English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
qualificatory واجد شرایط کننده
Other Matches
qalified واجد شرایط
qualify واجد شرایط
qualifies واجد شرایط
bona fide واجد شرایط
eligible واجد شرایط
qualification واجد شرایط
qulifications واجد شرایط
qualified واجد شرایط
qualified واجد شرایط لازمه
eligible واجد شرایط مطلوب
entry group گروه واجد شرایط
quantify واجد شرایط شدن
quantified واجد شرایط شدن
qualify for واجد شرایط بودن
quantifying واجد شرایط شدن
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
quantifies واجد شرایط شدن
qualify صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
qualifies صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
eligible واجد شرایط برای انتخاب شدن
qualified person شخص واجد شرایط کارشناس متخصص
dead duck <idiom> در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
farraginous تلفیق کننده کلیه شرایط واخلاقهای متفاوت وجنسهای مخالف
bargaining chip عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب
bargaining chips عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
anti blush tinner ماده رقیق کننده ایکه به کندی خشک میشود و در شرایط رطوبت زیاد برای جلوگیری از التهاب لعاب روی سطح بکار میرود
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
homozygote واجد صفات پدرومادر
animalization واجد صفات حیوانی
qui tam action دعوی کیفری که واجد جنبه عمومی و خصوصی باشد
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
humanizing انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanizes انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanized انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanize انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanising انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanised انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanises انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
conditions شرایط
terms شرایط
termed شرایط
term شرایط
terming شرایط
the conditions شرایط ان
present conditions شرایط فعلی
condition of readiness شرایط امادگی
makings شرایط لازم
emergency conditions شرایط اضطراری
given conditions شرایط معلوم
given conditions شرایط معینه
disadvantages شرایط نامساعد
disadvantage شرایط نامساعد
requirements of the credit شرایط اعتبار
credit terms شرایط اعتبار
dis qualified فاقد شرایط
Russian roulette <idiom> شرایط پرخطر
ball games شرایط وضعیت
tropical condition شرایط گرمسیری
conditions of purchase شرایط خرید
conditions of contract شرایط قرارداد
payment terms شرایط پرداخت
second order conditions شرایط ثانوی
no bed of roses <idiom> شرایط سختوبد
existing circumstances شرایط موجود
tight spot <idiom> شرایط سخت
average conditions شرایط عادی
average conditions شرایط متوسط
marginal conditions شرایط نهائی
boundary conditions شرایط حدی
qualifications شرایط لازم
conditions of (the) competition شرایط رقابت
competitive conditions شرایط رقابت
requirements شرایط لازم
light conditions شرایط نور
competition conditions شرایط رقابت
qualification وضعیت شرایط
liner terms شرایط خط کشتیرانی
plateaux شرایط پایا
plateaus شرایط پایا
plateau شرایط پایا
conference terms شرایط کنفرانس
ball game شرایط وضعیت
working conditions شرایط کار
boundary conditions شرایط مرزی
final cinditions شرایط پایانی
final cinditions شرایط فینال
equilibrium conditions شرایط تعادل
settlement terms شرایط تسویه
suitable conditions شرایط مناسب
initial condition شرایط اولیه
conditions of use شرایط کاربرد
sufficient conditions شرایط کافی
spring conditions شرایط بهاری
stability conditions شرایط ثبات
conditions شرایط اوضاع
terms and conditions ضوابط و شرایط
necessary conditions شرایط لازم
adverse factors شرایط نامساعد
shipping terms شرایط حمل
terms of shipment شرایط حمل
actude conditions شرایط شدید
delivery terms شرایط تحویل
fair play شرایط برابر
settlement terms شرایط پرداخت
actude conditions شرایط حاد
usual conditions شرایط معمول
standard condition شرایط استاندارد
normal temperature and pressure شرایط استاندارد
standard temperature and pressure شرایط استاندارد
normal temperature and pressure شرایط متعارفی
ambient conditions شرایط محیطی
ballistic conditions شرایط بالیستیکی
terms of trade شرایط مبادله
terms of trade شرایط معامله
standard temperature and pressure شرایط متعارفی
implied terms شرایط تلویحی
implied terms شرایط ضمنی
terms of payment شرایط پرداخت
admission requirements شرایط پذیرش
mutual terms شرایط متقابل
standard conditions شرایط متعارفی
to impose conditions با شرایط سنگین بارکردن
provisions of a contract شرایط قرار داد
volcanism شرایط و خصوصیات اتشفشانی
conditions of sale شرایط اساسی معامله
circumstance شرایط محیط اهمیت
ineligible فاقد شرایط لازم
qualified دارای شرایط لازم
machining requirments شرایط براده برداری
feudatory تابع شرایط تیول
unqualified فاقد شرایط لازم
support conditions شرایط تکیه گاهی
meets مطابق شرایط بودن
other things being equal اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
ineligibility فقدان شرایط لازم
tight squeeze <idiom> شرایط سخت تجاری
terms and conditions of the credit ضوابط و شرایط اعتبار
it does not s. the condition واجدان شرایط نیست
investigation of foundation conditions تحقیق شرایط شالوده
conditions مقررات و شرایط اسبدوانی
turn the tables <idiom> عوض کردن شرایط
make a difference <idiom> شرایط را عوض کردن
through the mill <idiom> تجربه شرایط مشکل
tenders conditions شرایط عمومی مناقصه
meet مطابق شرایط بودن
bend شرایط خمیدگی زانویی
second order conditions شرایط مرتبه دوم
reasonableness of terms in contract معقول بودن شرایط قرارداد
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
size up <idiom> بسته به شرایط ،برانداز کردن
restructures شرایط وام را عوض کردن
desirability درجه تمایل شرایط مطلوب
ligting conditions شرایط روشنایی نسبتهای نور
restructure شرایط وام را عوض کردن
restructured شرایط وام را عوض کردن
debt rescheduling تجدید نظر در شرایط وام
entry group واجدین شرایط تخصصی شغلی
ceteris paribus ثابت بودن سایر شرایط
time utility بهره گیری از شرایط زمانی
loan conversion تجدید نظر در شرایط وام
fall back سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
However difficult the circumstances [are] , ... هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
climate for growth شرایط لازم برای رشد
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
Are you prepared to accept my conditions? حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
reschedule در شرایط وام تجدید نظر کردن
put someone in the picture <idiom> شرایط را شرح دادن برای کسی
condition book کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
rescheduling در شرایط وام تجدید نظر کردن
reschedules در شرایط وام تجدید نظر کردن
make the best of <idiom> دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
rescheduled در شرایط وام تجدید نظر کردن
to satisfy conditions شرایط را برآورده کردن [ریاضی] [فیزیک]
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
demand oriented pricing قیمت گذاری با توجه به شرایط تقاضا
breeding grounds محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
To stipulate. شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
breeding ground محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
To preserve the status quo . وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
let (something) ride <idiom> ادامه دادن بدون عوض شدن شرایط
differential effects اثرتغییر شرایط استاندارد روی سهمی گلوله
all weather fighter هواپیمایی که در هر گونه شرایط جوی قادر به عمل باشد
It is for the Court to fix the terms. [ The terms are a matter for the Court to fix.] این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
demands of providing healthy living and working conditions خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
advantaged کسیکه در شرایط بهتری از لحاظ اجتماعی و یا مادی قرار دارد
special contracts منظور عقودی هستند که نام و صیغه خاص و شرایط ویژه دارند
adverse yaw شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
weakest maintained ضعیف ترین مخلوط سوخت که تحت شرایط معین میتواندتوان را بیشینه نگهدارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com