Dictiornary-Farsi | وحشت اور نفرت انگیز | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
gruesome	وحشت اور نفرت انگیز


Other Matches

hatable	نفرت انگیز
hateable	نفرت انگیز
loathful	نفرت انگیز
loathly	نفرت انگیز
obscence	نفرت انگیز
invidious	نفرت انگیز
detestable	نفرت انگیز
forbidding	نفرت انگیز
loathsome	نفرت انگیز
odious	نفرت انگیز
blasted	نفرت انگیز
fulsomely	بطور نفرت انگیز
obnoxious smell	بوی نفرت انگیز
stinkin	نفرت انگیز پست
stinker	شخص نفرت انگیز
invidiously	بطور نفرت انگیز
odiously	بطور نفرت انگیز
obnoxiously	بطور نفرت انگیز
execrable	نفرت انگیز زشت
horrid	سهمناک نفرت انگیز
nastily	بطور نفرت انگیز
forbiddingly	بطور نفرت انگیز
to stink in one's nostrils	نفرت انگیز بودن
obnoxious	زیان بخش نفرت انگیز
loathly	زننده بطور نفرت انگیز
stinkard	ادم نفرت انگیز متعفن
infamous	پست نفرت انگیز شنیع
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lugubrious	غم انگیز حزن انگیز
loathing	نفرت
phobias	نفرت
malice	نفرت
aversions	نفرت
phobia	نفرت
odium	نفرت
hatred	نفرت
aversion	نفرت
detestation	نفرت
hate	نفرت
execration	نفرت
horridness	نفرت
abominations	نفرت
abomination	نفرت
disgusts	نفرت
disgust	نفرت
hating	نفرت
hates	نفرت
hated	نفرت
frayed	وحشت
fears	وحشت
fray	وحشت
dismalness	وحشت
awed	وحشت
awe	وحشت
funk	وحشت
gris	وحشت
fear	وحشت
feared	وحشت
frays	وحشت
abhorrence	وحشت
jitters	وحشت
panic	وحشت
trepidation	وحشت
panicking	وحشت
dread	وحشت
panicked	وحشت
awfulness	وحشت
dreads	وحشت
dreading	وحشت
frights	وحشت
fright	وحشت
fearing	وحشت
awless	بی وحشت
abominating	نفرت کردن
hated	نفرت تنفر
hated	نفرت داشتن از
abominates	نفرت کردن
sick of (someone or something) <idiom>	نفرت از چیزی
hate	نفرت تنفر
detestableness	نفرت انگیزی
execrative	نفرت کننده
asitia	نفرت از غذا
loathes	نفرت داشتن از
loathed	نفرت داشتن از
abominated	نفرت کردن
hate	نفرت داشتن از
loathe	نفرت داشتن از
scunner	مایه نفرت
enmity	عداوت نفرت
loth	نفرت کردن
mawkishness	نفرت انگیزی
offensiveness	نفرت انگیزی
eyesore	مایه نفرت
nauseousness	نفرت انگیزی
noisomeness	نفرت انگیزی
eyesores	مایه نفرت
obnoxiousness	نفرت انگیزی
forbiddingness	نفرت انگیزی
detests	نفرت کردن
to sniff at	نفرت کردن
detest	نفرت کردن
detesting	نفرت کردن
stinking	نفرت اور
fulsomeness	نفرت انگیزی
despised	نفرت داشتن
hates	نفرت داشتن از
despises	نفرت داشتن
hates	نفرت تنفر
hating	نفرت داشتن از
hating	نفرت تنفر
hatefulness	نفرت انگیزی
disgusts	نفرت بیزاری
abominate	نفرت کردن
disgust	نفرت بیزاری
despising	نفرت داشتن
odiousness	نفرت انگیزی
loathsomeness	نفرت انگیزی
despise	نفرت داشتن
awestruck	وحشت زده
awestricken	وحشت زده
frightened	وحشت زده
dismaying	وحشت زدگی
dismayed	وحشت زدگی
dismay	وحشت زدگی
cuse of a	موجب وحشت
struck with teror	وحشت زده
morbid	وحشت اور
dismays	وحشت زدگی
panic stricken	وحشت زده
fear prayer	نماز وحشت
strike with terror	وحشت زده
fear of the future	وحشت از آینده
panic struck	وحشت زده
pavor nocturnus	وحشت شبانه
alarum	بیم و وحشت
affright	وحشت زده
horror-struck	وحشت زده
horror struck	وحشت زده
forlornness	وحشت یاس
requiem	نماز وحشت
fright	هراس وحشت
frights	هراس وحشت
horror	وحشت مورمور
requiems	نماز وحشت
terrors	وحشت بلا
terror	وحشت بلا
horrors	وحشت مورمور
aghast	وحشت زده
disgustingly	بطور نفرت اور
execration	لعنت مایهء نفرت
execrate	نفرت کردن از بدخواندن
pish	افهار نفرت کردن
scunner	احساس نفرت کردن
look down one's nose at someone or something <idiom>	نفرت خودرانشان دادن
terrify	وحشت زده کردن
terrifying	وحشت زده کردن
gally	وحشت زده کردن
horrifies	وحشت زده کردن
horrified	وحشت زده کردن
horrify	وحشت زده کردن
appal	وحشت زده شدن
terrifies	وحشت زده کردن
terrified	وحشت زده کردن
appals	وحشت زده شدن
appallingly	وحشت زده شدن
appalled	وحشت زده شدن
horrifying	وحشت زده کردن
appall	وحشت زده شدن
startles	پرش وحشت زدگی
terrible	وحشت اور ترسناک
gruesomely	چنانکه وحشت اورد
horrendous	ترسناک وحشت اور
startle	وحشت زده شدن
startle	پرش وحشت زدگی
jittery	وحشت زده و عصبی
startled	وحشت زده شدن
startled	پرش وحشت زدگی
startles	وحشت زده شدن
heart skip a beat <idiom>	وحشت زده یا بر آشفتن
dispiteous	نفرت اور کینه توز
to bring odium on	مورد نفرت قرار دادن
gast	وحشت جانور بدون اولاد
overawe	خیلی وحشت زده کردن
to put the fear of God into somebody	کسی را وحشت زده کردن
overawed	خیلی وحشت زده کردن
panicking	هراس وحشت زده کردن
alarms	بیم و وحشت ساعت زنگی
alarmed	بیم و وحشت ساعت زنگی
alarm	بیم و وحشت ساعت زنگی
My hair stood on end .	مو بر بدنم راست شد ( از وحشت وغیره )
panic	هراس وحشت زده کردن
panicked	هراس وحشت زده کردن
alarmingly	بیم و وحشت ساعت زنگی
creepy	وحشت زده غیر عادی
overawes	خیلی وحشت زده کردن
overawing	خیلی وحشت زده کردن
turn (someone) off <idiom>	ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
consternate	احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
to escape with nothing more than/just a fright	از دست چیزی فقط با وحشت فرار کردن