English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (33 milliseconds)
English Persian
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
Other Matches
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
snap پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snapped پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snapping پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snaps پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
endue وادار کردن
inducing وادار کردن
impel وادار کردن
enforcing وادار کردن
persuading وادار کردن
compels وادار کردن
persuade وادار کردن
force وادار کردن
forces وادار کردن
forcing وادار کردن
compel وادار کردن
compelled وادار کردن
compelling وادار کردن
persuades وادار کردن
induces وادار کردن
enforced وادار کردن
induced وادار کردن
impelling وادار کردن
impels وادار کردن
enforces وادار کردن
enforce وادار کردن
impelled وادار کردن
induce وادار کردن
hustled بزور وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
hustle بزور وادار کردن
pacifying به صلح وادار کردن
hustling بزور وادار کردن
hustles بزور وادار کردن
pacification به صلح وادار کردن
to make repeat وادار به تکرار کردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
coerced بزور وادار کردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
coerce بزور وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
coercing بزور وادار کردن
bring on وادار به عمل کردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
pacifies به صلح وادار کردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
intimidates با تهدید وادار کردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
pacified به صلح وادار کردن
penance وادار به توبه کردن
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
have مجبور بودن وادار کردن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
having مجبور بودن وادار کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
leg room جا برای پاها
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
flutter kick حرکت شلاقی پاها در شنا
chiropodists متخصص درمان وحفافت پاها
straddle split وضع باز پاها به طرفین
chiropodist متخصص درمان وحفافت پاها
move وادار کردن تحریک کردن
moved وادار کردن تحریک کردن
moves وادار کردن تحریک کردن
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
to stamp [your feet] با پاها محکم کوبیدن [راه رفتن]
narani seogi ایستادن موازی پاها همعرض شانه
clackvalve دریچه لولاداروسفت که چون بلند کنندباصدای بلند بجای خودمیافتد
stalder circle چرخش کامل بدورمیله بدون تماس پاها بامیله
touted بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
tout بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touts بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touting بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
body stockings جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
body stocking جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
dirndl نوعی دامن بلند با کمر بلند
to throw up بلند کردن
erected بلند کردن
erect بلند کردن
hoist بلند کردن
hoisted بلند کردن
hoists بلند کردن
heist بلند کردن
lifted بلند کردن
heightened بلند کردن
heightens بلند کردن
elevate بلند کردن
heightening بلند کردن
elevates بلند کردن
throw up بلند کردن
elevating بلند کردن
lift بلند کردن
lifts بلند کردن
erects بلند کردن
lifting بلند کردن
erecting بلند کردن
heighten بلند کردن
to kick up با پا بلند کردن
heists بلند کردن
exalt بلند کردن
heave بلند کردن
exalts بلند کردن
upraise بلند کردن
walk off with بلند کردن
exalting بلند کردن
heaved بلند کردن
musub duchi موسوب داچی ایستادن بگونه ایکه پاشنه پاها به هم چسبیده و پنجه ها به اندازه 54 درجه زاویه داشته باشند
turn down <idiom> کم کردن صدای بلند
crane وسیله بلند کردن
soars بلند پروازی کردن
soared بلند پروازی کردن
craning وسیله بلند کردن
steal بلند کردن چیزی
soar بلند پروازی کردن
hoisted وسیله بلند کردن
hoists وسیله بلند کردن
steals بلند کردن چیزی
cranes وسیله بلند کردن
hoist وسیله بلند کردن
chairlifts سردست بلند کردن
hydraulic lift بلند کردن اب به نیروی اب
chairlift سردست بلند کردن
lift fire بلند کردن اتش
craned وسیله بلند کردن
pedestals بلند کردن ترفیع دادن
hoisted بلند کردن وسایل سنگین
pedestal بلند کردن ترفیع دادن
harangue باصدای بلند نطق کردن
harangues باصدای بلند نطق کردن
shoplifting بلند کردن جنس از مغازه
banks کپه کردن بلند شدن
to put forth بلند کردن نمایش دادن
bank کپه کردن بلند شدن
vociferate با صدای بلند ادا کردن
harangued باصدای بلند نطق کردن
raise a dust گرد و خاک بلند کردن
haranguing باصدای بلند نطق کردن
hoists بلند کردن وسایل سنگین
to make a dust گردو خاک بلند کردن
hoist بلند کردن وسایل سنگین
sound off باصدای بلند صحبت کردن
chasse نوعی حرکت با پاها بصورت یک پا روی زمین و یک پای دیگر روی هوا
craning باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن
to pick up women <idiom> دختر بلند کردن [اصطلاح روزمره]
crane باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن
long ball [شوت کردن بلند توپ] [فوتبال]
craned باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن
lifts بلند کردن شریک رقص اززمین
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
bite off more than one can chew <idiom> با یک دست چندتا هندوانه بلند کردن
ululate باصدای بلند ناله وزاری کردن
cranes باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن
lifted بلند کردن شریک رقص اززمین
lift بلند کردن شریک رقص اززمین
lifting بلند کردن شریک رقص اززمین
jabbing بلند کردن گوی با چوب از جلوچوب حریف
deal lift بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
forklift ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
too many irons in the fire <idiom> بایک دست چند هندوانه بلند کردن
jab بلند کردن گوی با چوب از جلوچوب حریف
jabbed بلند کردن گوی با چوب از جلوچوب حریف
To vacate a house. خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
jabs بلند کردن گوی با چوب از جلوچوب حریف
to blast something با صدای خیلی بلند بازی کردن [آلت موسیقی]
toe raise تمرین ایستادن و بلند کردن بدن روی نوک پا
to go catting [to look for sexual partners] <idiom> رفتن برای دختر بلند کردن [اصطلاح روزمره]
trumeau وادار
mullion=middle post وادار
muntin وادار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com