Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (2 milliseconds)
English	Persian
jittery	وحشت زده و عصبی
Other Matches
neuritis	التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation	ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia	درد عصبی مرض عصبی
v , series	سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
fears	وحشت
fearing	وحشت
feared	وحشت
gris	وحشت
dismalness	وحشت
awless	بی وحشت
panic	وحشت
panicked	وحشت
panicking	وحشت
frays	وحشت
frayed	وحشت
fray	وحشت
awfulness	وحشت
funk	وحشت
fear	وحشت
dreads	وحشت
awe	وحشت
jitters	وحشت
awed	وحشت
abhorrence	وحشت
frights	وحشت
trepidation	وحشت
dread	وحشت
dreading	وحشت
fright	وحشت
frightened	وحشت زده
forlornness	وحشت یاس
awestricken	وحشت زده
dismays	وحشت زدگی
dismaying	وحشت زدگی
dismayed	وحشت زدگی
dismay	وحشت زدگی
morbid	وحشت اور
terrors	وحشت بلا
terror	وحشت بلا
awestruck	وحشت زده
horror struck	وحشت زده
horror-struck	وحشت زده
struck with teror	وحشت زده
strike with terror	وحشت زده
pavor nocturnus	وحشت شبانه
panic struck	وحشت زده
panic stricken	وحشت زده
fear prayer	نماز وحشت
cuse of a	موجب وحشت
fear of the future	وحشت از آینده
alarum	بیم و وحشت
affright	وحشت زده
horror	وحشت مورمور
requiems	نماز وحشت
aghast	وحشت زده
frights	هراس وحشت
fright	هراس وحشت
requiem	نماز وحشت
horrors	وحشت مورمور
on pins and needles <idiom>	عصبی
keyed up <idiom>	عصبی
uptight	عصبی
twitchy	عصبی
nervelessness	بی عصبی
nervous	عصبی
neurogram	رد عصبی
engram	رد عصبی
neurotic	عصبی
overwrought	عصبی
neural	عصبی
abnerval	عصبی
horrifies	وحشت زده کردن
horrify	وحشت زده کردن
horrifying	وحشت زده کردن
terrified	وحشت زده کردن
terrifies	وحشت زده کردن
terrify	وحشت زده کردن
gruesomely	چنانکه وحشت اورد
horrendous	ترسناک وحشت اور
heart skip a beat <idiom>	وحشت زده یا بر آشفتن
terrible	وحشت اور ترسناک
horrified	وحشت زده کردن
gally	وحشت زده کردن
appal	وحشت زده شدن
appall	وحشت زده شدن
appalled	وحشت زده شدن
startle	پرش وحشت زدگی
appallingly	وحشت زده شدن
appals	وحشت زده شدن
startled	وحشت زده شدن
startled	پرش وحشت زدگی
startles	وحشت زده شدن
terrifying	وحشت زده کردن
startle	وحشت زده شدن
startles	پرش وحشت زدگی
nerve ending	پایانه عصبی
nerve tissue	بافت عصبی
neuroplexus	شبکه عصبی
nerve cell	سلول عصبی
nerve center	مرکز عصبی
nerve current	جریان عصبی
nerve plexus	شبکه عصبی
nerve impulse	تکانه عصبی
neurofibril	تار عصبی
nerve deafness	کری عصبی
nerve fibre	تار عصبی
nerve cell	یاخته عصبی
neural arc	قوس عصبی
nerve path	گذرگاه عصبی
neurons	یاخته عصبی
psychochemical agent	گاز عصبی
shocked	حمله عصبی
shock	حمله عصبی
psychochemical agent	عامل عصبی
plexus	شبکه عصبی
neuritis	التهاب عصبی
shocks	حمله عصبی
neural bond	پیوند عصبی
neural circuit	مدار عصبی
neural conduction	رسانش عصبی
neural discharge	تخلیه عصبی
neural induction	القای عصبی
neural network	شبکه عصبی
neural reverbration	ارتعاش عصبی
neural satiation	اشباع عصبی
Relax!	عصبی نشو!
nerve block	وقفه عصبی
anorexia nervosa	بی اشتهایی عصبی
lose temper <idiom>	عصبی شدن
willies	حمله عصبی
nerves	رشته عصبی
causalgia	سوزش عصبی
neural lesion	ضایعه عصبی
neurocyte	یاخته عصبی
nerve	رشته عصبی
ganglion	غده عصبی
nervous system	دستگاه عصبی
neuron	یاخته عصبی
nervelessly	از روی بی عصبی
neuralgia	درد عصبی
sweat bullets/blood <idiom>	عصبی بودن
interneuron	داخل عصبی
interneural	داخل عصبی
nervous systems	دستگاه عصبی
overawe	خیلی وحشت زده کردن
My hair stood on end .	مو بر بدنم راست شد ( از وحشت وغیره )
to put the fear of God into somebody	کسی را وحشت زده کردن
alarm	بیم و وحشت ساعت زنگی
creepy	وحشت زده غیر عادی
overawed	خیلی وحشت زده کردن
overawes	خیلی وحشت زده کردن
alarmingly	بیم و وحشت ساعت زنگی
gast	وحشت جانور بدون اولاد
panicking	هراس وحشت زده کردن
overawing	خیلی وحشت زده کردن
gruesome	وحشت اور نفرت انگیز
alarms	بیم و وحشت ساعت زنگی
alarmed	بیم و وحشت ساعت زنگی
panic	هراس وحشت زده کردن
panicked	هراس وحشت زده کردن
preganglionic	قبل از عقده عصبی
hysteria	هیستری حمله عصبی
discharge	شلیک عصبی تخلیه
reciprocal innervation	تحریک عصبی تقابلی
on edge <idiom>	خیلی عصبی وخشمگین
tracts	دسته تار عصبی
sympathetic nervous system	دستگاه عصبی سمپاتیک
unipolar	سلولهای عصبی یک قطبی
vegetative nervous system	دستگاه عصبی نباتی
visceral nervous system	دستگاه عصبی احشایی
anorexic	مبتلا به بی اشتهایی عصبی
tract	دسته تار عصبی
discharges	شلیک عصبی تخلیه
tenser	عصبی وهیجان زده
neuropath	دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination	هماهنگی عصبی- عضلانی
bradyarthria	کندگویی عصبی- ماهیچه یی
cns	دستگاه عصبی مرکزی
neurogenic	دارای ریشه عصبی
commissural fibres	رشتههای عصبی رابط
neurotic	دچار اختلال عصبی
commissure	بافت عصبی رابط
neuroblast	یاخته رویانی عصبی
conceptual nervous system	دستگاه عصبی فرضی
nerve agent	عامل شیمیایی عصبی
neuropsychiatric	درمان روانی عصبی
neuropsychiatric	مرض روانی و عصبی
tensed	عصبی وهیجان زده
parasympathetic nervous system	دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
tensing	عصبی وهیجان زده
tenses	عصبی وهیجان زده
parabiosis	وقفه رسانش عصبی
tense	عصبی وهیجان زده
neurotransmitter	انتقال دهنده عصبی
neuroptera	حشرات عصبی الجناح
autonomic nervous system	دستگاه عصبی نباتی
tensest	عصبی وهیجان زده
dendrite	شاخههای متعدد سلولهای عصبی
commissurotomy	برداشتن بافت عصبی رابط
ans	دستگاه عصبی خود مختار

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com