English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English Persian
reverberate ولوله انداختن
reverberated ولوله انداختن
reverberates ولوله انداختن
reverberating ولوله انداختن
Search result with all words
Put the cat among the pigeon ولوله راه انداختن
Other Matches
reverberation ولوله
reverberations ولوله
charivari ولوله
fraise ولوله
row de dow ولوله بلندفروکردن
tubing مصالح لوله سازی ولوله کشی
jelly roll نان شیرینی ژله دار ولوله کرده
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
to hew down انداختن
hitch انداختن
to leave out انداختن
pilling تل انداختن
rut خط انداختن
to lay by the heels بر انداختن
ruts خط انداختن
overthrowing بر انداختن
omitted انداختن
deleting انداختن
deletes انداختن
to fire off a postcard انداختن
deleted انداختن
delete انداختن
omits انداختن
overthrows بر انداختن
overthrown بر انداختن
overthrow بر انداختن
overthrew بر انداختن
bottoms ته انداختن
bottom ته انداختن
benite به شب انداختن
omit انداختن
blobs لک انداختن
omitting انداختن
slings انداختن
to put back پس انداختن
fling انداختن
flinging انداختن
to play a searchlight انداختن
flings انداختن
to pick off تک تک انداختن
hurl انداختن
hurled انداختن
thrusts انداختن
thrusting انداختن
thrust انداختن
slinging انداختن
sling انداختن
to skips over انداختن
throw انداختن
throws انداختن
hurls انداختن
fell انداختن
spills انداختن
spilling انداختن
spilled انداختن
spill انداختن
to let drop انداختن
hitching انداختن
hitches انداختن
to let fall انداختن
fells انداختن
felled انداختن
hew انداختن
hewed انداختن
hewing انداختن
hews انداختن
felling انداختن
hitched انداختن
prostrate از پا انداختن
souse انداختن
relegate انداختن
relegated انداختن
hewn انداختن
launching به اب انداختن
relegates انداختن
run home جا انداختن
emplace جا انداختن
lay away انداختن
retroject پس انداختن
relegating انداختن
to draw lots انداختن
launches به اب انداختن
spilled or spilt انداختن
launch به اب انداختن
throwing انداختن
jaculate انداختن
lash vt انداختن
leave out انداختن
launched به اب انداختن
floriate گل انداختن در
string زه انداختن به
let fall انداختن
line خط انداختن در
lines خط انداختن در
deracination بر انداختن
blob لک انداختن
brush finish خط انداختن
stagger از پا انداختن
to throw out بیرون انداختن
to throw off دور انداختن
to throw up the sponge سپر انداختن
molting پوست انداختن
inveigling بدام انداختن
immobilises از رواج انداختن
immobilised از رواج انداختن
slobbers دهان را اب انداختن
to throw in the towel لنگ انداختن
slobbering دهان را اب انداختن
inveigles بدام انداختن
inveigled بدام انداختن
to youse to a به جنبش انداختن
molted پوست انداختن
immobilising از رواج انداختن
nauseated از رغبت انداختن
nauseate از رغبت انداختن
immobilizing از رواج انداختن
imperilling در مخاطره انداختن
immobilizes از رواج انداختن
immobilized از رواج انداختن
immobilize از رواج انداختن
hindering بتاخیر انداختن
imperils در مخاطره انداختن
unmake از خاصیت انداختن
unking شاهی انداختن
trepanation بدام انداختن
embroil به نزاع انداختن
slobbered دهان را اب انداختن
demoralizes ازروحیه انداختن
endanger به مخاطره انداختن
moults پوست انداختن
moulted پوست انداختن
moult پوست انداختن
demoralized ازروحیه انداختن
hinders بتاخیر انداختن
interject درمیان انداختن
interjected درمیان انداختن
interjecting درمیان انداختن
interjects درمیان انداختن
demoralised ازروحیه انداختن
demoralises ازروحیه انداختن
demoralising ازروحیه انداختن
hindered بتاخیر انداختن
hinder بتاخیر انداختن
siring نیا پس انداختن
slobber دهان را اب انداختن
inveigle بدام انداختن
to take the photograph of عکس انداختن از
dismounts ازفرماندهی انداختن
molts پوست انداختن
embroiled به نزاع انداختن
embroiling به نزاع انداختن
dismounting ازفرماندهی انداختن
embroils به نزاع انداختن
sire نیا پس انداختن
dismount ازفرماندهی انداختن
demoralizing ازروحیه انداختن
sired نیا پس انداختن
sires نیا پس انداختن
demoralize ازروحیه انداختن
knock up از کار انداختن
knock-up از کار انداختن
knock-ups از کار انداختن
emasculate از مردی انداختن
emasculated از مردی انداختن
emasculates از مردی انداختن
emasculating از مردی انداختن
depresses ازارزش انداختن
depress ازارزش انداختن
defers عقب انداختن
deferring عقب انداختن
pickles ترشی انداختن
defer عقب انداختن
To launch a ship (boat). کشتی به آب انداختن
trap بدام انداختن
trap درتله انداختن
trigger راه انداختن
expelled بیرون انداختن
expel بیرون انداختن
expelling بیرون انداختن
disfiguring از شکل انداختن
disfigures از شکل انداختن
disfigured از شکل انداختن
disfigure از شکل انداختن
expels بیرون انداختن
miscast بناحق انداختن
triggers راه انداختن
triggered راه انداختن
To cast a shadow. سایه انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com