Dictiornary-Farsi | وابسته به شکست نور | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
refractional	وابسته به شکست نور


Other Matches

parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
phallic	وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
olympian	اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
syzygial	وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic	وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
telepathic	وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
choral	وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
subglacial	وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
dialectological	وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
sothic	وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
rectal	وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
phylar	وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
vehicular	وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
lexicographic	وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
puritanical	وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
cliquy	وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquey	وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
erotic	وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
kinetic	وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
supervisory	وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
monarchic	وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
lithic	وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
frontal	وابسته به پیشانی وابسته بجلو
zygose	وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
sister services	یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
flopper	شکست
set back	شکست
breaks	شکست
unsuccessfully	شکست
unsuccessful	شکست
prosternation	شکست
plumper	شکست
refraction	شکست
breakages	شکست
defeats	شکست
defeature	شکست
defeasance	شکست
break	شکست
loss	شکست
defeat	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
defeated	شکست
defeating	شکست
breakage	شکست
deflections	شکست
gaps	شکست
fall	شکست
deflection	شکست
unsuccess	شکست
flunked	شکست
flunking	شکست
gap	شکست
flunks	شکست
failure	شکست
failures	شکست
flunk	شکست
miscarriage	شکست
miscarriages	شکست
fracture	شکست ترک
upsetting	شکست غیرمنتظره
bombed	شکست فاحش
flunking	شکست خوردن
bombed out	شکست فاحش
fractures	شکست ترک
bombs	شکست فاحش
flunked	شکست خوردن
failure by rupture	شکست برشی
fractured	شکست ترک
defeating	شکست دادن
flunk	شکست خوردن
smiting	شکست دادن
invincibility	شکست ناپذیری
smites	شکست دادن
knock out	شکست دادن
line breake relay	رله شکست خط
outgeneral	شکست دادن
lose out	شکست خوردن
loses	شکست خوردن
lose	شکست خوردن
insuperability	شکست ناپذیری
inexpugnable	شکست نا پذیر
index of refraction	ضریب شکست
fracturable	قابل شکست
he broke his neck necessity	گردنش شکست
he received a broken hand	دستش شکست
smite	شکست دادن
impluse breakdown	شکست ضربهای
birefringence	شکست مضاعف
incomplete breakdown	شکست ناقص
incomplete breakdown	شکست جزئی
flunks	شکست خوردن
failure	شکست خورده
break down voltage	ولتاژ شکست
break proof	ازمایش شکست
breaking capacity	فرفیت شکست
breaking down pass	کالیبر شکست
breaking down roll	نورد شکست
business failure	شکست تجاری
skunk	شکست دادن
skunks	شکست دادن
turkey	شکست خورده
turkeys	شکست خورده
atmospheric refraction	شکست جوی
invincible	شکست ناپذیر
failures	شکست ورشکستگی
failures	شکست خورده
fault	شکست زمین
faulted	شکست زمین
faults	شکست زمین
defeatism	اعتراف به شکست
defeatism	شکست گرایی
angle of refraction	زاویه شکست
slip up	شکست خوردن
defeats	شکست دادن
slip-up	شکست خوردن
checkmate	شکست دادن
defeat	شکست دادن
underdog	سگ شکست خورده
underdogs	سگ شکست خورده
failure	شکست ورشکستگی
dielectric strength	استحکام شکست
double refraction	شکست مضاعف
double refraction	شکست دوبل
electric break down	شکست الکتریکی
upsets	شکست غیرمنتظره
upset	شکست غیرمنتظره
slip-ups	شکست خوردن
losing	شکست خوردن
trounce	شکست دادن
trounced	شکست دادن
trounces	شکست دادن
trouncing	شکست دادن
defeated	شکست دادن
fracturing	شکست ترک
yield point	نقطه شکست
the ship was wrecked	کشتی شکست
fiascos	شکست مفتضحانه
fall through <idiom>	شکست خوردن
fall flat <idiom>	شکست خوردن
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
to f.down	شکست دادن
terrestrial refraction	شکست زمینی
fiasco	شکست مفتضحانه
letdowns	نومیدی شکست
fails	شکست خوردن
zener breakdown	شکست زنری
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
stickit	شکست خورده
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
unstart	شکست ناپایدار
fail	شکست خوردن
vanquishable	شکست پذیر
vincible	شکست خوردنی
sure-fire	شکست ناپذیر
wash out	شکست مردود
breaking point	نقطهی شکست
flops	شکست خوردن
craven	شکست خورده
to have the worse	شکست خوردن
to suffer a reverse	شکست خوردن
flop	شکست خوردن
failed	شکست خوردن
to sustain a defeat	شکست خوردن
to lay prostrate	شکست دادن
flopped	شکست خوردن
flopping	شکست خوردن
letdown	نومیدی شکست
refractometer	شکست سنج
concede	قبول شکست
reflection	شکست نور
refractive index	ضریب شکست
refraction of light	شکست نور
failure of negotiations	شکست مذاکرات
conceded	قبول شکست
concedes	قبول شکست
to be defected	شکست خوردن
set down	شکست دادن
point of fracture	نقطه شکست
to put to the worse	شکست دادن
conceding	قبول شکست
bomb	شکست فاحش
refractive power	قدرت شکست
cold shortness	قابلیت شکست سرد
crushed	شکست دادن پیروزشدن بر
crushes	شکست دادن پیروزشدن بر
outclass	شکست فاحش حریف
zener breakdown voltage	ولتاژ شکست زنری
outclassed	شکست فاحش حریف
outclasses	شکست فاحش حریف
fizzle	کوشش مذبوحانه شکست
invulnerable	شکست ناپذیر رویین تن
absolute refractive index	ضریب شکست مطلق
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
outclassing	شکست فاحش حریف
crush	شکست دادن پیروزشدن بر
reversed	شکست وارونه کردن
punctures	سوراخ کردن شکست
absolute index of refraction	ضریب مطلق شکست