English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (13 milliseconds)
English Persian
to bring in to line وفق دادن موافق
Search result with all words
adapting وفق دادن موافق بودن
adapts وفق دادن موافق بودن
Other Matches
incompatible نا موافق
sympathetic موافق
prosodial موافق
pro له موافق
agreeably to موافق
respondents موافق
amicable موافق
according موافق
consilient موافق
non concurrent نا موافق
agreed موافق
respondent موافق
compossible <adj.> موافق
sympathisers موافق
congruent موافق
sympathizer موافق
consentaneous موافق
consentient موافق
in keeping موافق
in suit with موافق
in suit with موافق با
textually موافق نص
prosodiacal موافق
congruous موافق
pro- له موافق
accordant موافق
sympathizers موافق
attune موافق
compliant موافق
attuned موافق
compatible <adj.> موافق
concordant موافق
fellow countryman موافق شدن
disagree موافق نبودن
to my satisfaction موافق دلخواه من
disagreed موافق نبودن
favourable موافق مطلوب
go along موافق بودن
fellow countryman موافق کردن
disagreeing موافق نبودن
yea رای موافق
harmoniously بطور موافق
placet رای موافق
agonist muscle عضله موافق
truly موافق باحقایق
string along موافق بودن
after ones own heart موافق دلخواه
at will موافق میل
after one's will موافق میل
fair tide جریان اب موافق
satisfactorily موافق دلخواه
fair wind باد موافق
see eye to eye <idiom> موافق بودن
shaken موافق شیوه
compatibly بطور موافق
rationally موافق عقل
friendly مهربان موافق
prorenata نسبت موافق
friendliest مهربان موافق
non placer موافق نیستم
palatably موافق ذائقه
friendlier مهربان موافق
prorenata شخص موافق
in accordance with مطابق موافق
disagrees موافق نبودن
to go along موافق بودن
quarter wind باد موافق
adapt موافق بودن
friendlies مهربان موافق
consistently بطور موافق
accomodating راحت موافق
cronies رفیق موافق هم اطاق
scientifically موافق اصول علمی
crony رفیق موافق هم اطاق
accommodatingly بطور موافق راحت
physically موافق علم فیزیک
concurring opinion رای موافق مشروط
genealogically موافق شجره نامه
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
geodetically موافق قاعده پیمایش
geometrically موافق علم هندسه
naturalistic موافق با اصول طبیعی
genetically موافق علم پیدایش
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
to agree on something موافق بودن با چیزی
harmonious موزون سازگار موافق
comkpliant موافق اجابت کننده
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
quite the thing موافق سبک روز
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
fall in مطابقت کردن موافق شدن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
agree موافقت کردن موافق بودن
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
gastronomically موافق علم خوب خوردن
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
agrees موافقت کردن موافق بودن
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
I agree with you completely. من کاملا با نظر شما موافق هستم.
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
irish bull بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
arguing بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
argues بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexual دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
accordantly بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
argue بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
The pros and cons ( of something ) . جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
packaged توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
package توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packs توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
layer بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layers بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
phrenologically ازروی علم براهین جمجمه موافق قواعد این علم
to little up to one's principl اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
well assorted جور دارای کالا یا اجناس جور موافق سازگار
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com