Total search result: 202 (451 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
apperceptive |
وابسته به درک و احساس |
|
|
Search result with all words |
|
sensory |
وابسته به مرکز احساس حساس |
Other Matches |
|
extrasensory |
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی |
angst |
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم |
synesthesia |
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن |
phallic |
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب |
bureaucratic |
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری |
olympian |
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک |
syzygial |
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم |
choral |
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی |
subglacial |
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان |
dialectological |
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی |
telepathic |
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر |
puritanical |
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان |
phylar |
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد |
rectal |
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ |
vehicular |
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر |
sothic |
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی |
lexicographic |
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری |
kinetic |
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه |
cliquey |
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه |
cliquy |
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه |
erotic |
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros |
monarchic |
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت |
supervisory |
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری |
feeling |
احساس |
impressions |
احساس |
apathetic |
بی احساس |
percipience |
احساس |
feelings |
احساس |
apperception |
احساس |
sentiment |
احساس |
sensing |
احساس |
sensations |
احساس |
sensation |
احساس |
esthesis |
احساس |
gusto |
احساس |
sense line |
خط احساس |
impression |
احساس |
aesthsis |
احساس |
sensed |
حس احساس |
senses |
احساس |
senses |
حس احساس |
thick skinned |
بی احساس |
sense |
احساس |
sense |
حس احساس |
appriciation |
احساس |
aesthesiogenic |
احساس زا |
sensed |
احساس |
stolidly |
فاقد احساس |
sensation of hunger |
احساس گرسنگی |
impassible |
فاقد احساس |
humiliation |
احساس حقارت |
feeler |
احساس کننده |
perceptions |
دریافت احساس |
itchiness |
احساس خارش |
feelers |
احساس کننده |
perception |
دریافت احساس |
malease |
احساس مرض |
limen |
استانه احساس |
supersensory |
مافوق احساس |
subjective sensation |
احساس غیرعینی |
sense organ |
عامل احساس |
appreciating |
احساس کردن |
appreciates |
احساس کردن |
appreciated |
احساس کردن |
heavy heart <idiom> |
احساس ناراحتی |
tail between one's legs <idiom> |
احساس شرمندگی |
nostalgia |
احساس غربت |
handle |
احساس بادست |
handles |
احساس بادست |
feel |
احساس کردن |
antipathy |
احساس مخالف |
appreciate |
احساس کردن |
sense switch |
گزینهء احساس |
sense wire |
سیم احساس |
aggro |
احساس پرخاشگری |
sensorium |
مرکز احساس |
stolid |
فاقد احساس |
feels |
احساس کردن |
senses |
احساس کردن |
feeling of inadequacy |
احساس بی کفایتی |
feeling of inadequacy |
احساس نابسندگی |
amenability |
احساس مسئولیت |
euthymia |
احساس سرحالی |
esthesiometer |
احساس سنج |
sensibility |
احساس ودرک هش |
sensibilities |
احساس ودرک هش |
dreaded <adj.> |
پر از احساس هراس |
aesthesia |
قوه احساس |
malaise |
احساس مرض |
dual sensation |
احساس دوگانه |
really |
احساس میکنم |
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> |
احساس یخ زدگی |
pang |
احساس بد وناگهانی |
carebaria |
احساس فشار در سر |
sense |
احساس کردن |
sensed |
احساس کردن |
guilt feeling |
احساس گناه |
chilled to the bones <idiom> |
احساس یخ زدگی |
lithic |
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم |
frontal |
وابسته به پیشانی وابسته بجلو |
sister services |
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته |
zygose |
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی |
feel a bit under the weather <idiom> |
[یک کم احساس مریضی کردن] |
unreality feeling |
احساس ناواقعی بودن |
give voice to <idiom> |
احساس ونظرت رابیان کن |
hate one's guts <idiom> |
احساس انزجار از کسی |
too big for one's breeches/boots <idiom> |
احساس بزرگی کردن |
To feel lonely (lonesme). |
احساس تنهائی کردن |
ahedonia |
فقدان احساس لذت |
sense winding |
سیم پیچ احساس |
traction sensation |
احساس کشیدگی پوست |
to feel cold |
احساس سردی کردن |
anhedonia |
فقدان احساس لذت |
to freeze |
احساس سردی کردن |
scunner |
احساس نفرت کردن |
referred sensation |
احساس جابه جا شده |
warm one's blood/heart <idiom> |
احساس راحتی کردن |
ill at ease <idiom> |
احساس عصبانیت وناراحتی |
palpability |
قابل احساس و لمس |
inapprehensible |
نامفهوم غیرقابل احساس |
forefeel |
ازپیش احساس کردن |
feel like a million dollars <idiom> |
احساس خوبی داشتن |
a pang of hunger |
احساس ناگهانی گرسنگی |
impercipient |
بی احساس ادم بی بصیرت |
wamble |
احساس تهوع کردن |
to feel humbled |
احساس فروتنی کردن |
to be humbled |
احساس فروتنی کردن |
to t. on any one's corn |
احساس کسی راجریحه دارکردن |
hunch |
فن احساس وقوع امری در اینده |
to feel fear |
احساس ترس کردن [داشتن] |
a pang of love |
احساس رنج آور عشق |
intangibly |
چنانکه نتوان احساس کرد |
I've got the munchies. |
یکدفعه احساس گرسنگی میکنم. |
Do you feel hungry? |
شما احساس گرسنگی می کنید؟ |
impassibly |
بی نشان دادن احساس درد |
to feel a pang of jealousy |
ناگهانی احساس حسادت کردن |
to feel humbled |
احساس شکسته نفسی کردن |
prenotion |
احساس قبلی نسبت بچیزی |
to be humbled |
احساس شکسته نفسی کردن |
hunching |
فن احساس وقوع امری در اینده |
abklingen |
محو شدن تدریجی احساس |
hunches |
فن احساس وقوع امری در اینده |
hunched |
فن احساس وقوع امری در اینده |
I feel faint with hunger. |
از گرسنگی احساس ضعف می کنم. |
esthesia |
فرفیت احساس و ادراک حساسیت |
amoral |
بدون احساس مسئولیت اخلاقی |
dysphoria |
بیقراری احساس ملالت وکسالت |
sensate |
اماده پذیرش حس احساس کردن |
impassively |
بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه |
pins and needles |
احساس مورمور در اثر خواب رفتگی |
membrane keyboard |
احساس کننده فشار را فعال میکند |
(the) creeps <idiom> |
احساس تنفر ویا ترس شدید |
conscience-stricken |
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه |
I'm not a bit hungry. |
یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم. |
to be touched [hit] by a pang of regret |
ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن |
siege mentality |
احساس مورد حمله و خصومت بودن |
nurse a grudge <idiom> |
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن |
prickling |
احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی |
valetudinarianism |
احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی |
see one's way clear to do something <idiom> |
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن |
to feel a pang of guilt |
ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند |
sensitive |
آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند |
he felt a t. on his shoulder |
احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد |
the bird is p of that event |
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند |
have half a mind <idiom> |
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن |
consternate |
احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن |
miss |
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن |
telesthesia |
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه |
to feel like something |
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه] |
to be on a guilt trip <idiom> |
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره] |
missed |
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن |
misses |
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن |
subliminally |
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس |
impalpably |
چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم |
chilled to the bones <idiom> |
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی] |
subliminal |
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس |
Neanderthal |
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه |
morphic |
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود |
hermitical |
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین |
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. |
بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد. |
He felt like he'd finally broken the jinx. |
او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود. |
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding. |
او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم. |
associates |
وابسته وابسته کردن |
associated |
وابسته وابسته کردن |
associate |
وابسته وابسته کردن |
associating |
وابسته وابسته کردن |
textile |
زیر دست [احساس نرمی یا زبری فرش بدون توجه به طرح و رنگ آن] |
He bought them expensive presents, out of guilt. |
او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید. |
epistemologycal |
وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی |
popliteal |
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی |
physico chemical |
وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی |
poplitaeal |
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی |
mouse |
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند |
mouses |
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند |
mechanical mouse |
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند |
autos |
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط |
auto |
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط |
presentiments |
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی |
presentiment |
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی |
Free style |
[سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک] |