Dictiornary-Farsi | پذیرفتن موثر واقع شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
take	پذیرفتن موثر واقع شدن
takes	پذیرفتن موثر واقع شدن


Other Matches

worked	موثر واقع شدن
work	موثر واقع شدن
worked	موثر واقع شدن عملی شدن کار
work	موثر واقع شدن عملی شدن کار
intercostal	واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
to lie east and west	واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
accept	پذیرفتن
to take in	پذیرفتن
allowing	پذیرفتن
allow	پذیرفتن
vouchsafing	پذیرفتن
vouchsafes	پذیرفتن
take by storm <idiom>	پذیرفتن
accepting	پذیرفتن
admitting	پذیرفتن
hear	پذیرفتن
allows	پذیرفتن
admits	پذیرفتن
admit	پذیرفتن
hears	پذیرفتن
accepts	پذیرفتن
vouchsafed	پذیرفتن
embraces	پذیرفتن
take in	پذیرفتن
vouchsafe	پذیرفتن
embracing	پذیرفتن
embraced	پذیرفتن
embrace	پذیرفتن
adopt	به فرزندی پذیرفتن
acculturate	فرهنگ پذیرفتن
adopting	به فرزندی پذیرفتن
co-opt	بهمکاری پذیرفتن
snap up	بیدرنگ پذیرفتن
co opt	بهمکاری پذیرفتن
co-opted	بهمکاری پذیرفتن
co-opting	بهمکاری پذیرفتن
acceptance of goods	پذیرفتن کالا
co-opts	بهمکاری پذیرفتن
adoption	به فرزندی پذیرفتن
adopts	به فرزندی پذیرفتن
deign	لطفا پذیرفتن
hearken	بگوش دل پذیرفتن
honor	پذیرفتن برات
receive	رسیدن پذیرفتن
receives	رسیدن پذیرفتن
to snatch at	باشتیاق پذیرفتن
to run away with	باشتاب پذیرفتن
risks	پذیرفتن خطر
risking	پذیرفتن خطر
risked	پذیرفتن خطر
deigning	لطفا پذیرفتن
risk	پذیرفتن خطر
filiate	بفرزندی پذیرفتن
deigned	لطفا پذیرفتن
stretch a point <idiom>	اتفاقی پذیرفتن
deigns	لطفا پذیرفتن
co-opted	بعنوان همقطار پذیرفتن
affiliate	به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernizing	تمدن غربی را پذیرفتن
co-opting	بعنوان همقطار پذیرفتن
to grant an application	درخواست نامه ای را پذیرفتن
affiliated	به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliates	به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliating	به فرزندی پذیرفتن مربوط
to accept a job	کاری [شغلی] را پذیرفتن
listens	پذیرفتن استماع کردن
listening	پذیرفتن استماع کردن
listened	پذیرفتن استماع کردن
co-opts	بعنوان همقطار پذیرفتن
listen	پذیرفتن استماع کردن
co opt	بعنوان همقطار پذیرفتن
westernised	تمدن غربی را پذیرفتن
to toe the line	برنامه حزبی را پذیرفتن
co option	پذیرفتن بعنوان همکار
allow	پذیرفتن اعطاء کردن
allowing	پذیرفتن اعطاء کردن
allows	پذیرفتن اعطاء کردن
co optation	پذیرفتن بعنوان همکار
pig in a poke <idiom>	چشم بسته پذیرفتن
co-opt	بعنوان همقطار پذیرفتن
adopting	درمیان خود پذیرفتن
adopts	درمیان خود پذیرفتن
matriculate	قبول کردن پذیرفتن
adopt	درمیان خود پذیرفتن
westernizes	تمدن غربی را پذیرفتن
westernized	تمدن غربی را پذیرفتن
adhibit	ترتیب دادن پذیرفتن
westernize	تمدن غربی را پذیرفتن
westernising	تمدن غربی را پذیرفتن
to snap at an invitation	دعوتی را فورا پذیرفتن
to take a bet	پذیرفتن گرویا شرط
matriculating	قبول کردن پذیرفتن
westernises	تمدن غربی را پذیرفتن
matriculates	قبول کردن پذیرفتن
matriculated	قبول کردن پذیرفتن
to accept this token of my esteem	پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
eat humble pie <idiom>	پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
judaize	اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
to take the fall for somebody	مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to take the fall [American English]	مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
acquisition	پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
acquisitions	پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
strike out <idiom>	رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
face up to <idiom>	پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
Take somebody at his word.	حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
bosom	بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
To accpt the consequences . to face the music .	پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
to overtax oneself	بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
bosoms	بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
to bite the bullet <idiom>	پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
accept as true	گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
efficacious	موثر
forceful	موثر
forcible	موثر
pivotal	موثر
operant	موثر
fruity	موثر
fruitiest	موثر
fruitier	موثر
feckful	موثر
impressive	موثر
operational	موثر
affecting	موثر
punchy	موثر
punchiest	موثر
punchier	موثر
active	موثر
perficient	موثر
effective	موثر
climacteric <adj.>	موثر
telling	موثر
lived	موثر
moving	موثر
touching	موثر
pithy	موثر
affective	موثر
live	موثر
drastically	موثر
efficient	موثر
effectual	موثر
drastic	موثر
weighty	موثر
weightier	موثر
weightiest	موثر
billets	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
to carry a motion by acclamation	درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
billet	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeted	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
actual output	دبی موثر
effective time	مدت موثر
effective damage	ضایعات موثر
effective stimulus	محرک موثر
actual water income	اب ورودی موثر
effective diameter	قطر موثر
effective demand	تقاضای موثر
active component	مولفه موثر
noneffective	غیر موثر
driving	موثر رانندگی
effective force	نیروی موثر
effective field	میدان موثر
effective time	زمان موثر
effective output	دبی موثر
effective treatment	تسویه موثر
net head	ارتفاع موثر
active current	شدت موثر
active element	مولفه موثر
active plate	صفحه موثر
live data	داده موثر
active material	ماده موثر
effective damage	خسارت موثر
impressiveness	موثر بودن
effective capacity	فرفیت موثر
effective range	برد موثر
effective rainfall	بارندگی موثر
effective area	سطح موثر
effective address	آدرس موثر
effective address	نشانی موثر
effective radius	شعاع موثر
effective pressure	فشار موثر
effective power	توان موثر
effective output	بازداده موثر
effective output	خروجی موثر
effective pitch	گام موثر
effective porosity	تخلخل موثر
effective power	قدرت موثر
effective charge	بار موثر
impressed voltage	ولتاژ موثر
effective value	جریان موثر
sensational	احساساتی موثر
sensationally	احساساتی موثر
an active remedy	چاره موثر
active power	توان موثر
effective throat	گلوگاه موثر
effective temperature	دمای موثر
effective stress	تنش موثر
effective width	عرض موثر
effective current	جریان موثر