Total search result: 201 (11 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
on one's back <idiom> |
پافشاری درخواستن چیزی |
|
|
Other Matches |
|
to persist in something |
روی چیزی پافشاری کردن |
to overtax |
بیش از اندازه درخواستن |
peersistence |
پافشاری |
persistency |
پافشاری |
persistently |
با پافشاری |
persistence |
پافشاری |
insistency |
اصرار پافشاری |
insist |
پافشاری کردن |
play up <idiom> |
پافشاری کردن |
persists |
پافشاری کردن |
persisting |
پافشاری کردن |
persist |
پافشاری کردن |
persisted |
پافشاری کردن |
insisted |
پافشاری کردن |
insisting |
پافشاری کردن |
insistence |
اصرار پافشاری |
insists |
پافشاری کردن |
overpress |
زیاد پافشاری کردن در |
to stand |
د رچیزی پافشاری یا اصرارکردن |
to keep at some work |
د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
screw up <idiom> |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
fence [around / between something] |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
recognition |
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای .. |
to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
resisting |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
to paint something [with something] |
چیزی را [با چیزی] رنگ زدن |
insert |
قرار دادن چیزی در چیزی |
resisted |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resists |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resist |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
to lean something against something |
چیزی را به چیزی تکیه دادن |
inserts |
قرار دادن چیزی در چیزی |
inserting |
قرار دادن چیزی در چیزی |
requiring |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
required |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
require |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
requires |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
(a) case in point <idiom> |
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند |
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> |
کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره] |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
phases |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
phase |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
phased |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
stuck on <idiom> |
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
long for |
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن |
something like 00 rials |
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
to have something in reserve |
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
something |
یک چیزی |
to poke a hole in any thing |
چیزی را |
something |
چیزی |
indigence |
بی چیزی |
anything |
چیزی |
aught |
چیزی |
light purse |
بی چیزی |
destitution |
بی چیزی |
not that i know of |
چیزی که من بدانم نه |
To tear oneself away from something . |
دل از چیزی کندن |
dehydrate |
اب چیزی را گرفتن |
nothing was left over |
چیزی زیادنیامد |
To let something slip thru ones fingers . |
چیزی را از کف دادن |
to grieve over anything |
برای چیزی |
long haired |
علاقمند به چیزی |
longhair |
علاقمند به چیزی |
make do with something |
با چیزی تا کردن |
make something do |
با چیزی تا کردن |
mindful of anything |
ملتفت چیزی |
mindful of anything |
باخبر از چیزی |
to look for anything |
چیزی گشتن |
to have something |
چیزی داشتن |
defrosted |
یخ چیزی را اب کردن |
defrosting |
یخ چیزی را اب کردن |
defrosts |
یخ چیزی را اب کردن |
consigns |
سپردن چیزی به |
consigning |
سپردن چیزی به |
pull up to |
به چیزی رسیدن |
consigned |
سپردن چیزی به |
pull up with |
به چیزی رسیدن |
defrost |
یخ چیزی را اب کردن |
sponsors |
بانی چیزی ش دن |
sponsoring |
بانی چیزی ش دن |
to have something at one's disposal |
چیزی داشتن |
there is nothing wanting |
چیزی کم نسبت |
dehumidify |
نم چیزی را گرفتن |
the thing is |
چیزی که هست |
the search of |
جستجوی چیزی |
use [of something] |
استفاده [از چیزی] |
sponsor |
بانی چیزی ش دن |
consign |
سپردن چیزی به |
fill |
پر کردن چیزی |
to throw something overboard |
چیزی را ول کردن |
deducting |
کم کردن چیزی از کل |
deducts |
کم کردن چیزی از کل |
to abstain from something |
پرهیزکردن [از چیزی] |
waterish |
هر چیزی شبیه اب |
i said nothing to him |
چیزی به او نگفتم |
To go after something. |
پی چیزی رفتن |
To discover (realize, assess) something. |
به چیزی پی بردن |
get wind of something |
از چیزی بوبردن |
unstring |
نخ چیزی را کشیدن |
resignation [from something] |
استعفا [از چیزی] |
spiel |
از چیزی دم زدن |
deducted |
کم کردن چیزی از کل |
lion's share |
همهی چیزی |
bonking |
خوردن سر به چیزی |
he has nothing of his own |
چیزی ندارد |
bonks |
خوردن سر به چیزی |
bonk |
خوردن سر به چیزی |
hold by |
به چیزی چسبیدن |
to obtain something |
گرفتن چیزی |
hunger for |
ارزوی چیزی |
hard surface |
سطح چیزی |
wriggler |
چیزی که می لولد |
hunger for |
اشتیاق به چیزی |
deduct |
کم کردن چیزی از کل |
bonked |
خوردن سر به چیزی |
to search for anything |
پی چیزی گشتن |
it is immaterial |
چیزی نیست |
to pique oneself on something |
چیزی بالیدن |