Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 137 (2 milliseconds)
English
Persian
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
واقعا محشر به نظر آمدن
[اصطلاح روزمره]
Other Matches
You really look like a million bucks in that dress.
در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
get off
<idiom>
پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
The climate of Europe desnt suit me.
حال آمدن ( بهوش آمدن )
wicked
<adj.>
محشر
doom
محشر
sick
[British E]
<adj.>
محشر
cool
<adj.>
محشر
awesome
<adj.>
محشر
great
<adj.>
محشر
really sick
خیلی محشر
really wicked
خیلی محشر
doomsday
روز حساب محشر
blinding
[British E]
<adj.>
محشر
[اصطلاح روزمره نوجوانان]
Cheap is cool.
کنس بودن محشر است.
Cheap is beautiful.
کنس بودن محشر است.
realy
واقعا
veritably
واقعا
of a verity
واقعا
really
واقعا
I Really need for u
من واقعا
simply
واقعا
virtually
واقعا"
actually
واقعا
essentially
واقعا"
quite
سراسر واقعا
indeed
واقعا هر اینه
bodily
واقعا جسمانی
in point of fact
<idiom>
براستی ،واقعا
really wicked
واقعا جالب
really sick
واقعا جالب
really wicked
واقعا عالی
really sick
واقعا عالی
verily
حقیقتا واقعا
to be dead keen
[on]
واقعا مشتاق بودن
[به]
Thank you very much indeed.
واقعا خیلی ممنون.
to be hot
[for]
واقعا مشتاق بودن
[به]
What impudence!what never !what cheek!
واقعا" که خیلی رو می خواهد !
I'm really not responsible for it.
<idiom>
واقعا کاری از دست من برنمی آد.
That's just
[really]
outragous!
این که واقعا مضخرف است!
matter of fact
<idiom>
چیزی واقعا درست باشه
I'm really not responsible for it.
<idiom>
من واقعا نمیتونم کمکی بکنم.
This is a red rag for me.
این من را واقعا عصبانی میکند.
You really are cheeky!
واقعا" عجب رویی داری !
I was devastated.
<idiom>
من را واقعا پریشان کرد.
[اصطلاح روزمره]
You're driving me mad!
تو من را واقعا دیوانه می کنی!
[اصطلاح روزمره]
That's just ridiculous!
این که واقعا مسخره است!
[طنز]
You really ought to take better care of yourself.
شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
That is all we needed!That caps ( beats ) all !
واقعا" همین یکی دیگه مانده بود !
Hotel accommodation is rather expensive there.
قیمت
[اتاق]
هتل آنجا واقعا گران است.
show one's (true) colors
<idiom>
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
... however sometimes it just can't be helped.
... اما بعضی وقتها واقعا کاریش نمی شه کرد.
specious
بطورسطحی درست فاهرامنطقی ودرست ولی واقعا عکس ان
I'm still not quite sure how good you are.
من هنوز هم نمی دونم که تو واقعا چقدر خوب هستی.
ancillary equipment
وسیلهای که کاری را ساده تر میکند ولی واقعا نیاز نیست
All of which doesn't really help us very much in our day-to-day lives.
تمامی این موارد به زندگی روزانه ما واقعا کمکی نمی کند.
quantum meruit
هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
To be overpowered.
از پا در آمدن
To stretch . to be elastic .
کش آمدن
lapse
به سر آمدن
show-off
<idiom>
قپی آمدن
up
<adv.>
به بالا
[آمدن]
come on strong
<idiom>
فائق آمدن
To come into existence .
بوجود آمدن
to water
[of eyes]
اشک آمدن
to get back on one's feet
به حال آمدن
to go wrong
بد از آب در آمدن
[داستانی]
to turn out badly
بد از آب در آمدن
[داستانی]
To back down .
کوتاه آمدن
To be on (come to )the booil.
جوش آمدن
to come to a boil
به جوش آمدن
to proceed
پیش آمدن
to shoot one's mouth off
<idiom>
لاف آمدن
to be valid
به شمار آمدن
To overpower. To overcome . To vanquish. To win.
غالب آمدن
to unfold
از آب در آمدن
[اصطلاح مجازی]
to become conscious
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come dressed in your wedding finery
با لباس عروسی آمدن
to come to oneself
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come round
[around]
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come to
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to look well
تندرست به نظر آمدن
To stop being intransigent.
از خر شیطان پایین آمدن
resurfaces
دوباره به سطح آمدن
get over something
<idiom>
فائق آمدن برمشکلات
stop out
دیر به خانه آمدن
[شب]
To stop being adamant (unyielding).
از خر شیطان پائین آمدن
To get the better of someone . To defeat someone .
بر کسی غالب آمدن
To be punctual . To be on time .
سر وقت آمدن ( بودن )
sweep off one's feet
<idiom>
بر احساسات فائق آمدن
run over
<idiom>
فائق آمدن برچیزی
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
born with a silver spoon in one's mouth
<idiom>
باثروت به دنیا آمدن
bite the bullet
<idiom>
فائق آمدن بر مشکلات
To lodge a complaint .
درمقام شکایت بر آمدن
to approach something
نزدیک آمدن به چیزی
belly flops
با شکم فرود آمدن
to rain cats and dogs
سنگ ازآسمان آمدن
With the onset of summer.
.با آمدن (فرارسیدن )تابستان
resurface
دوباره به سطح آمدن
resurfaced
دوباره به سطح آمدن
precedes
پیش از چیزی آمدن
belly flop
با شکم فرود آمدن
to near something
نزدیک آمدن به چیزی
precede
پیش از چیزی آمدن
to keep ones he above water
از زیر بدهی بیرون آمدن
dime a dozen
<idiom>
آسان بدست آمدن ،عادی
To be born with a silver spoon in ones mouth .
درناز ونعمت بدنیا آمدن
to go up to somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to go towards
[British E]
/ toward
[American E]
somebody
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to approach somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
To come out of oness shell.
از جلد ( لاک ) خود در آمدن
To switch on the old charm. To act coquettishly . To be coy
قر و غمزه آمدن
[دلربائی کردن]
to dislike somebody
[something]
بدش آمدن از کسی
[چیزی]
to recover consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to be into somebody
[something]
<idiom>
از کسی
[چیزی]
خوششان آمدن
to regain consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to come straight to the point
<idiom>
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
to come round
[British E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to come around
[American E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to hatch out
[egg]
بیرون آمدن جوجه
[از تخم]
To have design on someone . To malign someone .
برای کسی مایه آمدن ( گرفتن )
To dismount from a horse(bicycle).
از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
To climb down.
پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
To make eyes.
چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
to look at
نگاه کردن به
[نگریستن به]
[به نظر آمدن]
waltz off with
<idiom>
فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
Out of frying pan into the fire.
<proverb>
از ماهیتابه در آمدن وبه آتش در افتادن .
His coming here was quite accidental.
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
tide (someone) over
<idiom>
کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to look
[feel]
like a million dollars
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
To alight from a bus(tarin,car).
پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
reputed owner
در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
warp tension
کشش نخ های تار
[میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
warp patterning
طراحی با تار
[گاه با استفاده از تارهای رنگی و یا تارهای با ظرافت متفاوت از تار جهت بوجود آمدن جلوه های متفاوت در فرش استفاده می شود.]
over dyeing
[رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com