Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English
Persian
prison
وابسته به زندان
prisons
وابسته به زندان
Other Matches
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
prisons
زندان
slammer
زندان
qoud
زندان
quod
زندان
hothouse
زندان
prison
زندان
jail
زندان
hoosegow
زندان
gaols
زندان
gaoling
زندان
house of correction
زندان
jails
زندان
jailing
زندان
jailed
زندان
gaoled
زندان
gaol
زندان
hothouses
زندان
dungeon
زندان
dungeons
زندان
imprisonment
زندان
grates
زندان
tolbooth
زندان
grated
زندان
grate
زندان
tollbooth
زندان
pokey
زندان
calaboose
زندان
bridewell
زندان
presidio
زندان
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
can
زندان کردن
canning
زندان کردن
cans
زندان کردن
wardens
رئیس زندان
warden
رئیس زندان
prisons
زندان کردن
incarcerating
در زندان نهادن
cell
زندان تکی
cell
زندان انفرادی
confinement facility
تاسیسات زندان
prison camps
زندان صحرایی
close confinement
زندان انفرادی
cells
زندان انفرادی
penology
اداره زندان
cells
زندان تکی
incarcerates
در زندان نهادن
incarcerated
در زندان نهادن
bagnio
زندان شرقی
life sentence
حکم زندان
to break the prison
گریختن از زندان
confinement
زندان بودن
dunggeon
زندان زیرزمین
solitary confinement
زندان مجرد
solitary confinement
زندان انفرادی
prison breaking
زندان گریزی
sweatbox
زندان مجرد
put in jail
به زندان انداختن
put in jail
در زندان افکندن
prison camp
زندان صحرایی
from out the prison
از توی زندان
incarcerate
در زندان نهادن
lockups
زندان کردن
lockup
زندان کردن
to serve time
در زندان بسربردن
imprisons
زندان کردن
imprisoning
زندان کردن
prison
زندان کردن
imprison
زندان کردن
disciplinary barracks
زندان انضباطی
disciplinary barracks
زندان دژبان
disciplinary segregation
زندان انضباطی
disprison
از زندان دراوردن
prison breaker
زندان گریز
state prison
زندان دولتی
ward
سلول زندان
black holes
زندان تاریک
jailbreaks
فرار از زندان
serve time
در زندان به سر بردن
to cage up
در زندان افکندن
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
black hole
زندان تاریک
house of d.
زندان موقتی
jailbreak
فرار از زندان
wards
سلول زندان
state prison
زندان ایالتی
wardress
نگهبان و محافظ زن در زندان
clink
زندان
[اصطلاح روزمره]
prisoner of war cage
زندان زندانیان جنگی
jug
زندان
[اصطلاح روزمره]
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
recommit
دوباره زندان کردن
extra good time
وقت معافیت از زندان
governors
حاکم رئیس زندان
governor
حاکم رئیس زندان
marshall
مارشال رئیس زندان
coop
اغل گوسفند زندان
He was sent to jail.
اورابه زندان انداختند
To beak jail .
از زندان فرار کردن
lay by the heels
در بند یا زندان نهادن
prison psychosis
روان پریشی زندان
ward
حیاط محوطه زندان
oubliette
سیاه چال
[در زندان]
dungeons
سیاه چال ها
[در زندان]
oubliettes
سیاه چال ها
[در زندان]
extra good time
معافی مشروط از زندان
dungeon
سیاه چال
[در زندان]
breach of prison
جرم فرار از زندان
wards
حیاط محوطه زندان
to bail out
با ضمانت از زندان دراوردن
bastille
زندان عمومی سابق در
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
diversion law
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
run (someone) in
<idiom>
به زندان بردن ،دستگیر کردن
send up
<idiom>
حکم به زندان انداختن کسی
diversion
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
to dungeon somebody
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
jailŠetc
کسیکه زندان خانه اوشده است
penitentiary
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
penitentiaries
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
frontal
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
lithic
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
zygose
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
turnkey
کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
oubiette
زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
court of record
در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
colony
موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم
[مانند زندان]
morphic
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
Neanderthal
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
hermitical
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
contempt
در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
associates
وابسته وابسته کردن
associate
وابسته وابسته کردن
associated
وابسته وابسته کردن
associating
وابسته وابسته کردن
epistemologycal
وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
poplitaeal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
physico chemical
وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
popliteal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
habeas corpus
دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
to release
آزاد کردن
[رها کردن ]
[از زندان]
life cycle hypothesis
فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
ransoms
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransom
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
akin
وابسته
syncop
وابسته به غش
tuitionary
وابسته به
hanger on
وابسته
elysian
وابسته به
cantabrigian
وابسته به
germane
وابسته
sexual organs
وابسته به
relevant
وابسته
correspondent
وابسته
adjectives
وابسته
adjective
وابسته
of kin
وابسته
messianic
وابسته به
carpal
وابسته به مچ
dependent
وابسته
correspondents
وابسته
levitical
وابسته به
relative
وابسته
subordinates
وابسته
federate
وابسته
federated
وابسته
federates
وابسته
federating
وابسته
subordinate
وابسته
riverrine
وابسته به
contingents
وابسته
thereof=of that
وابسته به ان
contingent
وابسته
diphtheric
وابسته به
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com