Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 104 (7 milliseconds)
English
Persian
intermediaries
وساطت مداخله
intermediary
وساطت مداخله
Search result with all words
intermediaries
وساطت کننده مداخله کننده
intermediary
وساطت کننده مداخله کننده
Other Matches
laisser faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
mediation
وساطت
mediacy
وساطت
agencies
وساطت
interposition
وساطت
interagency
وساطت
agency
وساطت
intercession
وساطت
intercessions
وساطت
intermediacy
وساطت
interceding
وساطت کردن
intercedes
وساطت کردن
intermediary
وساطت کننده
intercede
وساطت کردن
interceder
وساطت کننده
intermedial
وساطت کننده
intermediaries
وساطت کننده
mediation
وساطت کردن
interceded
وساطت کردن
intermedial
وساطت امیز
mediated
وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediate
وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediating
وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediumism
وساطت در میان مردم وارواح
mediates
وساطت کردن پابمیان گذاردن
to thrust oneself
مداخله
right to intervene
حق مداخله
intermediation
مداخله
interposition
مداخله
interposal
مداخله
officious
مداخله کن
interferes
مداخله
interference
مداخله
interfered
مداخله
interfere
مداخله
meddlesome
مداخله گر
pryer
مداخله گر
participation
مداخله
interventions
مداخله
intervention
مداخله
intervenient
مداخله کننده
intervener
مداخله کننده
tamperer
مداخله کننده
interposingly
ازراه مداخله
interventionist
طرفدار مداخله
intevener
مداخله کننده
stickle
مداخله کردن
nonintervention
عدم مداخله
non intervention
عدم مداخله
intervention
مداخله کردن
interventions
مداخله کردن
military intervention
مداخله نظامی
meddles
مداخله کردن
intervenes
مداخله کردن
undue
بدون مداخله
interposes
مداخله کردن
interposed
مداخله کردن
interpose
مداخله کردن
intervene
مداخله کردن
interposing
مداخله کردن
meddle
مداخله کردن
interlope
مداخله کردن
meddled
مداخله کردن
intervened
مداخله کردن
to i. with qnother's affairs
درکاردیگری مداخله کردن
put in
مداخله کردن رساندن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
nonintervention
سیاست عدم مداخله
tamper
مداخله وفضولی کردن
intermediacy
میانجی گری مداخله
intervene
مداخله کردن پا میان گذاردن
electromagnetic interference
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
در کار کسی مداخله کردن
interfere
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interposingly
مداخله کنان بطور معترضه
interjecting
در میان امدن مداخله کردن
Pry not into the affair of others.
<proverb>
در کار دیگران مداخله مکن .
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
interject
در میان امدن مداخله کردن
interferes
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interjected
در میان امدن مداخله کردن
intervenes
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervened
مداخله کردن پا میان گذاردن
interfered
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
marplot
ادم فضول مداخله کننده
interjects
در میان امدن مداخله کردن
isolationist
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
Community architecture
[جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
interventionism
سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
holding company
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
kibitz
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
take part
مداخله کردن شرکت کردن
intermeddle
مداخله کردن فضولی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com