تاثیر
aerated
در تحت تاثیر
aerate
در تحت تاثیر
coefficient
ضریب تاثیر
influences
تاثیر کردن بر
efficacy
درجه تاثیر
coefficients
ضریب تاثیر
influenced
تاثیر کردن بر
size effect
تاثیر اندازه
after-effects
تاثیر بعدی
impresses
تاثیر کردن بر
impressed
تاثیر کردن بر
influence
تاثیر کردن بر
after-effect
تاثیر بعدی
impress
تاثیر کردن بر
cowork
باهم کارکردن
coadunate
باهم روییده
all at once
همه باهم
cohabitation
زندگی باهم
cooperate
باهم کارکردن
coincide
باهم رویدادن
We went together .
باهم رفتیم
at loggerheads
<idiom>
باهم جنگیدن
contemporaneously
بطورمعاصر باهم
simultaneous with each other
باهم رخ دهنده
collocation
باهم گذاری
concomitancy
باهم بودن
interweaving
باهم امیختن
one anda
همه باهم
kissing kind
باهم دوست
interwove
باهم امیختن
coexisting
باهم زیستن
to keep company
باهم بودن
to be together
باهم بودن
collaborate
باهم کارکردن
collaborated
باهم کارکردن
coexisted
باهم زیستن
collaborates
باهم کارکردن
collaborating
باهم کارکردن
to grow together
باهم پیوستن
to huddle together
باهم غنودن
coexists
باهم زیستن
combining
باهم پیوستن
combines
باهم پیوستن
combine
باهم پیوستن
to work together
باهم کارکردن
to whip in
باهم نگاهداشتن
coexist
باهم زیستن
to act jointly
باهم کارکردن
coinciding
باهم رویدادن
coincides
باهم رویدادن
interweave
باهم امیختن
interweaves
باهم امیختن
coincided
باهم رویدادن
counteracting
متقابلا" تاثیر گذاشتن
alcoholism
تاثیر الکل در مزاج
counteracted
متقابلا" تاثیر گذاشتن
edaphic
تحت تاثیر خاک
counteracts
متقابلا" تاثیر گذاشتن
insalutary
تاثیر روحی بد اب و هوا
impressing
: تحت تاثیر قراردادن
impress
: تحت تاثیر قراردادن
impressed
: تحت تاثیر قراردادن
actions
تاثیر اثر جنگ
action
تاثیر اثر جنگ
impresses
: تحت تاثیر قراردادن
counteract
متقابلا" تاثیر گذاشتن
without prejudice
بدون تاثیر به اینده
ship influence
تاثیر عبور کشتی
bacterization
تحت تاثیر باکتری
cost effectiveness
تاثیر بخشی هزینه
to hang together
باهم پیوسته یامتحدبودن
compared
برابرکردن باهم سنجیدن
confuses
باهم اشتباه کردن
confuse
باهم اشتباه کردن
promiscuous bathing
ابتنی زن و مرد باهم
to keep company
باهم امیزش کردن
coextend
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
to hang together
باهم مربوط بودن
cross fertilize
باهم پیوند زدن
compare
برابرکردن باهم سنجیدن
coexistent
باهم زیست کننده
grade
جورکردن باهم امیختن
comparing
برابرکردن باهم سنجیدن
to set at variance
با هم بد کردن باهم مخالف ت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com