English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 228 (19 milliseconds)
English Persian
pertain وابسته بودن
pertained وابسته بودن
pertains وابسته بودن
appertain وابسته بودن
appertained وابسته بودن
appertaining وابسته بودن
appertains وابسته بودن
hinge وابسته بودن
hinges وابسته بودن
depend وابسته بودن
depended وابسته بودن
depends وابسته بودن
Search result with all words
regard وابسته بودن به نگریستن
regarded وابسته بودن به نگریستن
regards وابسته بودن به نگریستن
interrelate وابسته بهم بودن
interrelates وابسته بهم بودن
interrelating وابسته بهم بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
interdepend وابسته بهم بودن
precursory وابسته به پیشرو بودن
to be reliant on somebody [something] وابسته بودن به کسی [چیزی]
to rely on somebody [something] وابسته بودن به کسی [چیزی]
to be dependent on somebody [something] وابسته بودن به کسی [چیزی]
to depend on somebody [something] وابسته بودن به کسی [چیزی]
to rely on somebody for your income از لحاظ درآمد وابسته به کسی بودن
Other Matches
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
syzygial وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
choral وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
subglacial وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
dialectological وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
telepathic وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
sothic وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
phylar وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
puritanical وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
vehicular وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
lexicographic وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
supervisory وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
cliquy وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
erotic وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
cliquey وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
monarchic وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
lithic وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
sister services یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
zygose وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
frontal وابسته به پیشانی وابسته بجلو
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
morphic وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
Neanderthal وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
hermitical وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
associates وابسته وابسته کردن
associating وابسته وابسته کردن
associated وابسته وابسته کردن
associate وابسته وابسته کردن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
physico chemical وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
epistemologycal وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
poplitaeal وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
popliteal وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
govern نافذ بودن نافر بودن بر
want فاقد بودن محتاج بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
consists شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
slouching خمیده بودن اویخته بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
agrees متفق بودن همرای بودن
include شامل بودن متضمن بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
agree متفق بودن همرای بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
haze گرفته بودن مغموم بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
life cycle hypothesis فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
stand بودن واقع بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
riverrine وابسته به
febile وابسته به تب
attache وابسته
pyrexic وابسته به تب
cantabrigian وابسته به
cephalic وابسته به سر
carpal وابسته به مچ
of kin وابسته
diphtheric وابسته به
subordinated وابسته
aquatic وابسته به اب
subordinate وابسته
correspondents وابسته
pertianing وابسته
israelitish وابسته به
interdependent وابسته
germane وابسته
contingent وابسته
contingents وابسته
federate وابسته
congenerous وابسته
comprador وابسته
messianic وابسته به
pyretic وابسته به تب
pyrexial وابسته به تب
federated وابسته
commissarial وابسته به
relative وابسته
federates وابسته
attendants وابسته
attendant وابسته
hanger on وابسته
pertaining وابسته
correspondent وابسته
elfin وابسته به جن
syncop وابسته به غش
wedded وابسته
monitorial وابسته به
adjective وابسته
adjectives وابسته
akin وابسته
attached وابسته
federating وابسته
affiliated وابسته
related وابسته
sexual organs وابسته به
dependant وابسته
dependants وابسته
thereof=of that وابسته به ان
levitical وابسته به
affiliate وابسته
relevant وابسته
affiliates وابسته
pertinent وابسته
dependent وابسته
affiliating وابسته
plantar وابسته به کف پا
appurtenant وابسته
attributable وابسته به
subordinating وابسته
elysian وابسته به
subordinates وابسته
thereof وابسته به ان
tuitionary وابسته به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com