Total search result: 201 (40 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
put up to <idiom> |
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی |
|
|
Other Matches |
|
demands |
تقاضا برای انجام چیزی |
demanded |
تقاضا برای انجام چیزی |
demand |
تقاضا برای انجام چیزی |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
to suggest it is appropriate to do so [matter] |
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ] |
scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
cut corners <idiom> |
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است] |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
implements |
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی |
implementing |
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی |
implemented |
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی |
implement |
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
rub someone the wrong way <idiom> |
خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد |
to get in somebody's way |
مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد |
to make an effort to do something |
تلاش کردن برای انجام دادن کاری |
to try hard to do something |
تقلا کردن برای انجام دادن کاری |
twist one's arm <idiom> |
مجبور کردن شخص برای انجام کاری |
solicited |
بیرون کشیدن وسوسه کردن |
solicit |
بیرون کشیدن وسوسه کردن |
soliciting |
بیرون کشیدن وسوسه کردن |
solicits |
بیرون کشیدن وسوسه کردن |
robots |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
robot |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
to pause |
[برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن |
talk into <idiom> |
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن |
go in for <idiom> |
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری |
egg (someone) on <idiom> |
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری |
mission , oriented |
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت |
have half a mind <idiom> |
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن |
flavourings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavorings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavoring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavouring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
device |
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص |
devices |
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص |
counter revolution |
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود |
labor of love <idiom> |
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول |
programs |
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند |
program |
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند |
within reach of gunshot |
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی |
to set measures to anything |
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن |
to atone for something |
جلب رضایت کردن برای چیزی |
to make amends for something |
جلب رضایت کردن برای چیزی |
to save up for something |
برای چیزی صرفه جویی کردن |
to negotiate for something |
گفتگو و معامله کردن برای چیزی |
to make a r for something |
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن |
spoon-feed <idiom> |
ساده کردن چیزی برای کسی |
sexualize |
جنس برای چیزی تعیین کردن |
to save for something |
پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی |
to call somebody to [for] something |
از کسی برای چیزی درخواست کردن |
to refuse somebody admittance to something |
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن |
make room for someone or something <idiom> |
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن |
impetrate |
برای چیزی لابه واستغاثه کردن |
busying |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
busies |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
busied |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
busier |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
busiest |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
busy |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
pay through the nose <idiom> |
برای چیزی پول زیادی خرج کردن |
to e. with person on a thing |
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن |
to open something to [the] traffic |
چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن |
to seek a remedy for something |
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن |
represents |
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی |
represent |
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی |
represented |
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی |
to go away |
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی |
to go to |
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی |
to make a long arm |
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن] |
throw one's weight around <idiom> |
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن |
to always find something to gripe about |
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن |
permutations |
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی |
permutation |
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی |
practical extraction and report language |
برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
wetting |
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود |
to trap something [e.g. carbon dioxide] |
چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ] |
to recount something to someone [formal] |
برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن] |
restrict |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
restricts |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
restricting |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
card |
کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود |
housekeeping |
در آغاز برنامه جدید برای انجام امور سیستم مثل پاک کردن حافظه تشخیص کلیدهای تابع یا تغییر حالت صفحه تصویر |
cards |
کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود |
feedback |
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد |
finishes |
انجام دادن چیزی تا انتها |
finish |
انجام دادن چیزی تا انتها |
redoes |
انجام دادن مجدد چیزی |
driven |
انجام شده توسط چیزی |
redo |
انجام دادن مجدد چیزی |
redone |
انجام دادن مجدد چیزی |
redoing |
انجام دادن مجدد چیزی |
redid |
انجام دادن مجدد چیزی |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
querying |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queried |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
query |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queries |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
objective |
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد |
objectives |
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد |
to purpose something |
هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن |
to work it <idiom> |
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن |
cash in <idiom> |
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول |
let it rip <idiom> |
انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری |
forbid |
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود |
to bite the bullet <idiom> |
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند |
forbids |
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود |
ways and means |
طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش |
for doing it |
برای انجام ان |
notification |
عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود |
embedded code |
کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص |
rushing |
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن |
rush |
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن |
delaying |
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود |
delay |
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود |
delays |
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود |
rushed |
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن |
temptations |
وسوسه |
temptation |
وسوسه |
tempter |
وسوسه گر |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
potential <adj.> |
[توانایی برای انجام کاری] |
undertake |
توافق برای انجام کاری |
undertaken |
توافق برای انجام کاری |
undertakes |
توافق برای انجام کاری |
sit tight <idiom> |
صبور برای انجام کاری |
mission essential |
ضروری برای انجام ماموریت |
fullest |
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب |
full |
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب |
let go <idiom> |
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن |
tantalizingly |
وسوسه انگیز |
temptress |
وسوسه آفرین |
seductress |
وسوسه آفرین |
tantalizing |
وسوسه انگیز |
resist temptation |
وسوسه نشدن |
humorously |
از روی وسوسه |
tempting |
وسوسه انگیز |
to have done |
برای کسی [دیگر] انجام دادن |
up to one's ears in work <idiom> |
کارهای زیاد برای انجام داشتن |
invokes |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
authorises |
اجازه دادن برای انجام کاری |
invoked |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
authorising |
اجازه دادن برای انجام کاری |
authorize |
اجازه دادن برای انجام کاری |
invoking |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
authorizes |
اجازه دادن برای انجام کاری |
invoke |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
bars |
توقف کسی برای انجام کاری |
authorizing |
اجازه دادن برای انجام کاری |
to invite somebody to do something |
کسی را برای انجام کاری فراخواندن |
set the pace <idiom> |
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن |
help |
روش آسانتر برای انجام کاری |
helped |
روش آسانتر برای انجام کاری |
helps |
روش آسانتر برای انجام کاری |
technique |
روش با مهارت برای انجام کاری |
bar |
توقف کسی برای انجام کاری |
operated |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
decision |
تصمیم گیری برای انجام کاری |
operates |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
decisions |
تصمیم گیری برای انجام کاری |
turn out <idiom> |
رفتن برای دیدن یا انجام کاری |
do one's thing <idiom> |
انجام کار پر لذت برای شخص |
operate |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
prone |
سرازیر مستعد برای انجام کار |
farm out <idiom> |
شخص دیگری برای انجام کار |
techniques |
روش با مهارت برای انجام کاری |
baiter |
تطمیع و وسوسه کننده |
come-on |
اشارهی وسوسه آمیز |
come-ons |
اشارهی وسوسه آمیز |
processes |
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه |
arithmetic |
توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی |
process |
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه |
adds |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
adding |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
macro |
تابع و دستورات برای انجام عمل ماکرو |
overslaugh |
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر |
add |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
keep after <idiom> |
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری. |
authorize |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
covenantor |
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری |
pools |
عده کارمند اماده برای انجام امری |
authorising |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
authorizes |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
get one's own way <idiom> |
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی |
authorises |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
aircraft role equipment |
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما |
authorizing |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
aircraft mission equipment |
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما |
pool |
عده کارمند اماده برای انجام امری |
pooled |
عده کارمند اماده برای انجام امری |
elegant |
یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند |
validation |
بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده |
metacompilation |
کامپایل که برای تولید کامپایلر دیگر انجام میشود |
loose ends <idiom> |
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن |
make it up to someone <idiom> |
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی |