Total search result: 201 (4 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
wet weight |
وزن خالص مایعاتی که معمولا هنگام کارکردن وجوددارند |
|
|
Other Matches |
|
noisy mode |
رقم معمولا غیرصفر که هنگام نرمالسازی عدد اعشاری در صورت وجود اختلال به آن اضافه شود |
hierarchy |
روش سازماندهی شی یا داده یا ساختار آن . معمولا با مهمترین یا آنه حق تقدم بیشتر دارد یا کلی ترین موضوع در بالا و پس کارکردن یا پایین ساختار درختی |
hierarchies |
روش سازماندهی شی یا داده یا ساختار آن . معمولا با مهمترین یا آنه حق تقدم بیشتر دارد یا کلی ترین موضوع در بالا و پس کارکردن یا پایین ساختار درختی |
to work with a will |
بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن |
piezoelectric |
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند |
net death rate |
نرخ خالص مرگ و میر اهنگ خالص مرگ و میر |
clear one's ears |
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب |
worked |
کارکردن |
goes |
کارکردن |
go |
کارکردن |
work |
کارکردن |
to pull together |
با هم کارکردن |
act |
کارکردن |
acted |
کارکردن |
inactivate |
بی کارکردن |
piped |
معمولا |
ordinarily |
معمولا" |
normally |
معمولا" |
pipe |
معمولا |
usu |
معمولا |
as a rule |
معمولا |
usually |
معمولا |
in an ordinary way |
معمولا |
generally |
معمولا |
slaving |
سخت کارکردن |
runs |
کارکردن موتور |
overworking |
زیاد کارکردن |
slaved |
سخت کارکردن |
overworked |
زیاد کارکردن |
overwork |
زیاد کارکردن |
fags |
سخت کارکردن |
slaves |
سخت کارکردن |
overworks |
زیاد کارکردن |
run |
کارکردن موتور |
toa for a job or position |
درخواست کارکردن |
up |
اجرا یا کارکردن |
upped |
اجرا یا کارکردن |
upping |
اجرا یا کارکردن |
speeding |
سریع کارکردن |
to act jointly |
باهم کارکردن |
speed |
سریع کارکردن |
operation |
کارکردن با یک وسیله |
to work together |
باهم کارکردن |
speeds |
سریع کارکردن |
slave |
سخت کارکردن |
counterwork |
برخلاف کارکردن |
cowork |
باهم کارکردن |
cooperate |
باهم کارکردن |
collaborate |
باهم کارکردن |
overlabour |
زیاد کارکردن |
to pull a lone oar |
تنها کارکردن |
to work cheap |
بامزدکم کارکردن |
collaborated |
باهم کارکردن |
collaborates |
باهم کارکردن |
collaborating |
باهم کارکردن |
fag |
سخت کارکردن |
to paddle one's own canoe |
مسقلانه کارکردن |
one for one |
معمولا اسمبلر |
to peg a way at some work |
پیوسته درسرچیزی کارکردن |
moonlighting |
بطور قاچاقی کارکردن |
moonlight |
بطور قاچاقی کارکردن |
gear |
کردن اماده کارکردن |
passage |
رویداد کارکردن مزاج |
passages |
رویداد کارکردن مزاج |
qualified for work |
شایسته یاقابل کارکردن |
automation |
بطور خودکار کارکردن |
moonlighted |
بطور قاچاقی کارکردن |
geologize |
در زمین شناسی کارکردن |
gears |
کردن اماده کارکردن |
geared |
کردن اماده کارکردن |
moonlights |
بطور قاچاقی کارکردن |
refit |
دوباره اماده کارکردن |
dejecta |
کارکردن مزاج مریض |
functions |
عمل کردن کارکردن |
functioned |
عمل کردن کارکردن |
do the trick <idiom> |
خیلی خوب کارکردن |
knuckle down <idiom> |
مشتاقانه شروع به کارکردن |
fit to work |
اماده برای کارکردن |
fit to work |
شایسته یاقابل کارکردن |
to act independently of others |
مستقلانه یا جداگانه کارکردن |
refitted |
دوباره اماده کارکردن |
refits |
دوباره اماده کارکردن |
refitting |
دوباره اماده کارکردن |
function |
عمل کردن کارکردن |
halt |
معمولا با روشهای خارجی |
halted |
معمولا با روشهای خارجی |
normally closed contact |
اتصال معمولا بسته |
halts |
معمولا با روشهای خارجی |
normally open contact |
اتصال معمولا باز |
phosphor |
معمولا اشعه الکترونی |
as a rule <idiom> |
معمولا ،طبق عادت |
application |
معمولا به صورت نوشته |
applications |
معمولا به صورت نوشته |
four address instruction |
معمولا: محل دو عملوند |
at large |
به طور کلی [معمولا] |
grind |
اسیاب شدن سخت کارکردن |
grinds |
اسیاب شدن سخت کارکردن |
to work it <idiom> |
روی چیزیی کارکردن و حل کردن |
frob |
کارکردن با دسته فرمان وماوس |
geometrize |
از روی قواعد هندسی کارکردن |
drudge |
جان کندن بیمیلانه کارکردن |
drudges |
جان کندن بیمیلانه کارکردن |
telecommuting |
عمل کارکردن با کامپیوتر در یک محل |
To work like a beaver . |
مشتاقانه وتر وفرز کارکردن |
to turn over |
واژگون کردن کارکردن دراوردن |
to work at a high pressure |
با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن |
labourvi |
رنج بردن سخت کارکردن |
hand-out <idiom> |
پاداش ،معمولا از طرف دولت |
gulp |
گروهی از کلمات معمولا دو بایت |
gulped |
گروهی از کلمات معمولا دو بایت |
gulping |
گروهی از کلمات معمولا دو بایت |
gulps |
گروهی از کلمات معمولا دو بایت |
bezant |
پولک گردی که معمولا از طلااست |
normal |
معمولا یا آنچه به ترتیب رخ دهد |
print |
معمولا با معیار نقط ه در اینچ |
prints |
معمولا با معیار نقط ه در اینچ |
printed |
معمولا با معیار نقط ه در اینچ |
To regain consciousness. to come to. |
امروز حال وحوصله کارکردن ندارم |
crack the whip <idiom> |
باعث سخت کارکردن شخصی شدن |
burn |
کارکردن موتور راکت طبق برنامه |
burns |
کارکردن موتور راکت طبق برنامه |
to do a lesson |
درسی راروان کردن سردرسی کارکردن |
homes |
که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد |
to pass go orrun current |
معمولا مورد قبول واقع شدن |
cleanup |
توپزن چهارم که معمولا قوی است |
home |
که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد |
products customarily found in a pharmacy |
کالاهایی که معمولا در داروخانه بفروش می روند |
specification |
کارکردن با مشخصاتی که در یک صفت پذیرفته شده اند |
dabble |
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن |
dabbling |
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن |
dabbles |
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن |
dabbled |
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن |
serial |
کارکردن یک وسیله روی داده به صورت ترتیبی |
reliability |
توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیارموثروبدون خطا |
serials |
کارکردن یک وسیله روی داده به صورت ترتیبی |
applying |
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته |
apply |
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته |
applies |
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته |
ultra high magnetic field |
معمولا میدان مغناطیسی باشغت بیش از 001ک |
burn up <idiom> |
کاملا سوختن (معمولا برای چیزهایی غیرازساختمان) |
Guilt for poorly behaved children usually lies with the parents. |
بد رفتاری کودکان معمولا اشتباه از پدر و مادر است. |
We do not usually go places that cost a lot of money. |
ما معمولا به جاهای گران قیمت گردش نمی کنیم. |
littleneck clam |
نوزاد حلزون خوراکی که معمولا خام خورده میشود |
faults |
توانایی سیستم برای کارکردن حتی وقتی خطایی رخ دهد |
fault |
توانایی سیستم برای کارکردن حتی وقتی خطایی رخ دهد |
faulted |
توانایی سیستم برای کارکردن حتی وقتی خطایی رخ دهد |
psychological moment |
موقعی که از لحاظ روان شناسی مقتضی برای کارکردن باشد |
reliability |
[توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیار موثر و بدون خطا] |
failure safety |
[توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیار موثر و بدون خطا] |
to swear in |
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن |
luggable |
کامپیوتر شخصی قابل حمل که باتری اش معمولا تمام نمیشود. |
indicator |
چیزی که وضعیت فرآیند را نشان دهد. معمولا با صورت یا نور |
soft tooling |
ابزاری که ابعاد ان معمولا تاحد کمی قابل تنظیم است |
assaulted |
در CL معمولا "بعد از این کلمه قصد مهاجم ذکر میشود |
assaults |
در CL معمولا "بعد از این کلمه قصد مهاجم ذکر میشود |
assault |
در CL معمولا "بعد از این کلمه قصد مهاجم ذکر میشود |
cladding |
روکشی که روی سطح موادقرارگرفته و معمولا با انهاپیوند ایجاد میکند |
degradation |
اجازه داده به برخی قسمتهای سیستم به کارکردن پس از از بین رفتن یک قسمت |
fault |
سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد |
faults |
سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد |
faulted |
سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد |
verification |
بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر |
genuine |
خالص |
unadulterated |
خالص |
nets |
خالص |
unalienable <adj.> |
خالص |
nett |
خالص |
sheer |
خالص |
absolute <adj.> |
خالص |
inalienable <adj.> |
خالص |
spiritous |
خالص |
indispensable <adj.> |
خالص |
inevitable <adj.> |
خالص |
simon pure |
خالص |
veridical |
خالص |
paticular |
خالص |
cleans |
خالص |
purest |
خالص |
aquapura |
اب خالص |
purer |
خالص |
unalterable <adj.> |
خالص |
unmixed |
خالص |
pure |
خالص |
clean |
خالص |
cleaned |
خالص |
cleanest |
خالص |
downright |
خالص |
virginal |
خالص |
absolute |
خالص |
absolutes |
خالص |
heartfelt |
خالص |
net |
خالص |
latchkey child |
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است] |
crinkum |
دیواره ی باغ [که معمولا در یک ردیف هم تراز از شرق تا غرب قرار می گیرد.] |
crankle |
دیواره ی باغ [که معمولا در یک ردیف هم تراز از شرق تا غرب قرار می گیرد.] |
branch cutoff |
دیواری است که معمولا درجهت عمود بر دیوار سپری ساخته میشود |
Crinkle |
دیواره ی باغ [که معمولا در یک ردیف هم تراز از شرق تا غرب قرار می گیرد.] |
crankum |
دیواره ی باغ [که معمولا در یک ردیف هم تراز از شرق تا غرب قرار می گیرد.] |
grotesque |
[تصاویر با مناظر عجیب و غریب معمولا در سرداب ها استفاده می شود.] [معماری] |
clearest |
خالص کردن |