English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
he was made to go وادار به رفتن شد
Search result with all words
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
Other Matches
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
muntin وادار
mullion=middle post وادار
trumeau وادار
you have no option but to go چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
induced وادار کردن
induce وادار کردن
induces وادار کردن
transom وادار افقی
persuasible وادار کردنی
persuadable وادار کردنی
inducible وادار کردنی
impellor وادار کننده
impeller وادار کننده
endue وادار کردن
persuasive وادار کننده
prompters وادار کننده
prompter وادار کننده
inducing وادار کردن
suasive وادار کننده
compels وادار کردن
enforces وادار کردن
forces وادار کردن
compel وادار کردن
enforced وادار کردن
compelled وادار کردن
enforce وادار کردن
compelling وادار کردن
enforcing وادار کردن
persuading وادار کردن
impelled وادار کردن
impelling وادار کردن
force وادار کردن
impels وادار کردن
forcing وادار کردن
persuade وادار کردن
persuades وادار کردن
impel وادار کردن
i made him go او را وادار کردم برود
penance وادار به توبه کردن
bring on وادار به عمل کردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
middle lintel in window وادار میانی پنجره
incitation وادار سازی اغوا
impellent محرک وادار کننده
neutralized وادار به بیطرفی شده
coercing بزور وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
pacifies به صلح وادار کردن
coerced بزور وادار کردن
coerce بزور وادار کردن
pacification به صلح وادار کردن
hustle بزور وادار کردن
hustled بزور وادار کردن
intimidates با تهدید وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
pacifying به صلح وادار کردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
hustles بزور وادار کردن
hustling بزور وادار کردن
pacified به صلح وادار کردن
to make repeat وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
having مجبور بودن وادار کردن
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
have مجبور بودن وادار کردن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
they howled the speaker down سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
mouch راه رفتن دولادولاراه رفتن
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
trotted یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
parades سان رفتن رژه رفتن محل سان
parading سان رفتن رژه رفتن محل سان
paraded سان رفتن رژه رفتن محل سان
parade سان رفتن رژه رفتن محل سان
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
moved وادار کردن تحریک کردن
move وادار کردن تحریک کردن
moves وادار کردن تحریک کردن
retracted تو رفتن
retract تو رفتن
short-changed کش رفتن
crawls رفتن
crawled رفتن
crawl رفتن
sinks ته رفتن
pilfer کش رفتن
niggles ور رفتن
To go رفتن
sink ته رفتن
retracting تو رفتن
pilfered کش رفتن
swipe کش رفتن
receding پس رفتن
recedes پس رفتن
swiping کش رفتن
recede پس رفتن
snitching کش رفتن
snitches کش رفتن
snitched کش رفتن
snitch کش رفتن
goes رفتن
retrograde پس رفتن
niggle ور رفتن
go رفتن
receded پس رفتن
pilfers کش رفتن
swiped کش رفتن
to peter out پس رفتن
niggled ور رفتن
retracts تو رفتن
to boil over سر رفتن
hang around ور رفتن
to go backward پس رفتن
go over به ان سو رفتن
go off در رفتن
glom on to کش رفتن
fribble ور رفتن
fall into a rage از جا در رفتن
to go bang در رفتن
to go to mess رفتن
to go to the bottom ته رفتن
to break loose در رفتن
break loose در رفتن
bleneh پس رفتن
betake رفتن
to hang back پس رفتن
to go back ward پس رفتن
to get over رفتن از
to get one's monkey up از جا در رفتن
to d.deep in to فر رفتن در
pullback پس رفتن
to do a guy در رفتن
to do out of کش رفتن
nim کش رفتن
to fall away رفتن
to fall away پس رفتن
mog رفتن
to fall short کم رفتن
make off در رفتن
jauk ور رفتن
to flow over سر رفتن
to fly off در رفتن
to foot it رفتن
to get away رفتن
to make ones getaway در رفتن
to pair off رفتن
shrinks اب رفتن
twiddling ور رفتن
twiddles ور رفتن
twiddled ور رفتن
short-changes کش رفتن
short-changing کش رفتن
twiddle ور رفتن
meddles ور رفتن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com