Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
Other Matches
demands
تقاضا برای انجام چیزی
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
demand
تقاضا برای انجام چیزی
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
to suggest it is appropriate to do so
[matter]
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد
[چیزی ]
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
cut corners
<idiom>
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
rub someone the wrong way
<idiom>
خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
to get in somebody's way
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
solicited
بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicit
بیرون کشیدن وسوسه کردن
soliciting
بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicits
بیرون کشیدن وسوسه کردن
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
device
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
devices
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
labor of love
<idiom>
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
programs
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
program
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to save up for something
برای چیزی صرفه جویی کردن
to negotiate for something
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
spoon-feed
<idiom>
ساده کردن چیزی برای کسی
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
to save for something
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
to refuse somebody admittance to something
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
make room for someone or something
<idiom>
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
impetrate
برای چیزی لابه واستغاثه کردن
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
pay through the nose
<idiom>
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
to e. with person on a thing
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
to open something to
[the]
traffic
چیزی را برای
[دسترسی به]
ترافیک باز کردن
to seek a remedy for something
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
represents
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represent
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represented
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
permutations
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
permutation
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
practical extraction and report language
برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
to recount something to someone
[formal]
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
card
کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود
housekeeping
در آغاز برنامه جدید برای انجام امور سیستم مثل پاک کردن حافظه تشخیص کلیدهای تابع یا تغییر حالت صفحه تصویر
cards
کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
driven
انجام شده توسط چیزی
redo
انجام دادن مجدد چیزی
redone
انجام دادن مجدد چیزی
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
redid
انجام دادن مجدد چیزی
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
objective
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objectives
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
cash in
<idiom>
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
let it rip
<idiom>
انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
forbid
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
forbids
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
ways and means
طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
for doing it
برای انجام ان
notification
عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
embedded code
کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
delaying
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delay
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delays
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
rushed
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
temptations
وسوسه
temptation
وسوسه
tempter
وسوسه گر
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
undertake
توافق برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
mission essential
ضروری برای انجام ماموریت
fullest
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
let go
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
tantalizingly
وسوسه انگیز
temptress
وسوسه آفرین
seductress
وسوسه آفرین
tantalizing
وسوسه انگیز
resist temptation
وسوسه نشدن
humorously
از روی وسوسه
tempting
وسوسه انگیز
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
up to one's ears in work
<idiom>
کارهای زیاد برای انجام داشتن
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
set the pace
<idiom>
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
help
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
do one's thing
<idiom>
انجام کار پر لذت برای شخص
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
prone
سرازیر مستعد برای انجام کار
farm out
<idiom>
شخص دیگری برای انجام کار
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
baiter
تطمیع و وسوسه کننده
come-on
اشارهی وسوسه آمیز
come-ons
اشارهی وسوسه آمیز
processes
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
arithmetic
توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
process
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
macro
تابع و دستورات برای انجام عمل ماکرو
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
pools
عده کارمند اماده برای انجام امری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
aircraft role equipment
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
aircraft mission equipment
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
pool
عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled
عده کارمند اماده برای انجام امری
elegant
یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
validation
بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
metacompilation
کامپایل که برای تولید کامپایلر دیگر انجام میشود
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com