Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
to exercise is use ful
ورزش کردن سودمند است
Other Matches
cartwheel
[gymnastics exercise]
چرخ فلک
[ورزش ژیمناستیک]
[ورزش]
train
ورزش کردن
trained
ورزش کردن
trains
ورزش کردن
exercises
ورزش تمرین کردن
exercise
ورزش تمرین کردن
exercised
ورزش تمرین کردن
to substitute out
[players]
عوض کردن بازیگر
[ورزش]
to make a substitution
عوض کردن بازیگر
[ورزش]
to defend aggressively
در حالت تدافع بازی کردن
[ورزش]
to stonewall
در حالت تدافع بازی کردن
[ورزش]
sported
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sport
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sports
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
gainful
سودمند
valuable
<adj.>
سودمند
beneficial
<adj.>
سودمند
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
سودمند
utilitarian
[useful]
<adj.>
سودمند
practicals
سودمند
serviceable
<adj.>
سودمند
fit for use
سودمند
utile
[archaic]
[useful]
<adj.>
سودمند
useful
<adj.>
سودمند
advantageous
<adj.>
سودمند
inefficacious
نا سودمند
expedient
<adj.>
سودمند
handy
[useful]
<adj.>
سودمند
helpful
<adj.>
سودمند
practical
<adj.>
سودمند
handiest
سودمند
applicatory
<adj.>
سودمند
fructuous
سودمند
purpose-built
<adj.>
سودمند
furthersome
سودمند
handier
سودمند
benefitical
سودمند
purposive
<adj.>
سودمند
advantageaus
سودمند
suitable
<adj.>
سودمند
purposeful
<adj.>
سودمند
proper
<adj.>
سودمند
convenient
<adj.>
سودمند
instrumental
سودمند
lucrative
سودمند
constructive
سودمند
handy
<adj.>
سودمند
functional
<adj.>
سودمند
practicable
<adj.>
سودمند
commodious
سودمند
salubrious
سودمند
good
سودمند
utility programs
برنامههای سودمند
good
سودمند مفید
to be of avail
سودمند بودن
benefactress
زن نیوکار سودمند
advantage
سودمند بودن
utility
برنامه سودمند
instrumental input
داده سودمند
e. use ful
بسیار سودمند
utilitarianism
سودمند گرایی
utility program
برنامه سودمند
subservient
مادون سودمند
utility routine
روال سودمند
useful work
کار سودمند
conducive
سودمند مساعد
perficient
سودمند بدردخورنده
practicals
کارکن سودمند
practical
کارکن سودمند
avail
سودمند بودن
to come in useful
سودمند واقع شدن
it is of interest to me
برای من سودمند است
pf public utility
سودمند برای همه
it did not profit me
مرا سودمند نبود
salutary
سلامت بخش سودمند
wholesore
گوارا سالم سودمند
available
قابل استفاده سودمند
ana
منتخبات اطلاعات سودمند
publicly useful
سودمند برای عموم
hepatic
سودمند برای جگر
multocular
مختصر و مفید کوتاه و سودمند
bestead
سودمند واقع شدن بدردخوردن
utilitarian
معتقدباصل اخلاقی سودمند گرایی سودمندگرا
tackles
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackling
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackled
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
to stand any one in good stead
بحال کسی سودمند بودن بدردکسی خوردن
nothing serves to but apology
هیچ چیز جز عذر خواهی بدردنمیخوردیا سودمند نیست
the source
خدمات سودمند اطلاعاتی وقابل دسترس برای مشترکین
exercize
ورزش
sported
ورزش
sport
ورزش
sports
ورزش
flannels
ورزش
pastime
ورزش
goal
گل
[ورزش]
flannel
ورزش
pastimes
ورزش
callisthenics
ورزش
exercise
ورزش
physical exercise
ورزش
gymnastics
ورزش
p.exercise
ورزش
exercised
ورزش
exercises
ورزش
gymnastical
ورزش
gymnastics
ورزش ژیمناستیک
pull over
پیراهن کش ورزش
to miss the goal
گل نکردن
[ورزش]
coaches
مربی ورزش
fishing
ورزش ماهیگیری
to miss the goal
به گل نزدن
[ورزش]
coached
مربی ورزش
playsuit
لباس ورزش
physical therapy
ورزش درمانی
amateurism
ورزش اماتوری
goal scorer
گلزن
[ورزش]
sportswear
لباس ورزش
sweatshirt
پیراهن ورزش
sweatshirts
پیراهن ورزش
workout
ورزش شدید
workout
ورزش روزانه
callisthenics
ورزش سبک
workouts
ورزش شدید
workouts
ورزش روزانه
ploys
امر ورزش
exerciser
اسباب ورزش
ploy
امر ورزش
skiing
ورزش اسکی
fine drawn
نتیجه ورزش
coach
مربی ورزش
angling
ورزش ماهیگیری
practising
ورزش تمرین
gymnastically
ازراه ورزش
ringside
در کنارصحنه ورزش
gymnastically
ازلحاظ ورزش
sweat pants
شلوار ورزش
practises
ورزش تمرین
athletes
قهرمان ورزش
professionalism
ورزش حرفهای
practicing
ورزش تمرین
practise
ورزش تمرین
athlete
قهرمان ورزش
athletics
علم ورزش
head spring
ورزش واکروبات با سر
training
ورزش کاراموزی
practice
ورزش تمرین
athleticism
ورزش گرایی
canoeing
ورزش با کانو
ring
صحنه ورزش
sport palace
کاخ ورزش
ball games
ورزش یا بازی با توپ
ball game
ورزش یا بازی با توپ
game
هرنوع ورزش بامقررات
body-building
ورزش زیبایی اندام
body building
ورزش زیبایی اندام
open exercise
ورزش در هوای ازاد
To score points.
امتیاز آوردن ( ورزش )
sportsmanship
ورزش دوستی مردانگی
stadiums
میدان ورزش مرحله
stadium
میدان ورزش مرحله
stadia
میدان ورزش مرحله
American football
فوتبال آمریکایی
[ورزش]
nunchuks
نانچیکوهات
[ورزش]
[کونگ فو]
nunchaku
نانچیکوهات
[ورزش]
[کونگ فو]
final whistle
سوت پایان
[ورزش]
danger sticks
نانچیکوهات
[ورزش]
[کونگ فو]
marksman
تیرانداز ماهر
[ارتش و ورزش]
to stretch one's legs
برای ورزش راه رفتن
marksman
نشانه گیر
[ارتش و ورزش]
out of bounds
بیرون از زمین بازی
[ورزش]
set a record
رکورد بر جای گذاشتن
[ورزش]
to ease to a victory
به سادگی برنده شدن
[ورزش]
fan
پشتیبان
[طرفدار]
[هوادار]
[ورزش]
He is an excellent player.
عالی بازی می کند ( ورزش )
fan
پنکه تماشاچی ورزش دوست
fanned
پنکه تماشاچی ورزش دوست
fanning
پنکه تماشاچی ورزش دوست
fans
پنکه تماشاچی ورزش دوست
Mountaineering . Mountain - climbing .
کوه نوردی ( بعنوان ورزش )
sportfishing
ورزش ماهیگیری با قلاب ونخ
defence
[British E]
دفاع
[قانون]
[ورزش]
[ارتش]
i now know the v of exercise
اکنون قدر ورزش را میفهمم
defense
[American E]
دفاع
[قانون]
[ورزش]
[ارتش]
starting whistle
سوت آغاز بازی
[ورزش]
colosseum
امفی تئاتر میدان ورزش
xystus
ایوان سرپوشیده برای ورزش
to do
[turn]
a cartwheel
چرخ فلک زدن
[در ورزش]
sportsmen
ورزش دوست ورزشکار جوانمرد
sportsman
ورزش دوست ورزشکار جوانمرد
international match
مسابقه بین المللی
[ورزش]
field event
ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
field events
ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
dumb bell
میله اهنی دوسرگلوله داربرای ورزش
Exercize is good for the health.
ورزش برای سلامتی خوب است
movement off-the-ball
بازی بدون توپ
[تمرین ورزش فوتبال]
bloomers
شلوارزنانه گشادکه زنهای ورزش کننده می پوشند
to be out of action
[because of injury]
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com