English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
calisthenics ورزشهای تمرینی بدون اسباب
Other Matches
calisthenics ورزشهای سبک بدون وسیله ورزشهای سوئدی
noncontact sports ورزشهای بدون برخورد
prep دو تمرینی
practice trials کوششهای تمرینی
practice material مواد تمرینی
spectator sports ورزشهای پر تماشاگر
exercise mine مین تمرینی
contact sports ورزشهای برخوردی
pentathlons ورزشهای پنجگانه
pentathlon ورزشهای پنجگانه
drill marching راهپیمایی تمرینی
martial arts ورزشهای رزمی
aquatics ورزشهای ابی
aquatic sports ورزشهای ابی
jujitsu مادر ورزشهای رزمی
decathlon ورزشهای ده گانه دوومیدانی
decathlons ورزشهای ده گانه دوومیدانی
shooting gallery میدان تیراندازی تمرینی
interval دوهای تمرینی ارام
court زمین ورزشهای محوطهای
sparring partner یار تمرینی بوکس
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
shooting galleries میدان تیراندازی تمرینی
motorsports ورزشهای با وسایل موتوری
cross country درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
capitain's armband بازوبند کاپیتان [ورزشهای با توپ]
moot court دادگاه تمرینی دانشجویان حقوق
medicine ball توپ پر تمرینی مدیسین بال
abdominal endurance ورزشهای تقویت عضلههای شکم
training track مسیر تمرینی مسابقه اسبدوانی
calisthenic وابسته به ورزشهای سبک سوئدی
tae guk بالاترین فلسفه ورزشهای رزمی
false cast پرتاب تمرینی قلاب ماهیگیری
faker هواپیمای تمرینی درتیراندازی پدافند هوایی
iron boot کفش اهنی تمرینی برای تقویت عضله پا
scrimmage بازی تمرینی بین دو گروه ازیک تیم تمرین والیبال
scrimmages بازی تمرینی بین دو گروه ازیک تیم تمرین والیبال
underdistance روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
dry run رانش ازمایشی رانش تمرینی
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
offhand بدون مقدمه بدون تهیه
unbranched بدون انشعاب بدون شعبه
achylous بدون کیلوس بدون قیلوس
unstressed بدون اضطراب بدون کشش
doodads اسباب
doodad اسباب
free hand بی اسباب
fixings اسباب
rigging اسباب
tackle اسباب
geap اسباب
lash up اسباب
instrumentally با اسباب
appliance اسباب
appliances اسباب
apparel اسباب
remover اسباب کش
removers اسباب کش
freehand بی اسباب
mountings اسباب
tackled اسباب
rigs اسباب
contrivance اسباب
device اسباب
instrument اسباب
whigmaleery اسباب
whigmaleerie اسباب
article اسباب
articles اسباب
rigged اسباب
rig اسباب
tackles اسباب
dixings اسباب
tackling اسباب
free handed بی اسباب
accouterment اسباب
things اسباب
apparatus اسباب
devices اسباب
tool اسباب
traps اسباب
valuables اسباب
gadgets اسباب
contrivances اسباب
contraptions اسباب
outfits اسباب
gadget اسباب
outfit اسباب
contraption اسباب
impedimenta اسباب تاخیرحرکت
spared اسباب یدکی
inhalator اسباب استنشاق
furniture سامان اسباب
malice اسباب چینی
toys اسباب بازی
slide اسباب لغزنده
implemented اسباب اجراء
slides اسباب لغزنده
thing اسباب دارایی
causes of revelation اسباب نزول
paraphernalia اسباب لوازم
spare اسباب یدکی
purofier اسباب پاک کن
(be) put out <idiom> اسباب زحمت
conspiracy اسباب چینی
appliance اسباب کار
crimper اسباب فردادن مو
implementing اسباب اجراء
plaything اسباب بازی
implement اسباب اجراء
resonator اسباب ارتعاش
rectifier اسباب تقطیر
playthings اسباب بازی
tools اسباب کار
utensil وسایل اسباب
conspiracies اسباب چینی
kit اسباب کار
toy اسباب بازی
exerciser اسباب ورزش
moved اسباب کشی
appliances اسباب کار
kits اسباب کار
utensils وسایل اسباب
moves اسباب کشی
inconvenience اسباب زحمت
disfurnish بی اسباب کردن
inconveniencing اسباب زحمت
inconveniences اسباب زحمت
inconvenienced اسباب زحمت
dragged اسباب لایروبی
enginery اسباب جنگی
stamper اسباب کوبیدن
implements اسباب اجراء
military device اسباب ارتشی
appurtenance اسباب جهاز
move اسباب کشی
discommodity اسباب زحمت
engine موتور اسباب
trocar اسباب بزل
fittings and fixtures اسباب و اثاثه
drag اسباب لایروبی
dumbbells اسباب ورزشی
gear اسباب لوازم
geared اسباب لوازم
gears اسباب لوازم
drags اسباب لایروبی
caboodle اسباب سفر
dumbbell اسباب ورزشی
Luggage اسباب و اثاثیه
fishing gear اسباب ماهیگیری
partitions وسیله یا اسباب تفکیک
encumbrance اسباب زحمت گرفتاری
encumbers اسباب زحمت شدن
shear اسباب برش قیچی
equipage اسباب و لوازم جنگی
dentifactor اسباب دندان سازی
moonlight fliting اسباب کشی شبانه
roulette اسباب قمار چرخان
partition وسیله یا اسباب تفکیک
purofier اسباب تصفیه گاز
encumbrances اسباب زحمت گرفتاری
bauble اسباب بازی بچه
move house اسباب کشی کردن
move اسباب کشی کردن
baubles اسباب بازی بچه
emcumber اسباب زحمت شدن
churned بوسیله اسباب گردنده
churns بوسیله اسباب گردنده
moved اسباب کشی کردن
churn بوسیله اسباب گردنده
take your w to another room اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
device دستگاه اسباب وسیله
devices دستگاه اسباب وسیله
apparatus اسباب و وسایل ژیمناستیک
peeler اسباب پوست کن پلیس
to shift to the new building اسباب کشی کردن
this luggage این اسباب و اثاثیه
instrumental drawing نقشه کشی با اسباب
trangam اسباب عجیب وغریب
spurtle اسباب اتش همزن
toylike مثل اسباب بازی
toyer سازنده اسباب بازی
to put to inconvenience اسباب زحمت شدن
luggage van واگن اسباب و اثاثیه
appurtenence اسباب چیزهای وابسته
part اسباب یدکی اتومبیل
to form a plot اسباب چینی کردن
surveying insatrument اسباب نقشه برداری
lay out اسباب خرده ریز
encumbered اسباب زحمت شدن
leeches اسباب خون گیری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com