Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
Other Matches
spot bowler
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
brunches
غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهارصرف شود
brunch
غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهارصرف شود
incognizable
شناخته نشدنی
conviction
محکوم یا مجرم شناخته شدن
A tree is known by its fruit.
<proverb>
درخت از میوه اش شناخته مى شود.
convictions
محکوم یا مجرم شناخته شدن
known target
هدف شناخته شده یا مشخص
A tree is known by its fruit .
<proverb>
درخت با میوه هایش شناخته مى شود .
Advanced Technology Attachment
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
power
تنظیم خودکار CPU در یک وضعیت ابتدایی شناخته شده به سرعت پس از اعمال برق .
powered
تنظیم خودکار CPU در یک وضعیت ابتدایی شناخته شده به سرعت پس از اعمال برق .
powering
تنظیم خودکار CPU در یک وضعیت ابتدایی شناخته شده به سرعت پس از اعمال برق .
powers
تنظیم خودکار CPU در یک وضعیت ابتدایی شناخته شده به سرعت پس از اعمال برق .
AT Attachment
گونه مشابهی از واسط SCSI که تحت نام IDE شناخته شده است
blind carbon copy
در پست الکترونیکی روش ارسال پیام به چندین کاربر که برای سایرین شناخته شده نیست
blind copy receipt
در پست الکترونیکی روش ارسال پیام به چندین کاربر که برای سایرین شناخته شده نیست
forward chaining
روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
unquestioned
پذیرفته
agreed to
پذیرفته
accepted
پذیرفته
avowed
پذیرفته
taken
پذیرفته
adopted
پذیرفته
agreed
پذیرفته
received
پذیرفته
backward chaining
روشی برای استدلال که ازهدف مطلوب شروع و به سمت حقایق از قبل شناخته شده ادامه می یابد
virus
امکان نرم افزاری که فایلهای قابل اجرا را بررسی میکند تا ببینند آیا ویروس شناخته شدهای
viruses
امکان نرم افزاری که فایلهای قابل اجرا را بررسی میکند تا ببینند آیا ویروس شناخته شدهای
to pass muster
پذیرفته شدن
admitted
پذیرفته شده
he was received to membership
بعضویت پذیرفته شد
his was granted
دعایش پذیرفته شد
to go down
پذیرفته شدن
passed
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
authorized
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
agreed
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
allowed
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
approved
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
administrative acceptees
پرسنل پذیرفته شده
accepted barbarism
غلط مشهور یا پذیرفته
persona non grata
شخص پذیرفته نشده
slav declined
اسلاو پذیرفته نشده
slav accepted
اسلاو پذیرفته شده
inductee
استخدامی پذیرفته شده
acceptably
چنانچه پذیرفته شود
matriculated
در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculate
در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculating
در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculated
در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculates
در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculate
در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculating
در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculates
در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
queen's gambit accepted
گامبی وزیر پذیرفته شده
to be called at the bar
به سمت وکالت پذیرفته شدن
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
king's gambit declined
گامبی شاه پذیرفته نشده
queen's gambit declined
گامبی وزیر پذیرفته نشده
naturalizing
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
a bitter pill to swallow
<idiom>
یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
person entitled to asylum
پناهنده سیاسی
[که درخواستش را پذیرفته باشند]
recognized asylum seeker
پناهنده سیاسی
[که درخواستش را پذیرفته باشند]
naturalizes
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
asylee
پناهنده سیاسی
[که درخواستش را پذیرفته باشند]
naturalize
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalising
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalises
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
margins
تعداد اشتباهات که در متن یا محاسبه پذیرفته میشود
Nothing can excuse such impoliteness.
هیچ عذری برای بی ادبی پذیرفته نیست
specification
کارکردن با مشخصاتی که در یک صفت پذیرفته شده اند
margin
تعداد اشتباهات که در متن یا محاسبه پذیرفته میشود
CUG
ورودی محدود به پایگاه داده ها یا سیستم صفحه آگاهی درباره موضوع خاص برای کاربران مشخص و شناخته شده معمولاگ به وسیله کلمه رمز
non matriculated
دوره دبیرستان را بپیان نرسانده یا بدانشگاه پذیرفته نشده
alekhine's variation
واریاسیون الخین در گامبی وزیر پذیرفته نشده شطرنج
in his stead
بجای او
instead of
بجای
in the room of
بجای
in lieu of
بجای
per pro
بجای
in payment of
بجای
in return for
بجای
in exchange for
بجای
Instead of you
بجای تو
vice
بجای
vice-
بجای
vices
بجای
vises
بجای
lieu
بجای
approval
متنی که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
approval
توافقنامهای که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
Rudbar
شهر رودبار
[این شهر در استان قزوین به بافت فرش در اندازه های مختلف و استفاد از پود سفید یا خاکستری یا صورتی شناخته شده است.]
elsewhere
بجای دیگر
to pass for
قلمدادشدن بجای
he succeeded his father
بجای پدرنشست
instead of celebrating
بجای جشن
stead
بجای بعوض
for
بجای از طرف
quid pro quos
بجای عوض
in place of
بجای درعوض
instead of
<conj.>
بجای
[بعوض]
instead
بجای اینکه
quid pro quo
بجای عوض
in somebody's place
بجای کسی
impersonify
بجای شخص گرفتن
on your marks
فرمان بجای خود
hardwired connection
می بجای ورودی و سوکت
take your mirks
فرمان بجای خود
O.K.
اصط لاحی که بجای
instead of vice versa
بجای برعکس این
were i in his skin
اگر بجای او بودم
back to your seats
برگردید بجای خود
instead of the other way around
بجای برعکس این
instead of the reverse
بجای وارونه این
table
لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
tabling
لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
tables
لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
tabled
لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
zara design
نقش محرمات
[قدیمی ترین نقش شناخته شده فرش بصورت ساده و نوارهای موازی در طول فرش بافته می شود.]
instead of working
بجای اینکه او کار بکند
foist
چیزی را بجای دیگری جا زدن
he could p for an englishman
بجای یک نفرانگلیسی قلمداد میشود
phraseography
نشان گذاری بجای عبارت
push pass
پاس با فشارچوب بجای ضربه
ghost-writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost-writers
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
If I were in your place. . .
اگر بجای شما بودم …
instead of doing
بجای اینکه انجام بدهند
I wI'll sign for him .
من بجای اوامضاء خواهم کرد
jijim
[cicim]
جاجیم
[دست بافته های نسبتا زبر که به شاه سون نیز شناخته شده و بصورت راه راه و پود نما بافته می شود.]
things have come to a pretty pass
کار بجای باریک رسیده است
to touch ground
بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
Ferdowsi left a good name behind.
نام نیکی از فردوسی بجای مانده
to take the fall for somebody
مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
rational dress
نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
i wish you would go
بجای ماضی استمراری در موردتمنی یا ارزو
recuperation
عمل برگرداندن لوله بجای خود
conscription of weath
گرفتن پول و مال بجای سرباز
eat the ball
اسیر شدن با توپ بجای پرتاب
enallage
بکاربردن صیغهای بجای صیغه دیگر
wick
چیزی که بجای فتیله بکار رود
wicks
چیزی که بجای فتیله بکار رود
ampersand
کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
ventriloquist
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
succedaneum
دوایی که بجای دوای دیگر تجویز شود
ants
: پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف < و>درعوض < و >بجای < وغیره
ventriloquists
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
cheat
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
cheated
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
ventriloquistic
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
cheats
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
whipping boy
بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه
ant
: پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف < و>درعوض < و >بجای < وغیره
commodity money
پولی که در تهاتر بجای کالابه کار رود
He left a great name behid him .
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
to make one's mark
مشهور شدن نشان بجای امضا گذاشتن
oaf
بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
pinspotter
وسیله گذاشتن میلههای بولینگ بجای خود
put the ball on the floor
به زمین انداختن توپ کریکت بجای بل گرفتن
pinsetter
وسیله گذاشتن میلههای بولینگ بجای خود
oafs
بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
persepolis
شهر باستانی که بعداشهر استخر بجای ان ساخته شد
overstand
بیش از حد ماندن قایق در یک مسیر بجای چرخاندن
grillage
شبکهای از تیرهای سنگین که بجای پی ساختمان قرارمیدهند
Fustat rug
فرش فسطاط
[فرش فسطاط پس از آزمایش کربن قدیمی ترین فرش دنیا بعد از پازیریک شناخته شده و به قرن هفدهم میلادی نسبت داده می شود.]
ack
علامتی در ارتباطات و بی سیم و تلفن که بجای حرف A بکارمیرود
order arms
فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
scratch pad
یک حافظه کوچک و سریع که بجای ثبات ها بکار می رود
rickshaw
کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
rickshaws
کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
mutual terms
شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
scratch pads
یک حافظه کوچک و سریع که بجای ثبات ها بکار می رود
ricksha
کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
parity
سیگنال وقفه از تابع بررسی خطا که بیان میکند داده دریافتی در برسی پریتی پذیرفته نشده و آسیب دیده است
Molotov cocktail
بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود
hydroplane
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
lighted
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
hydroplaned
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
hydroplanes
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
Molotov cocktails
بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود
hydroplaning
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
mince pies
نوعی دسرغذا که بجای میوه دران گوشت قرار دارد
light
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
lightest
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
mince pie
نوعی دسرغذا که بجای میوه دران گوشت قرار دارد
anth
:پیشوندهاییست بمعنی >ضد<و >مخالف < و >درعوض <و>بجای < و غیره مثل :ANTIchrist
anti
:پیشوندهاییست بمعنی >ضد< و>مخالف < و >درعوض < و>بجای < و غیره مثل :NTIchrist A
kinnikinnic
برگ وپوست برخی گیاهان که هندیهای امریکایی بجای تنباکوبکارمیبرند
hendiadys
عطف دوکلمه بجای استعمال صفت وموصوف مانندپیالههای زرین
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
wampun
خر مهرهای که هندیهای امریکای شمالی بجای زر وزیور بکار می برند
interior label
بجای اینکه برچسب خارجی یا فیزیکی روی محفظه باشد
manrope
طناب کنار نردبان که بجای نرده یا دستگیره بکار میرود
designated hitter
بازیگر تعیین شده بعنوان توپزن بجای توپ انداز
the piping time
زمان صلح که بجای موزیک جنگی نی وسازهای دیگرمی نوازند
affirmative
سیگنال تصدیق از طرف گیرنده که پیام را پذیرفته است و آماده بعدی است.
rebound
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounded
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com