English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
trichromatism وقوع درسه حالت
Other Matches
voters عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voter عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
water exists in three phases اب درسه نمود وجود دارد
This dictionary is published(printed) in three volumes. این فرهنگ زبان درسه جلد منتشر گردیده است
the i [حالت من) اگاهی :این کلمه در حالت مفعولیت me ودر حالت فاعلیت I است
mode قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
modes قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
foreground سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
square تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
analog سیگنالهای ذخیره سازی در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
analogues ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
analogue ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
squaring تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squared تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
vitrifying تغییر شکل سرامیک از حالت کریستالی به حالت شیشهای یا غیر متبلور
squares تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
oblique case حالت مفعولی یا اضافه حالت اسمی که نه فاعل باشدنه منادی
convertor وسیله یا برنامهای که داده را از یک حالت به حالت دیگر تبدیل میکند
prints کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
printed کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
print کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
plebeianism حالت عوام یا مردم پست حالت توده
devitrify از حالت شیشهای در اوردن حالت بلوری دادن
alternate تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
alternated تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
state of rest حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
alternates تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
genitive حالت مالکیت حالت مضاف الیه
plasticity حالت خمیری پلاستیسیته حالت نرمی
far between کم وقوع
occurrences وقوع
occurence وقوع
outbreak وقوع
outbreaks وقوع
occurance وقوع
incidence وقوع
occurrence وقوع
uart قطعهای که رشتههای بیت سریال آسنکردن را به حالت موازی یا داده را به حالت رشته بیت سری تبدیل میکند
cold forming حالت دهی در حالت سرد
spectralness حالت طیفی حالت شبحی
spectrality حالت طیفی حالت شبحی
transitoriness حالت ناپایداری حالت بی بقایی
marginal case حالت نهائی حالت حدی
presence وقوع وتکرار
chronological بترتیب وقوع
frequency کثرت وقوع
localities محل وقوع
frequentness کثرت وقوع
under way درشرف وقوع
locality محل وقوع
interjacency وقوع در میان
infrequency ندرت وقوع
frequencies کثرت وقوع
externality وقوع درخارج
done وقوع یافته
scenes جای وقوع
incidence تصادف وقوع
come through وقوع یافتن
come off وقوع یافتن
centricity وقوع درمرکز
bring to pass به وقوع رساندن
contingencies احتمال وقوع
contingency احتمال وقوع
imminence قرابت وقوع
recurrenge وقوع مکرر
scene جای وقوع
the scene is laid in paris جای وقوع
rede وقوع مصلحت
carrying نشانه وقوع وام
failure logcing ثبت وقوع خرابی
alpha radiation وقوع طبیعی پرتو
chronological ترتیب زمانی وقوع
allopatric بتنهایی وقوع یافته
carries نشانه وقوع وام
imminence وقوع خطر نزدیک
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
imminency وقوع خطر نزدیک
carried نشانه وقوع وام
carry نشانه وقوع وام
accident proof علت وقوع حادثه
red handed حین وقوع جنایت
venues محل وقوع جرم یا دعوی
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
mark time <idiom> منتظر وقوع چیزی بودن
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
latest event time دیرترین زمان وقوع یک واقعه
rhyme scheme ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
bring about سبب وقوع امری شدن
venue محل وقوع جرم یا دعوی
early event time زودترین زمان وقوع یک واقعه
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
pigs might fly وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
straw in the wind <idiom> نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
impend اویزان کردن در شرف وقوع بودن
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
conditional مین کننده وقوع چندین کار مشخص
the bird is p of that event مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
loops ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine <proverb> علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
alibis غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
loop ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
looped ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibi غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
crude حالت طبیعی رنگ [حالت ملایم و اصیل رنگ]
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flags بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
attended operation فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flag بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
special vertict رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
faults خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faulted خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
real mode حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
cold strength استحکام در حالت سرد مقاومت در حالت سرد
fallout خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
unconditional دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
metal deactivator مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
flow diagram دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flowchart دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
universal قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
faulted برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
run duration خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
forward seat حالت نشستن سوارکار روی زین در پرش حالت نشستن سوارکار بر روی زین
manner حالت
predicament حالت
predicaments حالت
expressions حالت
stating حالت
expression حالت
unexpressive بی حالت
estate حالت
disposition حالت
pyreticosis حالت تب
stated حالت
self حالت
attitude حالت
situations حالت
situation حالت
queasiness حالت قی
stances حالت
stance حالت
states حالت
estates حالت
posture حالت
postured حالت
postures حالت
posturing حالت
feverishness حالت تب
status حالت
fettle حالت
line condition حالت خط
glass eyed بی حالت
idiocrasy حالت
febricity حالت تب
condition حالت
phases حالت
phased حالت
phase حالت
if حالت
make حالت
makes حالت
ill conditioned بد حالت
attitudes حالت
cases حالت
moods حالت
temperaments حالت
temper حالت
grain حالت
state- حالت
mood حالت
state حالت
tempers حالت
case حالت
tempered حالت
temperament حالت
equilibrium state حالت تعادل
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com