Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 144 (2 milliseconds)
English
Persian
trust fund
وجوه متراکم شده
Search result with all words
provident fund
وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
Other Matches
wage fund theory of wages
نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
augmentative
متراکم شونده متراکم کننده
aggregate
متراکم متراکم ساختن
aggregates
متراکم متراکم ساختن
fund
وجوه
funded
وجوه
funds
وجوه
depreciation allowances
وجوه استهلاکی
capital fund
وجوه سرمایه
trust fund
وجوه سپرده
contingency fund
وجوه احتیاطی
common purse
وجوه عمومی
cash flows
وجوه در گردش
coffers
خزانه وجوه
coffer
خزانه وجوه
cash flow
گردش وجوه
outs
وجوه پرداختی
trust funds
وجوه امانی
emergency fund
وجوه اضطراری
sinkin fund
وجوه استهلاکی
relief fund
وجوه اعانه
reserve fund
وجوه ذخیره
provident fund
وجوه احتیاطی
reserve fund
وجوه اندوخته
wage funds
وجوه دستمزد
pension funds
وجوه بازنشستگی
trust fund
وجوه پس انداز شده
inflow of foreign funds
ورود وجوه خارجی
face centered cubic
مکعب مراکز وجوه پر
loanable funds
وجوه وام دادنی
fcc lattice
شبکه مکعبی مراکز وجوه پر
face centered cubic lattice
شبکه مکعبی مراکز وجوه پر
funded
تنخواه ذخیره وجوه احتیاطی صندوق
loanable funds
وجوه قابل عرضه به بازار پول
fund
تنخواه ذخیره وجوه احتیاطی صندوق
rhomb
منشور شش وجهی دارای وجوه متوازی الاضلاع
saving
خودداری ازمصرف وجوه عدم تقسیم منافع و افزودن ان به سرمایه
densest
متراکم
compact
متراکم
compacted
متراکم
dense
متراکم
denser
متراکم
cumulative
متراکم
accumulated
متراکم
compactness
متراکم
cumulous
متراکم
cumulative distribution
متراکم
agglomerative
متراکم
compacts
متراکم
compacting
متراکم
compressed
متراکم
leak proof
متراکم
crowding out effect
اندیشهای که استقراض بسیار زیاد دولت وجوه قابل دسترس وام گیرندگان خصوصی را کاهش میدهد
densify
متراکم کردن
massy
متراکم غلیظ
compressed air
هوای متراکم
incompact
غیر متراکم
dense list
لیست متراکم
comperssion capacitor
خازن متراکم
compaction
متراکم کردن
combustor
متراکم کننده
cumulative frequency
فراوانی متراکم
compacts
متراکم کردن
data aggregate
دادههای متراکم
agglomerate
متراکم شدن
accumulated capital
سرمایه متراکم
dense binary code
رمزدودویی متراکم
jams
متراکم کردن
condenses
همچگال متراکم
condense
متراکم کردن
condense
همچگال متراکم
compact
متراکم کردن
compacted
متراکم کردن
compacting
متراکم کردن
jam
متراکم کردن
jammed
متراکم کردن
condenses
متراکم کردن
compresses
متراکم کردن
compressing
متراکم کردن
compressor
متراکم کننده
compress
متراکم کردن
compressors
متراکم کننده
condensing
متراکم کردن
condensing
همچگال متراکم
voluminous
متراکم انبوه
data compression
متراکم سازی داده ها
eluvium
خاک باداورده و متراکم
gas compressor
متراکم کننده هوا
soil consolidation
متراکم کردن خاک
supercharge
متراکم کردن مقدماتی
supercharger
پیش متراکم کننده
packs
متراکم کردن فشردن
pack
متراکم کردن فشردن
heavily overcast
ابری متراکم
[هواشناسی]
data aggregate
متراکم سازی داده ها
clog
متراکم وانباشته کردن
clogged
متراکم وانباشته کردن
cumulous
مانند ابرهای متراکم
clogs
متراکم وانباشته کردن
condensed mercurytemperature
دمای جیوه متراکم
coke pusher
دستگاه متراکم کننده ذغال کک
compressed gas cylinder
سیلندر محتوی گاز متراکم
air compresser
دستگاهی که هوا را متراکم میکند
over consolidated clay
خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
planosol
گل سفید نرم و متراکم فلات
compression
بهم فشردگی متراکم سازی
cumulus
ابر متراکم و روی هم انباشته
cumuli
ابر متراکم و روی هم انباشته
wilson cloud
نوعی ابر غلیظ و متراکم
compaction
فشرده سازی متراکم کردن
laminated product
تولید ماده متراکم متورق
accumulated dividend
سود سهام متراکم شده
accumulate
روی هم گذاشتن متراکم کردن
grouter
دستگاه متراکم کننده سیمان
accumulates
روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating
روی هم گذاشتن متراکم کردن
petty cash
صندوق ویژه وجوه کوچک حساب هزینه های کوچک
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
chert
نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
charge neutrality
تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
glomerule
خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
roller
دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers
دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
cumulo nimbus
ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
crunching
متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
compressive strength
قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
compressor
دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compressors
دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
data compression
متراکم سازی داده ها فشردگی داده ها
compress
خلاصه کردن متراکم کردن
compresses
خلاصه کردن متراکم کردن
amass
توده کردن متراکم کردن
compressing
خلاصه کردن متراکم کردن
amassing
توده کردن متراکم کردن
congest
متراکم کردن گرفته کردن
amasses
توده کردن متراکم کردن
amassed
توده کردن متراکم کردن
to get clogged
مسدود شدن
[بسته شدن ]
[متراکم وانباشته شدن]
retained earnings
درامدهای تقسیم نشده درامدهای متراکم- شده درامدهای نگهداری شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com