Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
Other Matches
to persist in something
روی چیزی پافشاری کردن
to overtax
بیش از اندازه درخواستن
peersistence
پافشاری
persistency
پافشاری
persistently
با پافشاری
persistence
پافشاری
insistency
اصرار پافشاری
insist
پافشاری کردن
play up
<idiom>
پافشاری کردن
persists
پافشاری کردن
persisting
پافشاری کردن
persist
پافشاری کردن
persisted
پافشاری کردن
insisted
پافشاری کردن
insisting
پافشاری کردن
insistence
اصرار پافشاری
insists
پافشاری کردن
overpress
زیاد پافشاری کردن در
to stand
د رچیزی پافشاری یا اصرارکردن
to keep at some work
د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
something
یک چیزی
to poke a hole in any thing
چیزی را
something
چیزی
indigence
بی چیزی
anything
چیزی
aught
چیزی
light purse
بی چیزی
destitution
بی چیزی
not that i know of
چیزی که من بدانم نه
To tear oneself away from something .
دل از چیزی کندن
dehydrate
اب چیزی را گرفتن
nothing was left over
چیزی زیادنیامد
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
to grieve over anything
برای چیزی
long haired
علاقمند به چیزی
longhair
علاقمند به چیزی
make do with something
با چیزی تا کردن
make something do
با چیزی تا کردن
mindful of anything
ملتفت چیزی
mindful of anything
باخبر از چیزی
to look for anything
چیزی گشتن
to have something
چیزی داشتن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
consigns
سپردن چیزی به
consigning
سپردن چیزی به
pull up to
به چیزی رسیدن
consigned
سپردن چیزی به
pull up with
به چیزی رسیدن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
sponsors
بانی چیزی ش دن
sponsoring
بانی چیزی ش دن
to have something at one's disposal
چیزی داشتن
there is nothing wanting
چیزی کم نسبت
dehumidify
نم چیزی را گرفتن
the thing is
چیزی که هست
the search of
جستجوی چیزی
use
[of something]
استفاده
[از چیزی]
sponsor
بانی چیزی ش دن
consign
سپردن چیزی به
fill
پر کردن چیزی
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducts
کم کردن چیزی از کل
to abstain from something
پرهیزکردن
[از چیزی]
waterish
هر چیزی شبیه اب
i said nothing to him
چیزی به او نگفتم
To go after something.
پی چیزی رفتن
To discover (realize, assess) something.
به چیزی پی بردن
get wind of something
از چیزی بوبردن
unstring
نخ چیزی را کشیدن
resignation
[from something]
استعفا
[از چیزی]
spiel
از چیزی دم زدن
deducted
کم کردن چیزی از کل
lion's share
همهی چیزی
bonking
خوردن سر به چیزی
he has nothing of his own
چیزی ندارد
bonks
خوردن سر به چیزی
bonk
خوردن سر به چیزی
hold by
به چیزی چسبیدن
to obtain something
گرفتن چیزی
hunger for
ارزوی چیزی
hard surface
سطح چیزی
wriggler
چیزی که می لولد
hunger for
اشتیاق به چیزی
deduct
کم کردن چیزی از کل
bonked
خوردن سر به چیزی
to search for anything
پی چیزی گشتن
it is immaterial
چیزی نیست
to pique oneself on something
چیزی بالیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com