English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 189 (9 milliseconds)
English Persian
open to the public واضح درنظر عموم
Other Matches
leave your books w me درنظر
meanest درنظر گرفتن
mean درنظر گرفتن
To consider . To take into account . درنظر گرفتن
note درنظر گرفتن
notes درنظر گرفتن
noting درنظر گرفتن
purposes درنظر داشتن
purpose درنظر داشتن
to take into consideration درنظر گرفتن
meaner درنظر گرفتن
contemplate درنظر داشتن اندیشیدن
contemplating درنظر داشتن اندیشیدن
over estimation زیادی درنظر گرفتن
contemplates درنظر داشتن اندیشیدن
presence درنظر مجسم کننده
in contemplation درنظر گرفته شده
contemplated درنظر داشتن اندیشیدن
leakages مقداری که معمولابرای کسری در اثرنشتی درنظر میگیرند
leakage مقداری که معمولابرای کسری در اثرنشتی درنظر میگیرند
public عموم
universal applause عموم
public spiritedness خیرخواهی عموم
the public عموم مردم
coram popula درپیش عموم
publicly در نظر عموم
publicize به اطلاع عموم رساندن
commonable قابل استفاده عموم
notify the public به اطلاع عموم رساندن
publicly useful سودمند برای عموم
publicised به اطلاع عموم رساندن
publicising به اطلاع عموم رساندن
publicized به اطلاع عموم رساندن
publicizes به اطلاع عموم رساندن
for the public good برای خیر عموم
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
publicizing به اطلاع عموم رساندن
publitize به اطلاع عموم رساندن
publicises به اطلاع عموم رساندن
common goods کالای مورد نیاز عموم
forums بازار محل اجتماع عموم
forum بازار محل اجتماع عموم
to burst upon the view ناگهان به چشم عموم پدیدارشدن
discommon ازدسترس عموم بیرون اوردن
paradox عقیدهای که با عقیده عموم مخالف است
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
paradoxes عقیدهای که با عقیده عموم مخالف است
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
domain اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
the public are hereby notified بدین وسیله عموم را اگهی میدهید
domains اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
Open to the publice. ورود برای عموم آزاد است
cry up نزد عموم ارج ومنزلت یافتن زیاد ستودن
proprietary company شرکتی که سهام ی ن دردسترس عموم گذارده نشده است
eminent domain قدرت حکومت برای استفاده از اموال خصوصی جهت عموم
debutant نوازنده یا ناطقی که برای نخستین بار در جلو عموم فاهر میشود
public سرویس ارسال داده برای عموم . مثل سیستم تلفن اصلی در یک کشور
deodand چیزیکه دولت برای استفاده عموم ضبط میکردزیرامایه مرگ کسی شده
libraries کتابها یا رکوردها و... که عموم می توانند فرض کنند که معمولا در یک محل عمومی قرار دارند
library کتابها یا رکوردها و... که عموم می توانند فرض کنند که معمولا در یک محل عمومی قرار دارند
limelight قسمتی ازصحنه نمایش که بوسیله نورافکن روشن شده باشد محل موردتوجه وتماشای عموم
perspicuous <adj.> واضح
notable <adj.> واضح
explicit <adj.> واضح
distinct <adj.> واضح
ditinct واضح
crystalline واضح
iuntelligibly واضح
kenspeckle واضح
well known واضح
transpicuous واضح
perspicuous واضح
vivid واضح
distinct واضح
plainest واضح
clears واضح
conspicuous واضح
explicit واضح
graphic واضح
plain واضح
plainer واضح
plains واضح
palpable واضح
clear واضح
clearer واضح
clearest واضح
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
clear بطور واضح
self explaining واضح اشکار
clearest واضح کردن
clear proof دلیل واضح
clear evidence دلیل واضح
clearer واضح کردن
plainly بطور واضح
clear picture تصویر واضح
clearest بطور واضح
orotund قوی و واضح
crystal clear واضح-مبرهن
clearer بطور واضح
unambiguous واضح روشن
clears بطور واضح
clear واضح کردن
clears واضح کردن
clarifier واضح کننده
self-explanatory واضح اشکار
sharp picture تصویر واضح
sharp image تصویر واضح
distinctly بطور واضح
open and shut ساده واضح
lucid واضح درخشان
overt واضح نپوشیده
expounds واضح کردن
expounding واضح کردن
expounded واضح کردن
open-and-shut ساده واضح
obvious واضح بدیهی
expound واضح کردن
lucidly بطور واضح
clean cut مشخص واضح
clean-cut مشخص واضح
self explanatory واضح اشکار
cleaners مشخص واضح
luminous شب نما واضح
plainly بطور واضح صریحا"
diction تلفظ واضح و روشن
enunciation تلفظ واضح و روشن
demystifies واضح و مبرهن کردن
enhance بهتر یا واضح تر کردن
enhanced بهتر یا واضح تر کردن
demystify واضح و مبرهن کردن
enhancing بهتر یا واضح تر کردن
spell out <idiom> واضح توضیح دادن
enhances بهتر یا واضح تر کردن
unconcealed روشن هویدا واضح
It was borne in on him. برای او [مرد] واضح شد.
demystifying واضح و مبرهن کردن
It dawned upon him. برای او [مرد] واضح شد.
self explaining بدیهی واضح فی نفسه
self-explanatory بدیهی واضح فی نفسه
demystified واضح و مبرهن کردن
self explanatory بدیهی واضح فی نفسه
documentary photography عکس واضح وروشن
eye dialect لهجهء واضح و هجایی
luculent نور افشان واضح
pellucidly بطور روشن یا واضح
plain text متن واضح و اشکار
pseudopodium تجسم واضح روح
pseudopod تجسم واضح روح
clarifying واضح کردن توضیح دادن
clarify واضح کردن توضیح دادن
cts واضح وروشن جهت ارسال
clarifies واضح کردن توضیح دادن
truisms چیزی که پر واضح است ابتذال
truism چیزی که پر واضح است ابتذال
speak up <idiom> بلندو واضح سخن گفتن
to be clear to somebody برای کسی واضح بودن
chalks مالیدن گچ بر سر چوب بیلیارد شرطبندی روی اسب در اخرین لحظات اسب موردتوجه عموم
chalking مالیدن گچ بر سر چوب بیلیارد شرطبندی روی اسب در اخرین لحظات اسب موردتوجه عموم
chalked مالیدن گچ بر سر چوب بیلیارد شرطبندی روی اسب در اخرین لحظات اسب موردتوجه عموم
chalk مالیدن گچ بر سر چوب بیلیارد شرطبندی روی اسب در اخرین لحظات اسب موردتوجه عموم
dediction of way هر گاه راهی واقع در ملک خصوصی فردی به مدت 02سال مورد استفاده عموم باشد جزء اموال عمومی تلقی خواهد شد
continuity مسیر ارتباط واضح بین دو نقط ه
blur تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurred تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurring تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurs تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
How can you ask? این باید واضح باشد برای تو
uncovered واضح قابل رویت غیر سری
Her eyes spoke volumes of despair. در چشمهای او [زن] ناامیدی کاملا واضح است.
specifies بیان واضح آنچه نیاز است
specify بیان واضح آنچه نیاز است
That speaks volumes. <idiom> چیزی را کاملأ واضح بیان می کند.
specifying بیان واضح آنچه نیاز است
to speak volumes [for] کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
problems واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problem واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
focusing واضح کردن تصویر تار شده روی صفحه نمایش
kiosks فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosk فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
hyperfocal distance نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
enhance حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhancing حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
What she wears speaks volumes about her. به سبکی که او [زن] لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
enhances حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhanced حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
transparent برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparently برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com